کلمه جو
صفحه اصلی

کالا


مترادف کالا : اروس، تنخواه، جنس، قماش، مال، مال التجاره، متاع، فرآورده، محصول، اسباب

فارسی به انگلیسی

goods, merchandise, product, commodoty, article, commodity, freight, lading, manufacture, ware, mechandise

article, commodity, freight, goods, lading, manufacture, merchandise, ware


goods, merchandise, ware, commodity, freight


فارسی به عربی

بضاعة , سلعة , قطعة , مادة , مرور , مقالة

مترادف و متضاد

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

object (اسم)
شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی

stuff (اسم)
ماده، چرند، کالا، چیز، جنس، پارچه

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

commodity (اسم)
متاع، کالا، جنس، وسیله مناسب

merchandise (اسم)
متاع، کالا، مال التجاره

ware (اسم)
متاع، کالا، جنس، اجناس، کالای فروشی

traffic (اسم)
کالا، کسب، مخابره، رفت و آمد، ترابری، ترافیک، عبور و مرور، وسائط نقلیه، امد و شد، شد و آمد

trafficker (اسم)
کالا، کسب، تاجر، دسیسه، پشت هم انداز، سوداگر، دکان دار، کاسب

mercery (اسم)
کالا، مغازه پارچه فروشی، جنس بزازی

۱. اروس، تنخواه، جنس، قماش، مال، مالالتجاره، متاع
۲. فرآورده، محصول
۳. اسباب


اروس، تنخواه، جنس، قماش، مال، مال‌التجاره، متاع


فرآورده، محصول


اسباب


فرهنگ فارسی

متاع، مال التجاره، لباس، اسباب خانه، کاله هم گفته شده

فرهنگ معین

(اِ. ) اسباب ، متاع .

لغت نامه دهخدا

کالا. (اِ) کالای . رخت و رخوت . (برهان ). اسباب . (برهان ) (غیاث ). اسباب خانه . اثاث البیت . (غیاث ) (مهذب الاسماء). دربای است خانه و مردم . مَحاش . (منتهی الارب ). سامان و اثاثه . اثاث . (دستوراللغة). سِلعة. (منتهی الارب ). اَخریان . (برهان ). کالای خانه : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. و اندیشه ٔ خوازها و کالای خویش میدارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). و بیشتر طمع آن کالا و نعمت را که با وی بود چون بدو نزدیک شدند خواست که پسر خویش را بکشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 441).
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.

عنصری .


چوعلم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.

سنائی .


چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه رابالا همی جست .

نظامی .


باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت .

مولوی .


چون شعیب بدید که همه هلاک شدند غمگین شد و میگریست ندا آمد که کالای خویش را بسوزانید. (قصص الانبیاء 0ص 129). و اهل بیت و کسانی که بدوگرویده بودند کالاهای خویش را و چهارپایان خود را فراپیش گرفتند و بیرون رفتند. (قصص الانبیاء ص 129).
کسی را پاسبان باشد که در خوان [ کذا ] باشدش کالا.

فخرالدین مطرزی .


اگر خواهی که یابی قدر والا
مکن همسایگان را منع کالا.

استاد لطیفی .


صبا در صبحدم خیزد رباید برگ لعل گل
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.

سلمان ساوجی .


عَرض . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) (نصاب ). ضیاع . مال التجاره . بضاعت . متاع . (برهان ) (غیاث ) (دستورالاخوان ) (منتهی الارب ). قماش . (فرهنگ اسدی ) (تفلیسی ) :
سواران جنگی همی تاختند
بکالا گرفتن نپرداختند.

فردوسی .


بازرگانان فرارسیدند تکبیر کردند کفجان چون چنان دیدند همه بهزیمت رفته و ستوران و کالاها همچنان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ). و بسیاری گوسفند و اسب و کالای از آن وی ببرند. (تاریخ سیستان ). از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه میداد و نیز کالای وی میخرید به ارزانتر بها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
در این بازارگاه پر ز طرار
همه کس دزد دان کالا نگه دار.

ناصرخسرو.


آنکه او غرق شود کی غم کالا دارد.

ظهیر فاریابی .


خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون خسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته .

خاقانی .


میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا.

خاقانی .


به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ .

نظامی .


میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.

نظامی .


ای که درین کشتی غم جای تست
خون تو در گردن کالای تست .

نظامی .


مشتری گر نعل اسبت ماه نو خواند مرنج
نیست کالا را ز طعن مشتری چندان زیان .

سلمان ساوجی .


چو کالا را بود جوینده بسیار
فزون گردد بدان میل خریدار.

نظامی .


راضی نمیشود بدل و دیده عشق او
این دزد در تفحص کالای دیگر است .

امیرخسرو.


کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد
با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند.

قاآنی .


- امثال :
کالا به دزد سپردن ؛ نظیر دنبه به گرگ (یا)به گربه سپردن . (امثال و حکم دهخدا). تمثل : یعنی که به دزد میسپارم کالا.
کالای بد بریش خاوند. (امثال و حکم )؛ یعنی متاعی که در خریدن آن مضایقه کنند بواسطه ٔ بودن او در آن وقت بایع را میرسد که این حرف بگوید یعنی اگر بد است پیش شماست نه پیش ما. کالای بد به ریش صاحبش . (امثال و حکم دهخدا).
کالای کسان و جنگ موشان . (آنندراج ).
|| پارچه ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء). || آلت ، مهره های شطرنج . (فرهنگ رشیدی ). بر مهره های شطرنج اطلاق کنند : چون التزام کرده است که جمله کالای شطرنج در دو بیت بیاورد لاجرم چندین رخ بر هم افتاده است . (المعجم چ تهران ص 318).
چو کالا بر فراز عرصه چیدی
عنان تا آخر بازی بریدی .

محمد عصار.


|| به لغت زند و پازند بانگ و فریاد و فغان را گویند. (برهان ). به معنی بانگ فریاد و فغان . (از فرهنگ رشیدی ). || لبن . (فهرست مخزن الادویه ).

کالا. ( اِ ) کالای. رخت و رخوت. ( برهان ). اسباب. ( برهان ) ( غیاث ). اسباب خانه. اثاث البیت. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). دربای است خانه و مردم. مَحاش. ( منتهی الارب ). سامان و اثاثه. اثاث. ( دستوراللغة ). سِلعة. ( منتهی الارب ). اَخریان. ( برهان ). کالای خانه : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. و اندیشه خوازها و کالای خویش میدارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). و بیشتر طمع آن کالا و نعمت را که با وی بود چون بدو نزدیک شدند خواست که پسر خویش را بکشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 441 ).
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
عنصری.
چوعلم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سنائی.
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه رابالا همی جست.
نظامی.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت.
مولوی.
چون شعیب بدید که همه هلاک شدند غمگین شد و میگریست ندا آمد که کالای خویش را بسوزانید. ( قصص الانبیاء 0ص 129 ). و اهل بیت و کسانی که بدوگرویده بودند کالاهای خویش را و چهارپایان خود را فراپیش گرفتند و بیرون رفتند. ( قصص الانبیاء ص 129 ).
کسی را پاسبان باشد که در خوان [ کذا ] باشدش کالا.
فخرالدین مطرزی.
اگر خواهی که یابی قدر والا
مکن همسایگان را منع کالا.
استاد لطیفی.
صبا در صبحدم خیزد رباید برگ لعل گل
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سلمان ساوجی.
عَرض. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) ( نصاب ). ضیاع. مال التجاره. بضاعت. متاع. ( برهان ) ( غیاث ) ( دستورالاخوان ) ( منتهی الارب ). قماش. ( فرهنگ اسدی ) ( تفلیسی ) :
سواران جنگی همی تاختند
بکالا گرفتن نپرداختند.
فردوسی.
بازرگانان فرارسیدند تکبیر کردند کفجان چون چنان دیدند همه بهزیمت رفته و ستوران و کالاها همچنان بگذاشتند. ( تاریخ سیستان ). و بسیاری گوسفند و اسب و کالای از آن وی ببرند. ( تاریخ سیستان ). از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه میداد و نیز کالای وی میخرید به ارزانتر بها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268 ).
در این بازارگاه پر ز طرار
همه کس دزد دان کالا نگه دار.

فرهنگ عمید

۱. (اقتصاد ) متاع، مال التجاره.
۲. [قدیمی] مال.
۳. [قدیمی] مجموع مهره های شطرنج.

دانشنامه عمومی

فراورده


در اصطلاح علم اقتصاد، محصولات و موادّ مختلفی که توسط تولیدکننده، به بازار عرضه شود و در برابر دریافت پول، یکی از نیازهای انسان را تأمین و رفع کند، کالا نام دارد. کالاهایی که در بازار عرضه می شوند، و به فروش می رسند تا توسط مصرف کنندگان خریداری شوند و به مصرف برسند، کالاهای مصرفی نام دارند. کالاهایی که تولیدکنندگان دیگری برای تولید کالاهای مختلف دیگر، آن ها را خریداری کنند و مورد استفاده قرار دهند، کالای واسطه ای نامیده می شود. کالاهایی که نیازهای اوّلیّهٔ مصرف کنندگان را تأمین می کند، کالاهای ضروری و کالاهایی که برای تأمین نیازهای کم اهمیت تر مصرف می شود، کالاهای تجملّی نامیده می شود.
کالاهای اقتصادی
کالای ماندگار
کالای واسطه
هیچ کشوری تنها یک کالا تولید و مصرف نمی کند. هر کشوری مجموعه ای از کالاهای تولیدی و مصرفی دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

کالا (commodity)
وقتی وسایل مادی زندگی از طریق مبادله و در جهت آن سازمان یابند، محصول به کالا تبدیل می شود. کالاها دارای دو نوع ارزش اند: ارزش مصرفی که همان استفادۀ بی واسطه از آن ها برای پاسخ به نیاز یا میل ماست و ارزش مبادله ای به منزلۀ محمل ها یا وسایل مبادله. پول صرفاً معیار و مقیاسی برای نوع دوم ارزش است که امکان می دهد کالاها بر طبق مقادیر و نسبت های معیّنی در بازار با یکدیگر مبادله شوند. در تفکر مارکسیستی بت سازی کالا روندی است که در آن محصولات کار چنان ظاهر می شوند که گویی ارزشی مستقل و جدا از کار و زحمت مردمانی دارند که آن ها را آفریده اند. نقش کالاها در مبادله، این حقیقت را پنهان می کند که ارزش آن ها تماماً ناشی از کار تولیدکنندۀ آن هاست. لوکاچ معتقد است همۀ روابط و مناسبات انسانی به کالا تبدیل شده اند و این جلوه ای از آگاهی کاذبی است که مشخصۀ اید ئولوژی سرمایه داری است.

گویش مازنی

/kaalaa/ کلاه

کلاه


واژه نامه بختیاریکا

کشاورز
وَج

جدول کلمات

اروس

پیشنهاد کاربران

مال . . . متاع . . . . اروس . . . مالالتجاره. . . . . . . . .


کلمات دیگر: