کلمه جو
صفحه اصلی

وحشت


مترادف وحشت : بیم، پروا، ترس، ترور، توهم، خوف، دهشت، رعب، رم، واهمه، وهم، هراس، هول

برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، باک

فارسی به انگلیسی

alarm, consternation, fear, terror


fear (caused by loneliness)


alarm, consternation, fear, terror, panic, fear (caused by loneliness)

فارسی به عربی

ارهاب , خوف , رعب , رهبة , شجار , فزع , مقة

مترادف و متضاد

fear (اسم)
وحشت، هراس، خوف، بیم، ترس، پروا

dread (اسم)
وحشت، خوف، بیم، ترس، خوفناکی

abhorrence (اسم)
انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت

panic (اسم)
وحشت، هراس، دهشت، اضطراب و ترس ناگهانی

terror (اسم)
وحشت، خوف، بلاء، خوفناکی، دهشت، ترس زیاد، بچه شیطان

horror (اسم)
بیزاری، وحشت، خوف، ترس، خوفناکی، دهشت، مورمور، ترس زیاد

fray (اسم)
وحشت، نبرد، غوغا، نزاع، ترس

fright (اسم)
وحشت، هراس، لو لو، ترس ناگهانی

funk (اسم)
وحشت، هراس، خوف، بیم، عبوسی، کج خلقی، ادم ترسو، بوی بد

awe (اسم)
وحشت، خوف، بیم، هیبت، ترس

jitters (اسم)
وحشت، عصبانیت فوق العاده

trepidation (اسم)
وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی

فرهنگ فارسی

هراس بسیار که براثر خشونت با انگیزۀ سیاسی پدید آید


تنهایی، خلوت ، اندوه وترس ودلتنگی ازتنهایی
( اسم ) ۱ - ترس از تنهایی یا از چیزی ناگهانی . ۲ - اندوه دلتنگی : دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم . ( حافظ ) ۳ - بدبینی بدگمانی ... و ما ( مسعود غزنوی ) چون بوحشت باز گردیم دریافت این کار ازلونی دیگر باشد.

فرهنگ معین

(وَ شَ ) [ ع . وحشة ] (اِ. ) ترس ، هراس .

لغت نامه دهخدا

وحشت. [ وَ ش َ ] ( ع اِمص ) تنهایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) :
با تو برآمیختنم آرزوست
وزهمه کس وحشت و بیگانگی.
سعدی.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
حافظ.
|| ترس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ترس و بیم و هراس و هول و دهشت. ( ناظم الاطباء ). و با لفظ افتادن ، آوردن ، بردن ، خوردن ، پذیرفتن ، دادن ، داشتن ، کردن و کشیدن صرف شود. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).
- باوحشت ؛ ترسناک. وحشت دار :
گر آن شبهای باوحشت نبودی
نمیدانست سعدی قدر امروز.
سعدی.
- وحشت آباد ؛ جایی وحشت آور :
در آن وحشت آباد فترت پذیر
شده دولت شه مرا دستگیر.
نظامی.
از وحشت آباد عالم فانی به نزهت سرای جاودانی انتقال نمود. ( حبیب السیر ج 3 ).
- وحشت آمیز ؛ ناپسند و غیرمطبوع. ( ناظم الاطباء ).
- وحشت بردن ؛ زایل کردن وحشت. برطرف ساختن آن :
نسبت کند دو رشته همتاب را یکی
دیوانه وحشت از دل دیوانه میبرد.
صائب ( از آنندراج ).
- وحشت پذیرفتن ؛ وحشت کردن. ترسیدن : تا باشد که مؤانست گیرد و وحشت نپذیرد. ( گلستان سعدی ).
- وحشت خوردن ؛ وحشت داشتن. غم خوردن :
بی تکلف می غربت به دل شاد خورم
نام همدم چو برم وحشت همزاد خورم.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
- وحشت داشتن ؛ ترس داشتن. بیم داشتن :
چنان خوش است به آزادگی مرا صائب
که وحشت نفس از نقش بوریا دارم.
صائب ( از آنندراج ).
- وحشت زده ؛ ترسیده. آنکه وحشت دارد :
آن اره که از تیزی دندان چکدش زهر
در مشرب وحشت زدگان سین سلام است.
صائب ( از آنندراج ).
- وحشت فزا ؛ فزاینده ترس ووحشت :
خواهی که جان به شط سلامت برون بری
بگریز از این جزیره وحشت فزای خاک.
خاقانی.
- وحشت کده ؛ جای وحشت :
غزال وحشی من رو به صحرای دگر دارد
مرا آهو از این وحشتکده آواره میسازد.
صائب ( از آنندراج ).
- وحشت کردن ؛ گریختن. ترسیدن :
چون معنی بیگانه که وحشت کند از لفظ
همخانه دل بود و ز دل خانه جدا داشت.
صائب ( از آنندراج ).
- وحشت کشیدن ؛ وحشت داشتن. ترسیدن :

وحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) :
با تو برآمیختنم آرزوست
وزهمه کس وحشت و بیگانگی .

سعدی .


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .

حافظ.


|| ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترس و بیم و هراس و هول و دهشت . (ناظم الاطباء). و با لفظ افتادن ، آوردن ، بردن ، خوردن ، پذیرفتن ، دادن ، داشتن ، کردن و کشیدن صرف شود. (از بهار عجم ) (آنندراج ).
- باوحشت ؛ ترسناک . وحشت دار :
گر آن شبهای باوحشت نبودی
نمیدانست سعدی قدر امروز.

سعدی .


- وحشت آباد ؛ جایی وحشت آور :
در آن وحشت آباد فترت پذیر
شده دولت شه مرا دستگیر.

نظامی .


از وحشت آباد عالم فانی به نزهت سرای جاودانی انتقال نمود. (حبیب السیر ج 3).
- وحشت آمیز ؛ ناپسند و غیرمطبوع . (ناظم الاطباء).
- وحشت بردن ؛ زایل کردن وحشت . برطرف ساختن آن :
نسبت کند دو رشته ٔ همتاب را یکی
دیوانه وحشت از دل دیوانه میبرد.

صائب (از آنندراج ).


- وحشت پذیرفتن ؛ وحشت کردن . ترسیدن : تا باشد که مؤانست گیرد و وحشت نپذیرد. (گلستان سعدی ).
- وحشت خوردن ؛ وحشت داشتن . غم خوردن :
بی تکلف می غربت به دل شاد خورم
نام همدم چو برم وحشت همزاد خورم .

سعید اشرف (از آنندراج ).


- وحشت داشتن ؛ ترس داشتن . بیم داشتن :
چنان خوش است به آزادگی مرا صائب
که وحشت نفس از نقش بوریا دارم .

صائب (از آنندراج ).


- وحشت زده ؛ ترسیده . آنکه وحشت دارد :
آن اره که از تیزی دندان چکدش زهر
در مشرب وحشت زدگان سین سلام است .

صائب (از آنندراج ).


- وحشت فزا ؛ فزاینده ٔ ترس ووحشت :
خواهی که جان به شط سلامت برون بری
بگریز از این جزیره ٔ وحشت فزای خاک .

خاقانی .


- وحشت کده ؛ جای وحشت :
غزال وحشی من رو به صحرای دگر دارد
مرا آهو از این وحشتکده آواره میسازد.

صائب (از آنندراج ).


- وحشت کردن ؛ گریختن . ترسیدن :
چون معنی بیگانه که وحشت کند از لفظ
همخانه ٔ دل بود و ز دل خانه جدا داشت .

صائب (از آنندراج ).


- وحشت کشیدن ؛ وحشت داشتن . ترسیدن :
غوطه زن در بحر حیرت ورنه از هر موجه ای
همچو ماهی وحشت قلاب میباید کشید.

صائب (از آنندراج ).


- وحشت گاه ؛ جای وحشت و ترس :
بشتابی گذرم صائب از این وحشتگاه
که ز هر آبله ام بانگ درا برخیزد.

صائب (از آنندراج ).


- وحشت گرفتن ؛ ترسیدن . وحشت پیدا کردن :
گردباد از من طریق دشت پیمایی گرفت
وحشت از مجنون من آهوی صحرایی گرفت .

صائب (از آنندراج ).


- وحشتناک ؛ ترسناک . هولناک . (ناظم الاطباء).
|| نفرت . || اندوه . || اضطراب و پریشانی . || دلتنگی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. ترس بسیار.
۲. اندوه و ترس، دلتنگی از تنهایی.
۳. [قدیمی] تنهایی، خلوت.
۴. [قدیمی] رمندگی، دوری.

دانشنامه عمومی

نهیب. || از شاهنامۀ استاد فردوسی:دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب - ز بالا بدیدم نشان نشیب. از ویس و رامین استاد گرگانی:نه از کار بزرگ آید نهیبش - نه از گنج گران آید فریبش.


وحشت (ابهام زدایی). وحشت ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
وحشت (فیلم)
وحشت (گونه هنری)

دانشنامه آزاد فارسی

وحشت (horror)
فیلم تنگه گونه ای قصه یا فیلم که هدفش در درجۀ اول ترساندن خواننده یا تماشاگر، و گاه روان پالایی از طریق مبالغه در غرابت و کراهت است. ادبیات وحشترا به سختی می توان از رمان گوتیک متمایز ساخت، ولی این نوع داستان فاقد اخلاقیات قصۀ گوتیک است و حتی ممکن است پایان غیراخلاقی یا نفرت انگیز داشته باشد. از این رو، ممکن است مرز میان ادبیات و هرزه نگاری مانند مورد مارکی دو ساد، نویسندۀ فرانسوی، مخدوش شود. ادبیات وحشت، مانند ادبیات گوتیک، معمولاً از نقش مایه های فوق طبیعی، ازقبیل خون آشامان، سربرداشتن نیروهای پلید ازلی، و دگردیسی های هولناک استفاده می کند که اغلب برگرفته از حکایت های عامیانه، قصه های ارواح، و نمادگرایی جنون اند. نیز ممکن است از عوامل روان شناختی واقعی برای ایجاد ترس استفاده کند، چنان که بسیاری از داستان های وحشتناک با وام گرفتن از وقایع روزمره ایجاد ترس و وحشت می کنند. از این جمله اند بی بیِ پیک (۱۸۳۴) اثر الکساندر پوشکین، نویسندۀ روس، و پنجۀ میمون از ویلیام وایمارک جیکوبز، نویسندۀ انگلیسی. بسیاری از نویسندگان مهم در این نوع ادبی نیز طبع آزمایی کرده اند که موفق ترین آنها گی دو موپاسان، نویسندۀ فرانسوی، و ساکی (هکتور هیو مونرو)، نویسندۀ انگلیسی، بوده اند. ازجمله فیلم هایی که در ژانر وحشت ساخته شده اند می توان از فیلم های دراکولا، تنگۀ وحشت از اسکورسیزی و نیز فیلم های آلفرد هیچکاک نام برد.

فرهنگ فارسی ساره

هراس، ترس، بیم


فرهنگستان زبان و ادب

{terror} [جامعه شناسی، علوم سیاسی و روابط بین الملل] هراس بسیار که براثر خشونت با انگیزۀ سیاسی پدید آید

جدول کلمات

ترس

پیشنهاد کاربران

وحشیتیدن = وحشت کردن.
وحشتاندن = باعث وحشت کسی شدن.

هراس . . . . ترس . . . خوف . . . بیم . . .

ترسیدن

هراس، ترس

در پهلوی " نیهیپ " در فرهنگ پهلوی به پارسی از استاد بهرام فره وشی.
نیهیپناک= وحشتناک

وحشت در تاریخ بیهقی به معنی " نگرانی" نیز آمده است.
"و با آن همه وحشت و تعصب زیادت می گشت "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۸.

بیم، پروا، ترس، ترور، توهم، خوف، دهشت، رعب، رم، واهمه، وهم، هراس، هول

هجومِ وحشت


کلمات دیگر: