کلمه جو
صفحه اصلی

بازار


مترادف بازار : بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ، معامله، خریدوفروش، سروکار

متضاد بازار : میدان

فارسی به انگلیسی

bazaar, exchange, mall, market, marketplace, mart, plaza, rialto, market(- place)

market(- place), bazaar


bazaar, exchange, mall, market, marketplace, mart, plaza, rialto


فارسی به عربی

سوق , منتدی , میدان

مترادف و متضاد

agora (اسم)
بازار، محفل

market (اسم)
بازار، مرکز تجارت، محل داد وستد

marketplace (اسم)
بازار، بازار گاه، میدان فروش کالا

bazaar (اسم)
بازار

mart (اسم)
بازار، مرکز بازرگانی، مرکز حراج

plaza (اسم)
بازار، میدان، میدان عمومی، میدان محل معامله

forum (اسم)
بازار، میدان، محکمه، دادگاه، دیوانخانه، محل اجتماع عموم

بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ≠ میدان


۱. بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ≠ میدان
۲. معامله، خریدوفروش
۳. سروکار


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محل خرید و فروش کالا و خوراک. ۲ - کوچ. سر پوشیده که از دو سوی دارای دکانها باشد بازارگاه . یا باز خاک . ۱ - قالب آدمی . ۲ - عظمت بشریت. ۳ - رونق امور دنیوی . یا باز مکاره .
دهی از شیراز

فرهنگ معین

[ په . ] ( اِ. ) ۱ - محل خرید و فروش کالا. ۲ - نیرنگ ، فریب . ۳ - پیشامد، ماجرا. ۴ - بهانه ، بیهودگی . ۵ - مجازاً ارزش و اعتبار. ، ~ شام کنایه از: شلوغی و ازدحام .

لغت نامه دهخدا

بازار. ( اِ ) در پهلوی واچار ( در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن ( دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131 ). گیلکی واچار . ( نیز: بازار . م ) فریزندی ویرنی بازار . نطنزی واچار ( 1 ص 290 ). سمنانی وازهار . سنگسری وزر . سرخه ای ، لاسگردی و شهمیرزادی بازار . ( 2 ص 188 ).استی بزر . ( استی 114 )؛ محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک. لغت فرانسه بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند. ( نداب 3: 3-4 فرامرزی ) و رک : دایرة المعارف فرانسه. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218 ) . اعراب در آن تصرف کرده الف را به «یا» بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود. دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد. میدان داد و ستد.کوی سوداگران. مغازه. دکان. دکه.: بازار صحافها. بازار بزازها. بازار کفاشها. بازار خیاطها. بازار سراجها و غیره. بازار عطرفروشان ؛ لَطِمَه. ( منتهی الارب ).ج ، لطایم. سوق. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ج ، اسواق. قَسیمة. ( منتهی الارب ). تیم. رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود.
در قاموس کتاب مقدس آمده : ( انجیل لوقا 7: 32 ) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکله فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند. ( کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17 ). و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است. ( قاموس کتاب مقدس ):

بازار. (اِخ ) (حومه ٔ شیراز)، دهاتی از حومه ٔ شیراز که در میانه ٔ جنوب و مشرق شیراز است . همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدوله ٔ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند. (فارسنامه ).


بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز: بازار . م ) فریزندی ویرنی بازار . نطنزی واچار (1 ص 290). سمنانی وازهار . سنگسری وزر . سرخه ای ، لاسگردی و شهمیرزادی بازار . (2 ص 188).استی بزر . (استی 114)؛ محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک . لغت فرانسه ٔ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند. (نداب 3: 3-4 فرامرزی ) و رک : دایرة المعارف فرانسه . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218) . اعراب در آن تصرف کرده الف را به «یا» بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود. دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد. میدان داد و ستد.کوی سوداگران . مغازه . دکان . دکه .: بازار صحافها. بازار بزازها. بازار کفاشها. بازار خیاطها. بازار سراجها و غیره . بازار عطرفروشان ؛ لَطِمَه . (منتهی الارب ).ج ، لطایم . سوق . (دهار) (ترجمان القرآن ). ج ، اسواق . قَسیمة. (منتهی الارب ). تیم . رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود.
در قاموس کتاب مقدس آمده : (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکله ٔ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند. (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17). و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است . (قاموس کتاب مقدس ):
بگفت این سخن پس ببازارشد
بساز دگرگون خریدار شد.

فردوسی .


براهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت .

فردوسی .


چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی .

فردوسی .


ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی .

فرخی .


دفتر بدبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست .

منوچهری .


پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291).
گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین
چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز.

ناصرخسرو.


چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را.

ناصرخسرو.


بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر.

خاقانی .


بر سر بازار عشق آبت برفت
پای زان بازار نگسستی هنوز.

خاقانی .


در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار.

سعدی .


|| دکان های موقت بی ترتیب در زیر چادرها و سقف هایی از پارچه که هفته ای یکبار در بعض قری کنند، و بیشتر در نواحی شمالی ایران معمول است . بازارهای موقت که سالی یکبار در بعض شهرها تشکیل شود برای عرض کالاها بمشتریان که از شهرها یا ممالک دیگر بدانجا آیند مانند بازارمکاره و سوق عکاظ در میان تازیان جاهلیت و غیره : پنج شنبه بازار، اردوبازار، جمعه بازار، چهارشنبه بازار، دوشنبه بازار، سه شنبه بازار، شنبه بازار، یکشنبه بازار. عرضگاه یا نمایشگاه که در بعض ممالک چند سال یکبار برپا کنند : طواویس ، شهرکیست از بخارا... و اندر وی هر سالی یک روز بازار است که خلق بسیار اندر وی گرد آیند. (حدودالعالم ). و اندر مرسمنده ، در هر سالی یکی روز بازار بود که گویند آن روز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم ).
- بازار عکاظ ؛ مشهورترین بازارهای عرب در زمان جاهلیت . بازار عکاظ واقع میان طایف و نخله بوده است و موقعی که اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عکاظ اقامت میکردند، سپس از عکاظ بمکه رفته مراسم حج بجا می آوردند و بخانه های خود بازمیگشتند. معمولاً بزرگ هر قبیله ای ببازار قبیله ٔ خود میرفت ولی تمام بزرگان عرب بلا استثناء ببازار عکاظ می آمدند. هرکس اسیری داشت برای دادرسی بعکاظ می آمد و نزد داوران که از قبیله ٔ بنی تمیم بودند دادخواهی میکرد و هر کس خونخواهی میخواست و طرف خود را نمیشناخت برای پیدا کردن گمشده ٔ خود بعکاظ می آمد. هر کس شهرت طلب بود و در پی تحصیل شهرت میگشت برای نیل بمقصود بعکاظ می آمد، هر کس میخواست با کسی مباهات کندو مفاخر خود را بگوید در فصل عکاظ به آن محل میشتافت و عربها در این قسمت بقدری مقید بودند که در بزرگی و سنگینی مصیبت ها بر یکدیگر مباهات میکردند و یکی از آن موارد مفاخره ٔ خنساء و هند است ... عربها از تأسیس بازار مکاره و اجتماع قبیله ها استفاده ٔ فرصت میکردند و مجلس مناظره و مباحثه و سخنوری و مشاعره تشکیل میدادند. شعراء شعر میخواندند، خطیبان خطابه سرایی میکردند و دانشمندانی از آن میان انتخاب میشدند که بهترین و برترین گفتارها را تشخیص داده اعلام نمایند وهر گاه که نابغه ٔ ذبیانی ببازار عکاظ می آمد سراپرده ای از چرم قرمز برای او می افراشتند و شاعران اشعار خود را در محضر او میخواندند و هر شعری که از همه بهتر بود آن را با آب طلا نوشته در عکاظ و یا در کعبه می آویختند که معلقات سبع نیز از آن اشعار میباشد. اتفاقاً این کار عرب ها بکار یونانیان قدیم شبیه است ، چه آنها نیز در محلی موسوم به گیمنازیوم برای ورزش های بدنی و بازی های پهلوانی حاضر میشدند و فیلسوفان و دانشمندان از آن اجتماع استفاده کرده بمباحثه و مناظره مشغول می شدند و عیناً عملیات عربها در بازار عکاظ درآنجا نیز معمول میشد. بدیهی است که در نتیجه ٔ چنین اجتماعاتی حقایق بسیاری کشف میشد و قریحه ٔ هوشمندان و باذوقان بکار می افتاد، بعلاوه زبان آنان رشد و نمو میکرد و از پاره ای معایب تصفیه میشد. مثلاً قریش که ببازار عکاظ می آمدند لغات سایر قبایل را نیز میشنیدندو آنچه را که نیکو بود برمیگزیدند و در لغت خود بکار میبردند و در نتیجه لغت قریش فصیح ترین لغت های عرب شد و از پاره ای عیوب و کلمات رکیک ناپسند تصفیه شد وچیزهایی مانند کشکشه و کسکسه و عنعنه و فخفخه و کم ووهم و عجعجه و استنطاء و شنشنه و عیوب دیگر که در سایر لهجه ها یافت میشد از آن لهجه خارج گشت . (ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان چ 1333 امیرکبیر ج 3 صص 43-46).
- بازارهای عرب ؛ عرب ها در زمان جاهلیت سالی چند بار بازارهایی دایر میکردند و در فصل های معین مردم از دور و نزدیک به آنجا می آمدند و همین که از این بازار فارغ میشدند ببازار دیگری میرفتند، به این ترتیب که از روز اول ماه ربیع الاول در دومةالجندل از نواحی مرتفع نجد برای خرید و فروش و داد و ستد بازارهایی ترتیب میدادند و سپس از آنجا به هجر میرفتند و یک ماه در آن بازار بودند آنگاه از هجر به عمان منتقل میشدند و از عمان بحضرموت و عدن کوچ میکردند و بعضی به صنعاء عزیمت مینمودند و در آنجا بازار دایر میکردند. بعد در ماه های حرام بازار عکاظ که از بازارهای مشهور عرب بود دایر میشد، علاوه بر آن بازارهایی در نواحی موسوم به شحر، صحاری ، مخنه ، حباشه ، مشقر و غیره دایر میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان چ 1333 امیرکبیر ج 3 ص 43).
- امثال :
بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است
(که ...) بازار چندانکه آکنده تر، تهیدست را دل پراکنده تر

سعدی (امثال و حکم دهخدا).


بی سیم ز بازار تهی آید مرد
«دارم مثلی بحال خویش اندر خورد...»

(از قابوسنامه ).


مثل بازار شام .
محتسب در بازار است .
|| بمجاز، اعتبار. بها. حرمت . محبوبیت . اهمیت . قدرت . ارزش . شایستگی :
سپهبد چو آگه شد از کارشان
ز رای جهان جوی و بازارشان .

فردوسی .


چو آن نامه بشنید و گفتار او
بزرگی و مردی و بازار او.

فردوسی .


حسد برد بدگوی در کار من
تبه شد بر شاه بازار من .

فردوسی .


پس از ما هر آنکس که گفتار ما
بخوانند، دانند بازار ما.

فردوسی .


مقاتوره بشنید گفتار اوی
سرش گشت پرکین ز بازار اوی .

فردوسی .


بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد کرا بود بازار؟

فرخی .


یاران تو همچون تو بُتانند ولیکن
نزدیک من امروز تو داری همه بازار.

فرخی .


اندر این ایام ما بازار هزل است و فسوس
کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی .

منوچهری .


کردم سرخمتان بگل و ایمن گشتم
به انگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.

منوچهری .


همی که نبینم مرعلم خویش را بازار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
حکمت آموز و کم آزار و نکو گوی و بدانک
روز حشر این همه را قیمت و بازار و بهاست .

ناصرخسرو.


مرد دانا راستکار و چرخ نادان بدکنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست .

ناصرخسرو.


سود از تو بدان جویم کز مایه ٔ طبعم
خود را بر تو دیده ام این حرمت و بازار.

سنایی .


پس از این عبادت اصنام را بازاری نباشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
یوسف دلها پدیدار آمده ست
عاشقی را روز بازار آمده ست .

خاقانی .


کهتر ز دکان شعر برخاست
چون بازاری در آن ندیده ست .

خاقانی .


- روز بازار کسی بودن ؛ روز محبوبیت و قدرت و اعتبار او بودن .
|| بمجاز بمعنی رونق و رواج نیز آمده . (غیاث ) (انجمن آرا). بازار و روز بازار بمعنی رونق است . (انجمن آرا) (آنندراج ). درَّ؛ گرمی بازار و روانی آن . (منتهی الارب ). درود؛ روز بازار، روان و گرم گردیدن آن . (منتهی الارب ). نَفاق ؛ روایی . رواج :
دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل
که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد.

لبیبی .


چنین داد پاسخ که کردار نیک
بیابد بهر جای بازار نیک .

فردوسی .


یکی گوید ز شاهی نام بردی
که رادی را بدو بفزود بازار.

فرخی .


وقت عیش و طرب و بستان است
روز بازار گل و ریحان است .

انوری .


|| بمجاز، رفتار. روش . کردار. وضع. معامله . ترتیب :
سیاوش ندانست بازار اوی
همی راست پنداشت گفتار اوی .

فردوسی .


بدانست کان جادویی کار اوست
بدو بد رسیدن ز بازار اوست .

فردوسی .


چو دستور با لشکر آمدش پیش
بگفت آنچه آمد ز بازار خویش .

فردوسی .


همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند.

نظامی .


با همه نامهربانی بیوفا خواندی مرا
کافرم گر در قیامت با تو این بازار نیست .

قراری گیلانی (از آنندراج ).


|| تشویش . اضطراب :
سر بابک از خواب بیدار شد
روان دلش پر ز بازار شد.

فردوسی .


ابا بار و با نامه و تخت نرد
دلش پر زبازار ننگ و نبرد.

فردوسی .


|| تاجر و سوداگر. (انجمن آرا) . || قیمت کالا: روی شش تومان بازارش بازی می کند، یعنی نوسان دارد. نرخ در حدود شش تومان است ، بازارش پنج تومان است ، یعنی قیمتش نرخش ، پنج تومان است . || بمعنی سود و معامله و سودا. (غیاث ) (آنندراج ). || تجارت . داد و ستد. معامله . خرید و فروش . معامله و سودا را نیز بازار گویند. (آنندراج ) :
نیست سودی که زیانش نبود در دنبال
بار می بندم از آن شهر که بازاری نیست .

میرصیدی (از آنندراج ).


|| قرار. عهد و پیمان :
کند بار همراه با یار ما
بر این است پیمان و بازار ما.

فردوسی .


- بازار آراستن ؛ بازار ترتیب دادن . (آنندراج ). آرایش دادن بازار و نهادن متاع و کالا جهت فروش . (ناظم الاطباء: بازار).
- || زمینه سازی کردن . تمهید مقدماتی برای رسیدن به غرضی . توطئه :
چو زینگونه بازاری آراستند
بخون از سکندر امان خواستند.

فردوسی .


چو بازار من بی من آراستی
به آن رسم و آیین که میخواستی
ز رونق مبر نقش آرایشم
نصیبی ده از گنج بخشایشم .

نظامی (از آنندراج ).


- بازار آشفته ؛ کنایه از جای پرازدحام . بازار شلوغ ، بی نظم ، پر جمعیت که کس بکس نباشد.
- امثال :
دزد دنبال بازار آشفته میگردد .
- بازار آهنگران ؛ محلی که آهنگران در آنجا بساختن ابزار آهنی و فروختن آنها سرگرم باشند :
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز سازند ما را گران
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
ببازار آهنگران تافتند.

فردوسی .


- بازار امکان و بازار جهان ؛ کنایه از دنیا باشد :
ای برده ببازار این جهان عمر
بازارتو یکسر همه زیان است .

ناصرخسرو.


گنج بی مار و گل بی خار نیست
شادی بی غم در این بازار نیست .

مولوی .


هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید.

صائب .


- بازار اول یوسف ؛ قیمتی که برادران یوسف علیه السلام نزد تاجر بعد برآمدنش از چاه به آن فروختندو کمیت آن بنا بر اختلاف روایت هشت درم ، پانزده درم یا هفده درم است و بدین معنی قیمت اول یوسف نیز آمده و بازار دوم وقت بیع که در مصر بدست زلیخاست .
دکان حُسن فروشی اگر بیارایی
غنیمتی شمرد یوسف اولین بازار.

ظهوری (از آنندراج ).


میگرفتم بقیمت اول
مفت یوسف که در زمان تو نیست .

ظهوری (از آنندراج ).


- بازار برچیدن ؛ بمعنی بازار برداشتن . (آنندراج ). بستن بازار و ترک خرید و فروش کردن . (ناظم الاطباء) :
چار بازار عناصر بر مکرر گشته است
وقت آن آمد که برچینند این بازارها.

صائب (از آنندراج ).


- بازار بی رواج ؛ بازار کساد. بازار بی رونق . بازار کم مشتری . بازار کم معامله .
- بازار بی رونق ؛ بازار کاسد، بی مشتری . بازار کساد.بازار کم معامله :
کسانی که مردان راه حقند
خریدار بازار بی رونقند.

سعدی .


- بازار تبه شدن ، یا بازار کسی نزد دیگری تبه شدن ؛ از محبوبیت واحترام افتادن :
حسد برد بدگوی در کار من
تبه شد بر شاه [ سلطان محمود ] بازار من .

فردوسی .


- بازار تیره ؛ کنایه از وضع نابسامان :
چو خواهید کایزد بود یارتان
کند روشن این تیره بازارتان ...

فردوسی .


چو بشنید بهرام گفتار اوی
بخندید از این تیره بازار اوی .

فردوسی .


- بازار تیره دانستن ؛ وضع خود را نابسامان دانستن :
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کز آن تیره دانست بازار خویش .

فردوسی .


پشیمان شد از رای و کردار خویش
همه تیره دانست بازار خویش .

فردوسی .


- بازار تیز داشتن ؛ بازار بارونق داشتن . بازار بارواج داشتن .
- بازار تیز شدن ؛ رونق یافتن . بسامان شدن :
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار.

فرخی .


تیزتر گشت جهل را بازار
سوی جهال صد ره از الماس .

ناصرخسرو.


- بازار تیز کردن ؛ رواج دادن بازار. رونق دادن بازار. رونق دادن و بسامان کردن کار :
به زرمهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر
نگه کرد زرمهر و کس را ندید
که با تاج بر تخت ایران سزید
از او بند برداشت تا کار خویش
بجوید، کند تیز بازار خویش .

فردوسی .


شتر بار بنهاد و خود رفت پیش
که تا چون کند تیزبازار خویش .

فردوسی .


مشو تیز تاچاره ٔ کار تو
بسازم ، کنم تیز بازار تو.

فردوسی .


دیدار می نمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی .

سعدی (گلستان ).


هر کجا تیغ تو بازار اجل تیز کند
جان خصمت که گرانست چه ارزان باشد.

سلمان (از آنندراج ).


خوانی غزلی دورامش انگیز
بازار گذشته را کنی تیز.

نظامی .


- بازار تیز گشتن ؛ رونق یافتن . به سامان شدن :
خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا
که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار.

فرخی .


- بازار تیز و گرم و رایج ؛ از صفات بازار است . مقابل اینها بازار کند و افسرده و شکسته و بسته و غیررایج . (غیاث ). و تیز و گرم و روا کنایه از بازار رایج بود مقابل بازار کند و افسرده و شکسته و بسته که کنایه از بازار غیر رایج است و برین قیاس است بازار تیز کردن و شکستن .
- || بمجاز، بمعنی گزافه گویی و لاف زدن :
چو بشنید بهرام گفتار اوی
بخندید از آن تیزبازار اوی .

فردوسی .


چو آگاه شد خسرو از کار او
غمی گشت ازآن تیزبازار او.

فردوسی .


همه گوش دارید گفتار من
ببینید این تیزبازار من .

فردوسی .


ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست .

فردوسی .


رونده بدانگه بود کار من
برافروخته تیزبازار من .

فردوسی .


- امثال :
بر سر بازار تیز کور شود مشتری ؛ بمجاز بمعنی گزافه گویی و لاف زدن .
- بازار جدال و قتال ؛ کنایه از جنگ و پیکار. (ناظم الاطباء: بازار).
- بازار چیزی تیز بودن ؛ رونق و رواج داشتن . (از آنندراج ). و بمجاز کار کسی رونق داشتن . وضع کسی بسامان بودن :
گر امروز تیزست بازار من
ببینی پس از مرگ آثار من .

فردوسی .


آنرا که ترا گوید تو خدمت او کن
آنرا بر تو تیزتر است از همه بازار.

فرخی .


کنونکه خنجر بیداد یارخونریز است
کجاست مرد که بازار امتحان تیز است .

محتشم کاشی (از آنندراج ).


و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 187 شود.
- بازار زد و خورد ؛ روز ستیزه و منازعه و جنگ . (ناظم الاطباء: بازار).
- بازار ساختن ؛ بمجاز ایجاد هرج و مرج و شلوغی و آشوب بقصد استفاده : قاید منجوق را تعبیه کرده و از وی بازاری ساخته [ بوسهل ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). حاتمی از آن بازار ساخته است که سزای خویش بدیدو مالش یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
- || کنایه از خود را جلوه دادن . نمودن خود را :
یک شهر همی بینم بی دانش و بی عقل
افراخته از کبر سر و ساخته بازار.

مسعود سعد.


- بازار شاداب ؛ بازار باطراوات ، پر رونق :
فروماند مانی ز گفتار اوی
بپژمرد شاداب بازار اوی .

فردوسی .


- بازار شام ؛ اشاره به ورود اهل بیت امام حسین (ع ) پس از واقعه ٔ کربلا بشام باشد: تعزیه ٔ بازار شام . و در فارسی کنایه از بازار پر جمعیت و پر از ازدحام باشد: بازار شام است .
- بازار کاسد ؛ بازار کم خریدار. بازار بی رواج . بازار ناروا. بی رونق . بازار کساد. بازار کم مشتری . بازار کم دادوستد. کم معامله . عُفر. مَعفور. (منتهی الارب ).
- بازار کاسد بودن ؛ بی رونق ، بی مشتری ، بی خریدار بودن : اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
- بازار کاسد شدن ؛ بی رونق شدن . بی مشتری و خریدار گردیدن . کاسد گشتن :
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی .

رودکی .


بازار زهد کاسد سوق فسوق رایج
افکنده خوار دانش گشته روان مرایی .

ناصرخسرو.


- بازار کسی برافروختن یا بفروختن ؛ کار وی رونق و رواج یافتن . وضع او روشن شدن . روبراه شدن کار کسی . اعتبار و اهمیت یافتن کسی :
همانا خوش آمدش گفتار اوی
برافروخت زین کار بازار اوی .

فردوسی .


هر آن کس که ایمن شد از کار خویش
بر ما برافروخت بازار خویش .

فردوسی .


حدیث جنگ تو با دشمنان و قصه ٔ تو
محدثان را بفروخت ای شها، بازار.

فرخی .


- بازار کسی را تیره کردن ؛ وضع او را نابسامان آوردن :
بد آید جهان را از این کار من
چنین تیره کو کرد بازار من .

فردوسی .


چو خواهید کایزد بود یارتان
کند روشن این تیره بازارتان ،
کم آزار باشید و هم کم زیان
بدی را مبندید هرگز میان .

فردوسی .


اگر داد بینی همی کار من
مگردان همی تیره بازار من .

فردوسی .


- بازار کسی کاسد شدن ؛ ناموفق گردیدن : دشمنان ... مقرر گردد ایشان را که بازار آنها کاسد خواهد بود. (تاریخ بیهقی ).
- بازار کسی گرم بودن وماندن ؛ مراد تیز بودن و تیز ماندن است :
بدانید کامد بسر کار گرم
گذشت اختر و روز بازار گرم .

فردوسی .


ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟

سعدی .


- بازار گرم داشتن ؛ بازار با رونق داشتن .بازار بسیارمعامله و پرخریدار داشتن .
- بازارگرمی ؛ کالای خودرا محاسن گفتن . توصیف فروشنده خوبی متاع را. کالای خود را ستودن نزد مشتری . جلب مشتری کردن بزبان فریب .
- بازار ناروا ؛ بازار کساد. بازار بی رونق .
- بازار ناروا شدن ؛ اکساد. (تاج المصادر بیهقی ). کساد شدن بازار. بی مشتری ،بی خریدار شدن .
- بازار ناروان ؛ سوق کاسد. سوق اکسد. (منتهی الارب ).
- بر سر بازار بودن ؛ کنایه از برملا و آشکار بودن :
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست .

سعدی .


- خر بازار ؛ کنایه از بیحسابی و بی ترتیبی .
- دزدبازار ؛ کنایه از هرج و مرج و بی نظمی و گرانی بازار.
- راسته بازار ؛ بازار اصلی و راست .
- روز بازار کسی بودن ؛ روز روایی متاع او بودن . روز رواجی کالای او بودن : روز بازار گل و نسرین است . (از انجمن آرا) (آنندراج ).
- شلوغ بازار ؛ کنایه از شلوغی و بی نظمی .
- کسی را با دیگری بازار بودن ؛ بمجاز سر و کار داشتن با چیزی یا کسی . معامله کردن . آمیزش و رفت و آمد داشتن :
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد.

سعدی (طیبات ).


- مست بازار ؛ کنایه از بی نظمی و بی ترتیبی .
- میانجی دیدن بازار کسی را ؛ وضع او را میانه و متوسط دیدن ، چنانکه نه بازار او تیز باشد و نه بیرونق :
چو بهرام بشنید گفتار اوی
میانجی همی دید بازار اوی .

فردوسی .


- امثال :
هر دکانی راست بازار دگر .

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. جای دادوستد و خریدوفروش کالا، محل اجتماع و دادوستد فروشندگان و خریداران.
۲. کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد.
* بازار مشترک: (اقتصاد ) جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل ونقل، و تقویت مؤسسات اقتصادی.
* بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خریدوفروش به آنجا می آورند.

۱. جای دادوستد و خریدوفروش کالا؛ محل اجتماع و دادوستد فروشندگان و خریداران.
۲. کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد.
⟨ بازار مشترک: (اقتصاد) جامعۀ اقتصادی به‌وجودآمده به‌وسیلۀ چند کشور به‌منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل‌ونقل، و تقویت مؤسسات اقتصادی.
⟨ بازار مکاره: بازاری که سالی‌یک‌بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می‌شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خریدوفروش به آنجا می‌آورند.


دانشنامه عمومی

بازار (از پهلوی:    ch    بهاچار، به معنی: جایِ بها/قیمت) در شهرهای زیادی از خاورمیانه، آسیا، آفریقا و بخشیهایی از اروپا، به مرکز اصلی بازرگانی شهر یا روستا گفته می شود.واژه بازار تقریباً در هر زبانی که این نوع بازار در آن رایج باشد کاربرد دارد.
بازار در محور میان دو دروازة شهر، مانند الجزیره، قاهره، قیروان، مکناس، و رباط؛
بازار در محور میان یک دروازه و مسجد جامع شهر یا قصر حاکم، مانند فاس قدیم، مدینه، تازه در مراکش، تهران، و تونس؛
بازار در راه میان دو مسجد بزرگ و ارگ مانند اصفهان، استانبول، و مکه؛
بازار میان مسجد جامع و ارگ یا میان ارگ و یکی دیگر از استحکامات شهری، یا میان یک بندر و مرکز شهر، مانند حلب، بغداد، دمشق، کویت، مهدیه، و تطوان
واژه بازار از پارسی میانه وازار(wāzār)، از پارسی باستانی واچار(vāčar) سرچشمه می گیرد.
جایگاه بازار در شهر اسلامی:در بررسی جایگاه بازارهای شهرهای اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا از لحاظ جغرافیایی و طبیعت پیرامونشان چهار وضع متفاوت تشخیص داده می شود:
در بنای بازارهای اسلامی با معماری سنّتی، سه بخش اصلی را می توان از هم تمیز داد:

بازار (اقتصاد). بازار به مجموعه ای از خریداران بالقوه و بالفعل یک کالا یا خدمت اطلاق می شود. از نظر تاریخی، بازار به محلی اطلاق می شود که خریداران و فروشندگان برای مبادله کالا یا خدمات به آن مراجعه می کنند. اما اقتصاددانان به مجموعه خریداران و فروشندگانی که به خرید و فروش کالا یا خدمات خاصی مبادرت می کنند، بازار می گویند. از دیدگاه بازاریابی، مجموعه خریداران، بازار را تشکیل می دهند. در عین حال، کلمه بازار بعضاً به مجموعه هایی غیر از مشتریان یا خریداران نیز اطلاق می شود مانند بازار نیروی کار یا بازار رای.
کاتلر، فیلیپ (۱۳۷۹)، «فصل اول»، اصول بازاریابی، ترجمهٔ فروزنده، بهمن، اصفهان: نشر آتروپات، ص. ص ۵۰
فیلیپ کاتلر (۱۳۸۵)، «بخش ۱»، مدیریت بازاریابی؛ تجزیه و تحلیل، برنامه ریزی، اجرا و کنترل، ترجمهٔ بهمن فروزنده، اصفهان: نشر آموخته، شابک ۹۶۴-۹۶۹۶۴-۱-۵
فیلیپ کاتلر، بازار را این گونه تعریف می کند::
بازار مشتمل بر تمام مشتریان بالقوه ای است که دارای نیاز و خواسته مشترک باشند و برای تامین نیاز و خواسته خود، به انجام مبادله متمایلند و توانایی انجام این کار را نیز دارند.
نظریه های گوناگون شکست بازار، از جمله پیروان کینز معتقدند بازار به تنهایی قادر به ایجاد تعادل های بهینه نیست و شکست بازار را باید با نظارت ها و دخالت های دولت جبران کرد.

بازار (فیلم). بازار (به هندی: Baazaar) فیلمی محصول سال ۲۰۱۸ و به کارگردانی گاراو کی.چاوالا است. در این فیلم بازیگرانی همچون سیف علی خان، رادیکا آپته، چیترانگادا سینگ، دنزل اسمیت، روهان مهرا ایفای نقش کرده اند.
۲۶ اکتبر ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-10-۲۶)

دانشنامه آزاد فارسی

در شهرهای قدیم ایران، مجموعه ای متشکل از انواع مراکز عمومی شهری، و واحدهای تولیدی و تجاری، که ستون فقرات شهر را تشکیل می دهد. کارگاه های تولیدی و مراکز عمده فروشی و خرده فروشی، فضاهای اصلی بازارند، که بناهایی همچون مسجد، مدرسه، و حمّام در کنار آن ها قرار دارند. بازار غالباً در کنار مسجد جامع شهر قرار داشته است. بازار نوعی مجموعۀ خوشه وار درون شهری است، که در شهرهای سنّتی ایران، محورِ مهم زیستی بوده، و در پیوند با سایر عناصر اصلی شهر سنّتی، اساس شهر را تشکیل می داده است. پیکرۀ کالبدی و فضایی بازار ایرانی، اندام های معماری متنوّعی را دربر می گیرد که در پیوند و تنیدگی با هم، وجوه و مقیاس های مختلف اجرای امور اقتصادی، تجاری، و فرهنگی شهر را ممکن می ساخته اند. بناهای اصلی در بازار سنّتی بر چند نوع اند: راسته، سرا، کاروان سرا، تیمچه و دالان بازار. راستۀ بازار نظامی خطی دارد؛ گاهی بازار بیش از یک راسته دارد، و گاه راسته ها یکدیگر را قطع می کنند. در شهرهای حاشیۀ کویر، بیشتر بخش ها، ازجمله محور اصلی، سرپوشیده اند، فضاهای باز به صحن کاروان سراها و سراها، و گاهی تکیه ها منحصر می شوند، و در برخی قسمت ها فضاهایی نیمه باز وجود دارد. لیکن در مناطق مرطوبِ شمالی و جنوبی، بازار غالباً به صورت محوری روباز، همچون خیابانی با دکان هایی در دوسو دیده می شود. بازار در شهرهای سنّتی ایران، علاوه بر عملکرد کلّیِ تجاری، کانونی اجتماعی با نقشِ فرهنگی و گاه سیاسی نیز برشمرده می شود، و در بسیاری از تحوّلات تاریخی، به منزلۀ نهادی اجتماعی تأثیرگذار است. علاوه بر بازارهای مفصّل و شاخص شهرهای سنّتی ایران، در برخی از مناطق، بازارهای کوچک غیردائمی، و بازارچه های محلّی نیز وجود دارد. از بازارهای مهم ایران، بازار اصفهان، تبریز، کاشان، شیراز، کرمان، و تهران درخور ذکرند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بازار یا همان سوق مکان داد و ستد کالا است. از آن در بابهای طهارت، صلات و تجارت سخن رفته است.
بازار به اعتبار بازرگانانی که در آن به تجارت اشتغال دارند به دو بخش تقسیم می شود:الف: بازار مسلمانانب: بازار غیر مسلمان.
← بازار مسلمانان
مستحب است بازاری هنگام ورود به بازار دعاهای وارد شده در این زمینه را بخواند.
مکروهات در بازار
داخل شدن به بازار پیش از همه و خارج شدن از آن پس از همه و نیز گشتن در بازارها مکروه است.
نماز در بازار
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: bâzâr
طاری: bâzâr
طامه ای: bâzâr
طرقی: bâzâr
کشه ای: bâzâr
نطنزی: bâzâr


واژه نامه بختیاریکا

بازارگَه

جدول کلمات

سوق

پیشنهاد کاربران

رواج گاه. [ رَ ] ( اِ مرکب ) بازارگاه. ( ناظم الاطباء ) . جای روایی. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) .

بازار رقابتی ( اصطلاح بازاریابی و فروش ) : به بازاری اطلاق می شود که در آن تعداد بسیاری خریدار و فروشنده به طور مستقل مشغول داد و ستد باشند؛ بنابراین هیچ عضو بازار نمی تواند به تنهایی تأثیری بر بازار داشته باشد.

بازار ( بخش اول ) 1 ) واژه 2 ) شهر و بازار در دوره اسلامی بازار بزرگ شهری جایگاه بازار در شهر اسلامی 3 ) مهمترین خصوصیات بازارهای م ، قیصریه ، بدستان ) ؛ میدان ؛ دالان ؛ چهارسو
پیوستگی میان اجزای مختلف بازار با قدمتهای متفاوت
جدا بودن محل کار ( بازار ) از محل سکونت
تجمع پیشه وران مختلف در راسته ها
بخشبندی بازار و اصول اساسی آن
مهمترین گونه های بازار از لحاظ شکل و کارکرد: بازار خطی ؛ بازار چندمحوری ؛ بازار مرکزی با خانهای پیرامونی ؛ بازار صلیبی ؛ بازار محله ؛ بازار بیرون شهری ؛ بازار صحرایی ؛ بازار زیارتی ؛ بازار صنایع دستی
4 ) کلیاتی در معماری و مصالح ساختمانی بازار
5 ) نظام درونی بازار
اصناف بازار
تشکیلات صنفی
بازارهای صنفی
احتساب و نظارت
بازار، در حدیث و فقه
6 ) بازارهای شهری قبل از اسلام و در دورة اسلامی
دورة جاهلیت و صدر اسلام ( عکاظ ؛ مربد )
دورة اسلامی ( قلمرو مرکزی ؛ مناطق پیرامونی )
7 ) نقش بازار شهری در زندگی اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی
و دینی
اشارات و سوابق تاریخی
ــ در ایران دو قرن اخیر:
مجلس وکلای تجار ( 1301 )
قیام تنباکو ( 1309 )
انقلاب مشروطیت ( 1324 - 1329 )
نهضت ضدجمهوری ( 1302 )
نهضت ملی شدن صنعت نفت ( 1329 - 1332 )
قیام 15 خرداد 1342
انقلاب اسلامی ( 1356 - 1357 )
8 ) پیشینه و خاستگاه بازار بزرگ شهری
یافته های باستانشناسی ، داده ها، و شواهد کهن تاریخی
پیدایش راسته های خرده فروشی
پیدایش سراهای سرپوشیده برای کالاهای گرانبها
پیدایش خانها برای تجارتهای عمده و خارجی
9 ) بازارهای موقت
بازارهای روستایی در ایران و افغانستان
بازارهای موسمی در جهان اسلام
10 ) بازار در ایران
بازارهای روستایی
بازارهای شهری
بازارهای ایران : اراک ؛ اصفهان ؛ تبریز؛ تهران ؛ رضا ( مشهد ) ؛ قزوین ؛ قیصریة لار؛ کاشان ؛ کرمان ؛ وکیل ( شیراز ) ؛ یزد
1 ) واژه . بازار، در فارسی میانه وازار r ¦ za ¦ wa ] w'c'l ؛ در فارسی میانه مانوی w'c'r [ با ترکیبهایی چون وازارگ ( بازاری ) ، وازارگان ( بازرگان ) ، وازارگانیه ( بازرگانی ) ، وازاربَدْ ( رییس بازار، ملک التجّار رجوع کنید به کتیبة سه زبانة شاپور اول در کعبة زردشت ، س 35؛ ماریک ، ص 330، 331؛ باک ، ص 265؛ ژینیو، ص 35 ) ؛ و نیز رَسْتَگ ـ یـ ـ وازار r ¦ za ¦ rastag - i - wa ( راسته یا رستة بازار رجوع کنید به دینکرد مَدَن ، ص 757 ) . در پارتی واژار r ¦ a § z ¦ wa ( درخت آسوریگ ، ص 76 ـ 77، س ، 104؛ ژینیو، ص 66 ) ، در پازند r ¦ za ¦ va ؛ در ارمنی ar § vac و از آن akan ar § vac ( بازرگان رجوع کنید به هوبشمان ، 1895، ص 242 ) ؛ در سغدی مانوی rn § n/w'c § w'c با گونه های مختلف در گویشهای محلی ایران ( رجوع کنید به هُرن و هوبشمان ، ج 1، ص 219 ) . این واژه احتمالاً از صورت مفروض ایرانی باستان rana - ¦ a § - c ¦ vaha * گرفته شده ، که ترکیبی است از " g ¦ waha ¦ - vaha * در فارسی میانه " «بها» در فارسی دری ، از مادة wah - ، از ریشة هند و اروپایی wes - * ( خریدن ) ، بازمانده در صورتهای : vasnؤ - هندی باستان ؛ nos ¦ o یونانی ؛ num ¦ num/ue ¦ ve لاتینی ( بسنجید با vendre و vend در زبانهای فرانسه و انگلیسی ) و جزء دوم آن rana - ¦ a § c ( بارتولومه ، ستون 581 ) از ریشة " ar - § c " پسوند r ¦ - za در فارسی میانه و ـ زار در فارسی دری ؛ مجموعاً به معنی جایگاه دادوستد ( هنینگ ، ذیل w'c'rg'n ؛ گرشویچ ، ذیل شماره های 356، 392، 399، 1028، 1220؛ بِیْلی ، ذیل "bahoysana" ؛ بنونیست ، ص 125 و 126؛ باک ، ص 265، 266؛ هُرن و هوبشمان ، ص 219، 302، 558 ) .
نظریه ها و پیشنهادهای دیگر دربارة پیشینة این واژه ، مانند نسبت آن با § aris § abic فارسی باستان ( کتیبة بیستون ، س 64 ) ، نظر دارمِسْتِتِر ( ج 2، ص 129 - 131 ) و دیگران که بارتولومه ، هُرن و هوبشمان آن را نپذیرفته اند و آبایف ( ش 1، ص 3 - 7 ) آن را مردود شناخته است ؛ و نیز با واژة «با» به معنی آش و خوراک پخته ، و نیز با فعل «باز آوردن » بکلی بی پایه است . این واژة ایرانی ، از راه بازرگانی ، از یک سو به عربی ، ترکی عثمانی ، و زبانهای اروپایی ، و از سوی دیگر به زبان سرزمینهای هند و سیلان راه یافته است ( بریتانیکا، ذیل "bazzar" ) . گفته اند که اشتهار جهانی بازارهای قسطنطنیه ( استانبول ) در اشاعة این واژه میان زبانهای اروپایی سهمی داشته است ( رجوع کنید به بلوخ و وارتبورک ، ذیل "bazar" ) . این واژه در عربی به صورت بازار؛ در ترکی به صورتهای بازار/ پازار؛ در فرانسه bazar و چند گونة دیگر؛ در اسپانیایی و پرتغالی bazar ؛ در ایتالیایی bazzar ( مایرلوپکه ، ذیل همین واژه ) ؛ در انگلیسی از طریق ایتالیایی bazaar و چندین گونة دیگر؛ در زبان آلمانی basar ؛ در زبان روسی bazar ؛ در زبانهای صربی و مجاری از 447/1055 vؤsؤr, pؤzؤr ( r ¦ ىa ¦ va رجوع کنید به سکوک ) ؛ در هندی r ¦ za ¦ ba و در لحن عامیانة آن بَزار/ بَژار r ¦ a § r/baz ¦ baza ( " فرهنگ اردو، هندی و انگلیسی " ) ؛ ترنر، ( " فرهنگ نپالی - انگلیسی " ) ؛ در زبان مالایایی pazar ( بریتانیکا، همانجا ) دیده می شود.
از آنجا که نخستین شواهد این واژه در زبانهای اروپای شرقی از قرن پنجم / یازدهم و در زبان فرانسه از 836/1432، یعنی قبل از زبان پرتغالی 951/1544 دیده شده است ، ( " گنجینة زبان فرانسه " ، ذیل "bazar" ) ، این تصور که پرتغالیها اولین بار این واژه را از هند به اروپا برده باشند بی پایه است . این شواهد نشان می دهد که بازار ایرانی با ویژگیهای خود زبانزد جهانیان بوده و واژة ایرانی بازار به بسیاری از زبانهای جهان درآمده است . امّا در کشورهای اسلامیِ عرب زبان تقریباً همه جا واژة عربی سوق و مصغّر آن سُوَیقه ( بازارچه ) به کار برده می شود. این واژه که در نام کویها، روستاها، و دیگر مکانهای جغرافیایی بوفور به کار رفته است به ع . . .

معنی بازار در زبان لری بختیاری
با:::باید. با
زار:::زار زدن. داد زدن.
فریاد زدن. جهت خبر دار شدن رهگذران از جنس فروشی خود در مغازه و خرید آن توسط رهگذران . با زار زدن

جمله لری بختیاری
خوی چیات بفروش ره
وازار زنی:::
اگر می خواهی
چیزهایت*اجناس*به فروش
برود باید زار بزنی*فریاد زدن*

وازار:::باید زار، باید فریاد. باید داد
زار:::فریادی که نوعی درخواست از مردم است .
بیاید و بخرید. نوعی خواهش
وا::باید


واجار ~ وازار

بازار=باز آر
یعنی= باز بیار. . .
بازار، شخص است نه مکان!
به کسی که دائم پول یا کالا و یا خدمت می آورد و عرضه می کند، بازار گفته می شود.
به کسی که پول می آورد، بازار خریدار؛
و به کسی که کالا یا خدمت عرضه می کند، بازار فروشنده گفته می شود.

با این معنی، کلماتی همچون بازاریابی اصالت معنایی پیدا می کنند.
بازاریابی یعنی= مشتری یابی
هومن کشاورز

بازار یعنی مکانی که در آن خرید یا فروش انجام میشود و مردم زیادی در آن رفت وآمد میکند

بازار : به معنی کار و بار و رفتار و شیوه ی زندگانی
بدید، از بدو نیک ، بازارِ اوی ؛
به یزدان پناهید در کار ِ اوی.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۹۰.
در جای دیگر می نویسد : ( ( بازار در پهلوی در ریخت واچار wāčār بکار می رفته است . ستاگ واژه ، " با " یا "وا " ، ریختی از " بها " در پهلوی وهاگ wahāg دانسته شده است و معنی بنیادین آن بهازار = جای بها . بازار دربیت زیر به کنایه ی ایما از رونق و رواج و روایی به کار رفته است .
( ( چو تهمورث آگه شد از کارشان
برآشفت و بشکست بازارشان. ) )
( همان ص 257. )
در مورد معنی بازار در بیت زیر می نویسد : ( ( بازار در بیت زیر به معنی نیرنگ و فریب ِ نغز و نهان به کار رفته است که نیرنگباز و فریفتار را در چشم فریفته می آراید و راستکار و بی رنگ و ریو جلوه می دهد .
( ( چو ضحاک بشنید گفتار اوی
نهانی ندانست بازار اوی ) )
( همان ، جلد اول ، ص 281. )



بازار فروش ( اصطلاح بازاریابی و فروش ) : هنگامه که به هر دلیلی کالا در بازار کم می شود و مشتریان برای خرید به بازار وجود می آورند بدون تأمل و تفکر هر نوع کالایی با هر کیفیتی را می خرند اصطلاحاً به وضعیت بازار، بازار فروش می گویند.

بازار رو به ترقی :[اصطلاح اقتصای] بازاری که در آن افزایش متمادی در قیمت سهام مشاهده شود.

بازار ( Market ) :[اصطلاح بازارکسب و کار] محلی که خریداران و فروشندگان اقلامی را که ارزش دارند مبادله می کنند. فضایی است فیزیکی که خریداران و فروشندگان برای بهترین قیمت چانه زنی می کنند که یکی از مفاهیم اساسی تجارت است . فقدان یک بازار فیزیکی برای یک سری از کالاها معمولاً یکی از منابع اساسی ناکارآمدی اقتصادی است. در این بازار تقاضا برای محصول یا خدمت مورد نظر معمولاً از طریق طرح هایی با مدت زمان مشخص و معلوم سنجیده می شود.


mall

گمان میرودبازار به معنای مصطلح آن که محل دادوستدباشدرا باید با توجه به بارمفهومی آن معناکرد لذا معنی آن بیشتربه این میخورد که محلی که می باید اجناس درآن به صورت باز و درمعرض دید بودن آورده شود ( باز= بدن پوشش آر= بیاور ) و یا اینکه چنانچه جنس فروخته شده به هرعلتی مورد توجه خریدارقرارنگرفت، میتواند آن را بازگرداند ( باز= برگرداندن آر= بیاور )

یر ساده ای دارد که چنین است
باها زار
متن زیر را بخوانیم :

Aynı HAvr k�kten Latince venum ( satış ) , vendere ( satmak ) > İngilizce venal ( parayla alınıp satılan ) , vendor ( satıcı ) .
همانطور که میبینید این واژه را به زبان هند و اروپایی متصل کردند!

واژه ی باها در ترکی همان باغا در نام باغادیر - باهادیر است. 🔴

باها - باغا از بن باغماق ( بوغماق ) به معنی بستن است ( باغلی ) که از تفسیر چفت و بست شده است ( باغلاییجی - بند کننده )
واژه ی باغام در ترکی به معنی پشتیبان از این ریشه است همچنین باغانا به معنی ستون از این ریشه است از تفسیر پابند شده و محکم معانی مثبت گرفته است یا از تفسیر باغیشلاماق بخشندگی و مهربانی این معانی را گرفته است.

در لاتین vendere به معنی فروختن وجود دارد که واژه ی ناخالص با بن باغ است که ممکن است از بها فعل فروش مشتق شده یا اینکه از تفسیر دیگر بند کردن ( مثل تفسیر فارسی فرو - فروختن ) چنین فعلی ایجاد شده است.

venum : فروش


واژه ی value در انگلیسی به معنی قیمت از این ریشه است.

واژه ی بالا در فارسی و بالا - bala در ترکی به معنی عزیز هم از همین بن هستند
بالا - bala : ارزشمند - عزیز
واژه بلند هم از این واژه درست شده است.

تفسیر دوم واژه ی بازار♦️
از فعل بوزدورماق ترکی به معنی معامله کردن است ( باسدیرماق - فروختن )
بوز زار که در انگلیسی به صورت buzzar نوشته میشود.
bozzar : محل معامله

دیگه واقعا تهوع آوره هرچیزی رو به زبان ترکی یا همون مغولی ربط میدین ترکی امروز خیلی کلمات فارسی واردش شده و این توهم رو بهتون وارد کرده لابد همش ترکی بوده انقدر خودتون رو با جعلیات منفورتر از این نکنید

بازار از دو تکواژ کهن پارسی می باشد: ( بار ) و پسوند ( زار )
تکواژ ( بار ) که نیاز به ویچارش ( توضیح ) ندارد. پسوند ( زار ) پسوند کهن پارسی ( همچون مرغزار ) است که یک پسوند مکانی است و هنگامی به کار می رود که در آن مکان با فراوانی وانبوهی از آن چیزی که در تکواژ یا واژۀ پیشینِ زار بکار رفته، روبه رو باشیم ( برای پژوهش در این باره می توانید پسوندها را جستجو کنید ) : همانند ( چمن زار ) که به چم و معنای جایی است که چمن به فراوانی دیده می شود. ( گلزار ) جایی است که به فراوانی گل و ) جود دارد. ( کوهزار ) جایی است که کوههای بسیاری وجود دارد.
پس بازار ( بارزار:سِتُرده شدن آوای ( ر ) به دلیل نزدیکی به آوای ( ز ) ) :به معنای جایی است که بارهای بسیار وجود دارد.
این کاربر ( ع ) گویا نمی دانند در گذشته فروشگاه نبوده که بخواهند کرکره را ببندند، بلکه فروشنده بارهایی داشته که دادوستد می کرده و یا در معرض فروش می گذاشته است، چجوری رویت می شود value را به بازار و بازار را به بالا پیوند دهی؟؟این فلسفه بافی های شما پانمغولچِگان بسیار خنده دار است. به گمانم اگر این کاربر ادامه می داد، همۀ نوواژگان در دانش اقتصاد و رمزارزها را به توهمات خود پیوند می داد.

بازار ، بازارگان ( بزرگان ) . . . کلمات تورکی هستند. بازار از فعل بزه ماق و زینت دادن است. اگر از وسایل دیگران استفاده می کنید. لااقل اعتراف کنید. تا کارتان دزدی محسوب نشود. وگرنه تهوع و استفراغ هم عربی است. و با استفراغ و تهوع کارتان موجه نمی شود.

باشیم اوسته یرین وار . یا تپه م اوسته یرین وار. . . . تپه نام دیگر باش ( سر ) است. . . تپه لی باغ نام محله ایی در تبریز ( باغی که تپه ( زایده ایی مثل سر، که گرد است. دارد ) تپه یک کلمه ی تورکی است. چون حروف گچپژ در عربی و لهجه هایش نیست. و حروف گچپژ مخصوص زبان تورکی است. کلاه زنان را نیز گفته اند و آن چیزی باشد محرابی که زنان از گلابتون و مروارید دوزند و از طلا و جواهر نیز سازند و بر پیشانی نصب کنند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . و کله و کلاه را که از ماهوت یا شال پشمینه باشد نیز تپه ٔ کلاه گویند بجهت برآمدگی . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . || جای مدور که از خاک کودو نرم کنند برای کاشتن گلها. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || مجازاً چیزی برآمده را گویند چون : یک تپه ریش داشتن ، تپه تپه پلیدی . پلیدی بسیار کودشده . گردشده و فراهم شده . || مزید مؤخر امکنه : آل تپه ، الباس تپه ، امام تقی تپه ، ایلغارتپه ، باج تپه ، بنفشه تپه ، ترنگ تپه ، تقرتپه ، تیکان تپه ، دوشان تپه ، دیم تپه ، سالیان تپه ، سنگ تپه ، شالی تپه ، شغال تپه ، شهرستان تپه ، قراتپه ، قراوای تپه ، قلی تپه ، گل تپه ، گمش تپه ، گندل تپه ، مرادتپه ، یارم تپه . || مزید مقدم امکنه . رجوع به تپه . . . شود.

عوذری ( ببخشید اوزرا ) مطمئنی تهوع و استفراغ ترکی نیست و عربیه؟ شاید عمدا ع غ بکار رفته که ترکا را گمراه کنه که فکر کنن عربیه.
یه کم که به تخیلت فشار بیاری می فهمی که تهوع در اصل تاهاوو بوده که توی ترکی دل آشوب معنی میده و استفراغ هم ایستیفراماق هست که از ریشه فعل سیتیفراخ گرفته شده یعنی گند زدن جوری که حال همه رو بد کنه.
هر کلمه ای که آخرش اغ یا اق باشه ترکیه مث استفراغ فراغ ارفاق رفیق رفاقت طلاق عروس ( آروس ) داماد بلاغ ( نهج البلاغه هم ترکیه ) تبلیغ بلوغ طلوع غروب عذری ( اوزرا ) سوقرا کوبرا اسقر اکبر و و و
کلا هر کلمه ای که اول و آخرش هر چیزی باشه حتما ترکی هستش. . .
قدر خودتو بدون و مواظب خودت باش

چون که زیرا

واژه بازار از پارسی میانه وازار ( wāzār ) ، از پارسی باستانی واچار ( vāčar ) سرچشمه می گیرد. درست زمانی که مغولها اصلا نمیدانستن زبان چیست وگر میدانستند که دنیا را به خاک و خون نمی کشیدن و حاصلین تجاوز وحشی و بیسواد خود را به ارث نمی گذاشتن.
#تپه یا تُنب واژه ای فارسی به معنی ارتفاعی نه بس بلند از زمین، تل، تپه، توده، نجد و ربوه است. در پارسی دری و در برخی گویشهای محلی به کار رفته است. ازجمله گویش تنگستانی و لارستانی به ویژه در گویش کوخِردی و شهرستان بستک هرمزگان به کار می رود. . .
واژهٔ فارسیِ تپه شکلی دیگر از واژه های قدیمی تر پارسیِ تبره و تبرک است. زبان های ترک تبار نیز این واژه را از فارسی وام گرفته اند.
تپه واژه ای فارسی برگرفته از پایه است، به کوه های کوچک کنار کوه، 《 کوهپایه یا تپه》 می گویند.
و یکی از هزاران واژه ی فارسی است ، که به ترکی راه یافته.


کلمات دیگر: