کلمه جو
صفحه اصلی

سوق


مترادف سوق : بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل

برابر پارسی : سوک، بازار

فارسی به انگلیسی

impelling, driving


market(- place), bazaar


fair, shopping center, market-place, impelling driving, impelling

fair, shopping center


عربی به فارسی

بازار , اشتياق , ارزوي زياد , ميل وافر , ويار , هوس , محل داد وستد , مرکز تجارت , فروختن , در بازار داد وستد کردن , درمعرض فروش قرار دادن , بازار گاه , ميدان فروش کالا , مرکز بازرگاني , مرکز حراج


مترادف و متضاد

بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل


فرهنگ فارسی

راندن، راندن چهارپا، خواندن وبیان کردن حدیث، بازار، جای خریدوفروش کالاها، اسواق جمع
( اسم ) بازار جمع : اسواق .
قصبه از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) بازار، ج . اسواق .
(سَ ) [ ع . ] (مص م . ) راندن .

[ ع . ] (اِ.) بازار؛ ج . اسواق .


(سَ) [ ع . ] (مص م .) راندن .


لغت نامه دهخدا

سوق . (اِخ ) قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 2500 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم ، انار، انجیر، انگور، لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری . صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپارچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سوق . [ س َ ] (ع مص ) راندن چارپا را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). راندن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). || در جان کندن درآمدن بیمار. || بر ساق کسی زدن . || دست پیمان راندن از ستور و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سوق . [ س َ وَ ] (ع مص ) خوب ساق شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خوبی ساق . (منتهی الارب ).


سوق. ( ع اِ ) بازار.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
به سوق صیرفیان در حکیم را آن به
که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.
سعدی.
- سوق عکاظ ؛ بازار عکاظ. رجوع به عکاظ شود.
|| سوق الحرب ؛ سخت ترین جای جنگ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

سوق. [ س َ ] ( ع مص ) راندن چارپا را. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). راندن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). || در جان کندن درآمدن بیمار. || بر ساق کسی زدن. || دست پیمان راندن از ستور و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سوق. [ س َ وَ ] ( ع مص ) خوب ساق شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خوبی ساق. ( منتهی الارب ).

سوق. ( اِخ ) قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 2500 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم ، انار، انجیر، انگور، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپارچه بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

سوق . (ع اِ) بازار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
به سوق صیرفیان در حکیم را آن به
که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.

سعدی .


- سوق عکاظ ؛ بازار عکاظ. رجوع به عکاظ شود.
|| سوق الحرب ؛ سخت ترین جای جنگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. راندن.
۲. راندن چهارپا.
۳. [مجاز] جهت دادن؛ راهنمایی و هدایت.


۱. راندن.
۲. راندن چهارپا.
۳. [مجاز] جهت دادن، راهنمایی و هدایت.
جای خریدوفروش کالا، بازار.

جای خریدوفروش کالا؛ بازار.


دانشنامه عمومی

سوق ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سوق (کهگیلویه)
بازار یا سوق

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُّوقِ: ساقها ( جمع ساق است )
معنی سِیقَ: سوق داده شد(سوق به معنای وادار کردن کسی است به راه رفتن )
معنی بَعَثَ: برانگیخت- چیزی را به طرفی سوق داد
معنی بَعْثِ: برانگیختن- چیزی را به طرفی سوق دادن
معنی لَا یَبْعَثُ: بر نمی انگیزد (بعث :چیزی را به طرفی سوق دادن)
معنی مَسَاقُ: سوق دادن (کلمه مساق مصدر میمی است ، که همان معنای مصدر سوق را میدهد ، و مراد از اینکه در قیامت یا در روز مرگ سوق به سوی خدای تعالی است ، این است که بازگشت به سوی اوست ، و اگر از بازگشت را، به مساق تعبیرکرده برای اشاره به این است که آدمی در این بازگ...
معنی مَبْعُوثِینَ: برانگیخته شدگان(بعث :چیزی را به طرفی سوق دادن)
معنی سُوقِهِ: ساقه هایش(کلمه سوق جمع ساق است )
معنی مَّبْعُوثُونَ: برانگیخته شدن - برپا داشته شدگان(بعث :چیزی را به طرفی سوق دادن)
معنی تُبْعَثُونَ: برانگیخته می شوید-بر پا داشته می شوید(بعث :چیزی را به طرفی سوق دادن)
معنی یَبْعَثَ: که برانگیزد - که مبعوث کند (بعث : برانگیختن وچیزی را به طرفی سوق دادن)
معنی یُبْعَثُ: برانگیخته می شود-بر پا داشته می شود(بعث : برانگیختن و چیزی را به طرفی سوق دادن)
تکرار در قرآن: ۱۷(بار)
(به فتخ سین) راندن. ، . سائق راننده . رجوع شود به «شهد». مساق: مصدر میمی است . آن روز سوق شدن به سوی پروردگار تو است. ساق: ما بین پا و زانو است . هر دو ساق خویش را عریان کرد. جمع آن سوق به ضمّ اول است . شروع کرد دست کشیدن به ساقها و گردنهای اسبان. ایضاً سوق به معنی بازار است جمع آن اسواق می‏آید . * . ساق به ساق پیچید آن روز رانده شدن به سوی خداست. ساق را شدت معنی کرده‏اند در مجمع فرموده از «قامت الحرب علی ساق» شدت جنگ را از اراده می‏کنند در نهایه آمده کشف الساق مثل است برای شدّت امر. آیه فوق درباره وقت مرگ است مراد از آن ظاهراً رسیدن دو شدّت به هم دیگر است. شاید غرض شدّت جدائی از دنیا و شدّت مشاهده عالم برزخ باشد . *. روزی که کار به شدّت رسد و به سجده دعوت شده و قادر نمی‏شوند. ابن کثیر در تفسیر خود از صحیح بخاری از حضرت رسول صلی اللّه علیه و اله و سلم شنیدم می‏فرمود: پروردگار ما از ساق خود را عریان می‏کند همه مؤمنین و مؤمنات به آن سجده می‏کنند جز آنانکه در دنیا از روی ریا و سمعه سجده کنند قامتشان خم نمی‏شود. و گوید: این حدیث در صحیح بخاری و مسلم و غیر آن آمده است. و ظاهرش آن است که حدیث را قبول دارد. چه سفاهت عجیبی؟!1 قران فرماید «لا تُدْرِ کُهُ الْاَبْصارُ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» ولی در قبال آن این گونه افسانه‏ها مورد قبول واقع می‏شود.

جدول کلمات

بازار

پیشنهاد کاربران

سوق از فعل ترکی savmak ( استانبولی ) یا sovmaq ( آذربایجانی ) گرفته شده که به یک معنی عبور کردن ، رد شدن ، از کنار چیزی گذشتن و چیزی را عبور دادن و. . . می باشد .

از این فعل مشتق savuk یا savık ( استانبولی ) یا مشتق sovuq ( آذربایجانی ) به دست می آید که در ایم باب به معنی عبور کرده ، رد شده ، گذشته و. . . می باشد که به شکل سماعی و باکمی تخفیف و خلاصه سازی در به صورت "sovq یا souq " ( سوق ) وارد عربی شده است البته امروزه در ترکی استانبولی صورت نرم کلمه "sevik" با شکلی خلاصه و به صورت sevk در حال استفاده می باشد.

که این کلمه به صورت "سوق" به فارسی نیز راه یافته است
و وقتی می گوییم "سوق دادن " در واقع می گوییم در راستایی رسیدن به هدف یا مقصدی ( یا به سمت چیزی ) ، چیزی را از مسیری عبور دادن یا رد کردن یا گذراندن و به سوی مقصد یا هدف یا شی مورد نظر هدایت کردن .

از دیگر مشتقات که از فعل savmak به دست می آید:
- savuşmak ( ساووشوماک ) : عبور کردن ، رد شدن از مسیری به شکل تقاطع،
savuşak ( ساووشاک ) : تقاطع ، محل عبور و مرور متداخل
savunmak :' رد'کردن حملات ، دفاع کردن ،
savunma : دفاع
savunc ( ساوونچ ) : قدرت دفاع ، توان یا قابلیت عبور
savumasızlık : حالت یا وضعیت بی دفاع بودن ،
savak : معبر ، عبورگاه ، مسیر ، راه ،
savunman : مدافع
savunmacı : دفاع کننده ( اسم ) ، مدافعه گرانه ( قید، صفت )
savunak : محل که از آن دفاع می شود
savaşmak ( ساواشماک ) : جنگیدن ، در قدیم' عبور' متقابل لشگریان دو طرف از خطوط پیشین سپاه دشمن و اقدام به جنگیدن و شکستن صف های آن ها ، گفته می شده .
savaş ( ساواش ) : جنگ
savaşcı ( ساواشچئ ) : جنگجو ، کسی که با' عبور' از صفوف آغازین سپاه دشمن اقدام به شکستن و تضعیف سپاه می کند
saukmak ) :savukmak یا soukmak ) که شکل نهایی آن sokmak به معنی فرو کردن، داخل کردن و عبور دادن می باشد
savukmak : به معنی عبور کردن ، از داخل مسیری رد شدن و رفتن ، که از آن مشتق savukak به معنی مسیر عبور و مرور به دست می آید که با درون فرسایی کلمه در تلفظ به شکل soukak و در نهایت sokak در آمده و در ترکی استانبولی به معنی کوچه ، خیابان ، معبر می باشد.

پس از ریشه sav در باب معنایی عبور کردن، رد شدن، مفاهیمی چون عبور ، رد شدن ، گذشتن ، جاخالی دادن ، دفاع کردن، جنگیدن ، معبر ، کوچه ، خیابان ، تقاطع ، جنگجو ، دفاع ، مدافعه ، فرو کردن ، در مسیر قرار دادن و خیلی مشتقات با معنا ها و مفاهیم مختلف و متحول شده دیگر وجود دارد

علاوه بر این ریشه "sav" دارای معناهای پایه متعدد دیگری علاوه "عبور کردن" و "ردشدن" نیز می باشد که به عنوان یک باب معنایی هر یک منجر تولید مشتقات با معناهای مختلف و متفاوت دیگری می شوند






سمت و سو

کِشاندن، کشانده شدن

در کنار برخی برابرهای یاد شده در بالا، �سوق� همراه با کارواژه های کمکیِ �دادن� و �یافتن� به آرش کِشاندن یا کشانده شدن است. نمونه:
چنگیز خان، یک انگیزه ی آهومند ( معیوب ) و یک آرزوی ناپاک داشت که او را به جنگ و لشکرکشی می کشاند . . .

برگرفته از پیشگفتار رُمان �چنگیزخان�، نوشته ی �واسیلی یان� و برگردانِ زنده یاد محمد پورهرمزان با ویرایش درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

بخش سوق، که در منایع تاریخی و جغرافیای قدیم، به روستای سوق و از توابع بهبهان شمرده می شد، پس از شکل گیری استان کهگیلویه و بویراحمد، بخشی از شهرستان کهگیلویه شد. این شهر، در سال 1370 از روستا به شهر تبدیل شد و در سال 1389 به بخش ارتقا یافت. بخش سوق در ۳۰ درجه، ۵۱ دقیقه و ۴۴ ثانیه عرض شمالی و ۵۰ درجه، ۲۷ دقیقه و ۲۰ ثانیه طول شرقی ازنصف النهار گرینویچ واقع گردیده است. سوق از طرف شرق به شهر دهدشت مرکز شهرستان کهگیلویه، از شمال به شهر لنده و از جنوب به روستاهای بلوط بنگان و چنگلوا منتهی می شود. فاصله شهر سوق تا دیگر شهرهای استان به شرح زیر می باشد:
تا شهر لنده: 22 کیلومتر؛ تا شهر دهدشت: ۱۳ کیلومتر؛ تا شهرگچساران: ۹۰ کیلومتر؛ تا شهر یاسوج:۲۴۰ کیلومتر.
ارتفاع خود شهرازسطح دریا ۸۵۰ مترمی باشدکه درگوشه دشت بزرگ سوق قرارگرفته است. مردم این شهر، لر زبان و شیعه می باشند.
سوق، به شهر علم و هنر در میان مردم استان شهرت دارد. یکی از مشهورترین شخصیت های این شهر و بخش، نویسنده و شاعر، فیلسوف، بازیگر و فلمساز معاصر ایران، حسین پناهی دژکوه است. آرامگاه این هنرمند فقید در شهر سوق واقع شده است.

راهی کردن

گرایش

سوق : تازی شده " سو ، سوگ " پارسی است به معنای سمت و جهت و در زبان تازی بجای بازار کاربرد دارد، مانند : چهار سو به معنای بازار چها گوش یا بازاری که به چهار سو و یا سمت کشیده شده .

بازار - بازارگاه
مثال:خرج علی ( ع ) الی *السوق*
معنی: امام علی ( ع ) به سوی *بازار* خارج شد.

حل دادن یا مثل فرستادن

گرایش

پیش از این به نام Behzad پیشنهاد کرده ام.

سوق دادن به آرش �کشانده شدن� یا �کشیده شدن� است. واژه های �راندن� یا �گسیل� که در بالا از آن ها به عنوان برابر یاد شده، بگمانم چندان درست نیستند؛ شاید واژه ی �راندن� را با اندک چشم پوشی بتوان در برخی باره ها بکار برد.

سوق در پارسی و عربی هر دو کاربرد دارد.
سعی کنید امکانات را به سمت ما سوق دهید.
در اینجا یعنی هدایت کردن و فرستادن امکانات به سمت ما.
اما در عربی هم به معنی ساق پا استفاده شده شده است که در فارسی هم از این کاربرد استفاده می شود.
در عربی به معنی راندن چهارپایان و رانندگی کردن نیز استفاده می شود.
آنچه در عربی بیشتر از کلمه سوق مورد استفاده قرار میگیرد بازار است و بعد راندن چهارپایان و ماشین.
البته باید توجه داشته باشیم که در برخی موارد " و" ، در برخی دیگر " او" تلفظ می شود.

سُوق ( مفرد ) :بازار، جمع آن اسواق است.
سُوق ( جمع ) :ساق ها ( جمع ساق است ) ، ساق پا، ساقه ها.
ﻛَﺰَﺭْﻉٍ ﺃَﺧْﺮَﺝَ ﺷَﻄْﺌَﻪُ ﻓَﺂﺯَﺭَﻩُ ﻓَﺎﺳْﺘَﻐْﻠَﻆَ ﻓَﺎﺳْﺘَﻮَﻱ ﻋَﻠَﻲ ﺳُﻮﻗِﻪِ ﻳُﻌْﺠِﺐُ ﺍﻟﺰُّﺭَّﺍﻉَ ( فتح29 ) ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺭﺍﻋﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﺮﺩﻩ، ﭘﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺮﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﺎ ﺳﺨﺖ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺎﻗﻪ هاﻱﺧﻮﺩ ﺑﺎﻳﺴﺘﺪ، ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺘﻲ ﻭ ﺷﺎﺩﻱ ﻭﺍﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ.



کلمات دیگر: