کلمه جو
صفحه اصلی

فروش

فارسی به انگلیسی

disposition, sale, sales, trade

sale


فارسی به عربی

بیع

مترادف و متضاد

sale (اسم)
حراج، بازار فروش، فروش

sales (اسم)
حراجی، فروش، جنس فروشی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عمل فروختن بیع مقابل خرید ۲ - در ترکیب به معنی فروشنده آید : جورابفروش کاغذ فروش کتابفروش کلاه فروش ماهی فروش نمک فروش .

مبادلۀ کالا یا خدمات با پول


فرهنگ معین

(فُ ) (اِ. ) ۱ - فروختن . ۲ - مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال .

لغت نامه دهخدا

فروش. [ف ُ ] ( اِمص ) فروختن. ( آنندراج ). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله چیزی به پول نقد. ( از ناظم الاطباء ). || ( نف مرخم ) فروشنده. ( آنندراج ). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.
ترکیب ها:
آجیل فروش. آلوفروش. امانت فروش. ارزن فروش. باده فروش. بارفروش. بلورفروش. پیاله فروش. جاروب فروش. جوراب فروش. جوفروش. چرم فروش. خرده فروش. خواربار فروش. دستفروش. دوغ فروش. روزنامه فروش. سبزی فروش. سقطفروش. شیرفروش. شیرینی فروش. صابون فروش. فرش فروش. کاه فروش. گران فروش. گل فروش. مال فروش. میوه فروش. و.... این ترکیبات جداگانه در ذیل لغات ترکیب شونده با کلمه فروش و یا بصورت مستقل ( مدخل ) در لغت نامه آمده است. برای توضیح و شواهد آنها به ذیل هر یک از این مدخل ها رجوع شود.
|| نیز به معنی تظاهرکننده و نماینده است و در این معنی هم بصورت مزید مؤخر استعمال شود مانند این ترکیب ها:
- پارسایی فروش ؛ آنکه اظهار پارسایی کند و به تظاهر خود را پرهیزگار نماید :
پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش.
سعدی.
- چربش فروش ؛ چرب زبان. پرگوی. فریبنده :
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| ازدست دهنده و آنکه چیزی گرانبها را به رایگان از کف دهد. در این معنی نیز بصورت مزید مؤخر آید، چون ترکیب های زیر:
- خودفروش ؛ کسی که از خود سخن به گزاف گوید و خود را ستاید. خودبین. خودستای :
در میان صومعه ، سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
- || در تداول امروز، بی شخصیت. آنکه خود و آبروی خود راآسان از کف دهد.
- دین فروش ؛ آنکه به دین پشت پا زند. که دین به دنیا فروشد. که حکم شرع را خوار شمارد بخاطر مال دنیا :
که ای زرق سجاده دلق پوش
سیهکار دنیاخر و دین فروش.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خرید] عمل فروختن چیزی.
۲. (بن مضارعِ فروختن ) = فَروختن
۳. فروشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش.

دانشنامه عمومی

دامپینگ
خریدوفروش (در اصطلاح حقوقی: بیع) به مبادلهٔ یک کالا یا خدمت با پول گفته می شود.
شخصی که کالا یا خدمت را ارائه می کند فروشنده و شخصی که پول را پرداخت می کند خریدار نامیده می شوند.

فرهنگستان زبان و ادب

{sale} [اقتصاد] مبادلۀ کالا یا خدمات با پول

گویش اصفهانی

تکیه ای: foruš
طاری: foruš / herât
طامه ای: foruš
طرقی: foruš
کشه ای: foruš
نطنزی: foruš


گویش مازنی

/feroosh/ فروش عمل فروختن

فروش عمل فروختن


واژه نامه بختیاریکا

دُروش

پیشنهاد کاربران

ابتیاع

فَروَش همان فروشی است در اوستا است فَروَش که همان فروهر است. در فارسی باستان فَرورتیو در پهلوی فَروَهر که یکی از نیروهای مینویی اخروی است


کلمات دیگر: