کلمه جو
صفحه اصلی

نظام


مترادف نظام : انتظام، انضباط، دیسیپلین، آراستگی، ترتیب، روش، سامان، نظم، ارتش، سربازی، رژیم

برابر پارسی : آراستن، ارتش، دستگاه، سازگان، سامان، سامانه

فارسی به انگلیسی

order, system, discipline, the military, masculine proper name, frame, mechanism, regime, rgime, scheme, statute

order, discipline, the military


frame, mechanism, order, regime, régime, scheme, statute, system


فارسی به عربی

جیش

عربی به فارسی

فرمان , امر , حکم , مشيت , تقدير , ايين , پيوند نامه , مقاوله نامه , موافقت مقدماتي , پيش نويس سند , اداب ورسوم , تشريفات , مقاوله نامه نوشتن , سيستم , دستگاه , منظومه


فرهنگ اسم ها

اسم: نظام (پسر) (عربی) (تلفظ: nezam) (فارسی: نظام) (انگلیسی: nezam)
معنی: ترتیب، آراستگی، روش، شعر، ارتش، مجموعه قوانین، قواعد، سنن، یا نوامیسی که قوام و انتظام چیزی بر آنها نهاده شده است

مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

system (اسم)
دستگاه، جهاز، ترتیب، نظم، رشته، سبک، سلسله، روش، منظومه، اسلوب، نظام، سیستم، همست، همستاد، قاعده رویه

۱. انتظام، انضباط، دیسیپلین
۲. آراستگی، ترتیب، روش، سامان، نظم
۳. ارتش، سربازی
۴. رژیم


انتظام، انضباط، دیسیپلین


آراستگی، ترتیب، روش، سامان، نظم


ارتش، سربازی


رژیم


فرهنگ فارسی

ابو اسحق ابراهیم بن سیار بن هانی بلخی یا بصری فیلسوف و متکلم معتزلی و ادیب و شاعر قرن دوم هجری است . وی در بصره بزرگ شد و از جانشینان معروف و اصل بن عطا و عمرو بن عبید دو موسس اصلی فرقه معتزله در آن شهر بوده است . وی بعلت مبارزه با مذاهب فلسفی مانوی و یونانی در تاریخ اسلامی مقامی مهم دارد جاحظ از شاگردان وی بوده است . تالیفات و تصنیفاتی نیز دارد وفات او در حدود ۲٠٠ ه.ق . در بغداد اتفاق افتاد .
نظم دادن، آراستن، به رشته کشیدن مروارید، آراسته، رویه، عادت، روش، رشته مروارید، صف درخت، سپاه
( صفت ) جمع ناظم : [ نظام مدارس ] .
نصیرالدین ابو توبه متخلص به نظام است .

فرهنگ معین

(نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) نظم ، آراستگی . 2 - (اِ.) عادت ، روش . 3 - رشتة مروارید. 4 - (اِ.) سپاه ، ارتش . 5 - رژیم ، حکومت .


(نَ ظّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نظم دهنده ، ترتیب دهنده .


(نِ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) نظم ، آراستگی . ۲ - (اِ. ) عادت ، روش . ۳ - رشتة مروارید. ۴ - (اِ. ) سپاه ، ارتش . ۵ - رژیم ، حکومت .
(نَ ظّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار نظم دهنده ، ترتیب دهنده .

لغت نامه دهخدا

نظام. [ ن ِ ] ( ع اِ ) رشته مروارید و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رشته جواهر. ( غیاث اللغات ). رشته ای که لؤلؤ و جز آن را بدان درکشند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ج ،نُظُم. || واسطه نظم و آراستگی. ( یادداشت مؤلف ). || آنچه امر بدان قائم باشد و مایه آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچیزی که امری بدان قائم باشد و پایه آن بود. ( ناظم الاطباء ). ملاک امر. ( متن اللغة ). قوام امر. ( المنجد ). ملاک امر و قوام آن. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) :
ملک جهان را نظام دین هدی را قوام
خواجه صدر کرام زبده پنج و چهار.
خاقانی.
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
خاقانی.
ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمان وار است.
خاقانی.
ج ، اَنظِمَة، اناظیم ، نُظُم. || صلاح کار . ( آنندراج ). آراستگی هرچیز. ( غیاث اللغات ). انتظام. قوام و آراستگی و نظم و ترتیب. ( ناظم الاطباء ). سامان. ( یادداشت مؤلف ) :
ز آن ملک را نظام و از این عهد را بقا
ز آن دوستان بفخر و از این دشمنان شمان.
عنصری.
حمله کردند به نیرو و کس کس را نایستاد و نظام بگسست از همه جوانب و مردم همه روی به گریز نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 638 ). کار آن پادشاه از نظام بخواهد گشت. ( تاریخ بیهقی ص 606 ).
چون از نظام عالم نندیشی
تا چیست ابتدا و چه بد مبدا.
ناصرخسرو.
محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
ز آن زورمندبازوی خنجرگذار باد.
مسعودسعد.
نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت. ( کلیله و دمنه ). و نظام کارها گسسته گشتی. ( کلیله و دمنه ).
گویی که فتح باب نخست آفرینش است
بهر نظام کل جهان جوهر سخاش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 232 ).
از دل و دست تو باد کار فلک را نظام
وز کف و کلک تو باد ملک جهان را قرار.
خاقانی.
|| اسلوب. ( ناظم الاطباء ). قاعده. ترتیب : ترتیبی و نظامی نهاد سخت کافی و شایسته. ( تاریخ بیهقی ص 382 ). تا جداول این قاضی القضاة ابومحمد کی اکنون به پارس افتاد نظام دین وسنت نگاه داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 117 ). || روش. طریقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیرة. ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). طریق. طریقة. ( المنجد ). || هَدْی. ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || خوی. عادت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عادة. ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || چم. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || شعر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام بسیار و بی شمار است. ( از مقدمه گلندام بر دیوان حافظ ). || ریگ برهم نشسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ریگ متعقد. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نظام الرمل و أنظامه و اِنظامته ، ضفرته ، و هی ما تعقد منه. || صف. نظام من جراد؛ ای صف. ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). ونظام من الجراد و النخل و نحوها، الصف منها. ( المنجد ). || خط سپید رشته وار که از دم تا گوش ماهی و سوسمار باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هما: نظامان. ( منتهی الارب ). رجوع به نظامان شود. || لشکر. قشون. سپاه. ( یادداشت مؤلف ).

نظام . [ ن َظْ ظا ] (اِخ ) ابراهیم بن سیاربن هانی بلخی بصری ، مکنی به ابواسحاق و مشهور به نظام . از اعاظم دانشمندان عهد بنی عباس و از اجله ٔ علمای معتزله است در علم کلام و طبیعیات والهیات تبحر داشت ، و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتی فوق العاده یافت ، فرقه ٔ نظامیه بدو منسوب است . تصنیفات او را تا صد جلد نوشته اند. وی به سال 221 هَ . ق . درگذشت . (از ریحانة الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به خاتمه ٔ فهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 42 و الموسوعةالعربیةالمیسرة شود.


نظام . [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) مروارید به رشته درکشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعت فاعلی است . رجوع به نظم شود :
گوهر مدح ترا دست هنر نظام است
حُله ٔ شکر ترا طبع خرد نساج است .

مسعودسعد.


مر لؤلؤ عقل و در دانش را
جاری نظام و نیک وزانم .

مسعودسعد.


زهی سیاست تو عقد شرک را فتاح
زهی ریاست تو در عقد را نظام .

ابوالفرج رونی .


برآرد از صدف سینه لؤلؤ منثور
که تا به سلک درآرم به سوزن نظام .

سوزنی .


عقد نظامان سحر از من پذیرد واسطه
قلب ضرابان شعر ازمن پذیرد کیمیا.

خاقانی .


|| که شعر بسیار سراید. کثیرالنظم للشعر. (از متن اللغة) (از المنجد). نظیم . (متن اللغة) :
مدحتش را هزار نظام است
هر یکی را هزار دیوان باد.

مسعودسعد.



نظام . [ ن ِ ] (اِخ ) نصیرالدین ابوتوبه متخلص به نظام است . (قاموس الاعلام ترکی ج 6). رجوع به نصیرالدین شود.


نظام . [ ن ِ ] (ع اِ) رشته ٔ مروارید و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رشته ٔ جواهر. (غیاث اللغات ). رشته ای که لؤلؤ و جز آن را بدان درکشند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ،نُظُم . || واسطه ٔ نظم و آراستگی . (یادداشت مؤلف ). || آنچه امر بدان قائم باشد و مایه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیزی که امری بدان قائم باشد و پایه ٔ آن بود. (ناظم الاطباء). ملاک امر. (متن اللغة). قوام امر. (المنجد). ملاک امر و قوام آن . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) :
ملک جهان را نظام دین هدی را قوام
خواجه ٔ صدر کرام زبده ٔ پنج و چهار.

خاقانی .


نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب .

خاقانی .


ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمان وار است .

خاقانی .


ج ، اَنظِمَة، اناظیم ، نُظُم . || صلاح کار . (آنندراج ). آراستگی هرچیز. (غیاث اللغات ). انتظام . قوام و آراستگی و نظم و ترتیب . (ناظم الاطباء). سامان . (یادداشت مؤلف ) :
ز آن ملک را نظام و از این عهد را بقا
ز آن دوستان بفخر و از این دشمنان شمان .

عنصری .


حمله کردند به نیرو و کس کس را نایستاد و نظام بگسست از همه جوانب و مردم همه روی به گریز نهادند. (تاریخ بیهقی ص 638). کار آن پادشاه از نظام بخواهد گشت . (تاریخ بیهقی ص 606).
چون از نظام عالم نندیشی
تا چیست ابتدا و چه بد مبدا.

ناصرخسرو.


محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
ز آن زورمندبازوی خنجرگذار باد.

مسعودسعد.


نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت . (کلیله و دمنه ). و نظام کارها گسسته گشتی . (کلیله و دمنه ).
گویی که فتح باب نخست آفرینش است
بهر نظام کل جهان جوهر سخاش .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 232).


از دل و دست تو باد کار فلک را نظام
وز کف و کلک تو باد ملک جهان را قرار.

خاقانی .


|| اسلوب . (ناظم الاطباء). قاعده . ترتیب : ترتیبی و نظامی نهاد سخت کافی و شایسته . (تاریخ بیهقی ص 382). تا جداول این قاضی القضاة ابومحمد کی اکنون به پارس افتاد نظام دین وسنت نگاه داشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117). || روش . طریقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیرة. (تاج العروس ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). طریق . طریقة. (المنجد). || هَدْی . (متن اللغة) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). || خوی . عادت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عادة. (تاج العروس ) (متن اللغة) (المنجد) (اقرب الموارد). || چم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || شعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام بسیار و بی شمار است . (از مقدمه ٔ گلندام بر دیوان حافظ). || ریگ برهم نشسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریگ متعقد. (از المنجد) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نظام الرمل و أنظامه و اِنظامته ، ضفرته ، و هی ما تعقد منه . || صف . نظام من جراد؛ ای صف . (از تاج العروس ) (از متن اللغة). ونظام من الجراد و النخل و نحوها، الصف منها. (المنجد). || خط سپید رشته وار که از دم تا گوش ماهی و سوسمار باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هما: نظامان . (منتهی الارب ). رجوع به نظامان شود. || لشکر. قشون . سپاه . (یادداشت مؤلف ).
- پیاده نظام . رجوع به پیاده نظام شود.
- خدمت نظام ؛ خدمت سربازی . سپاهی گری .
- سواره نظام . رجوع به سواره نظام شود.
- مدرسه ٔ نظام ؛ مدرسه ای که در آن فنون سپاهی گری آموزند.
|| (مص ) به رشته کشیدن دُر را. (از آنندراج ). به هم پیوستن و به رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن را. نظم . (متن اللغة). رجوع به نَظم شود. || به نظم درآوردن . پیوستن . نظم :
نظام سخن را خداوند دو جهان
دل عنصری داد و طبع جریرم .

ناصرخسرو.


- بانظام ؛ مرتب . منظم . آراسته . بسامان .
- || در رشته کشیده . که پراکنده نیست :
شب هزاران درّ در گیسو کشید
سرخ و زرد و بانظام و بی نظام .

ناصرخسرو.


- بر نظام رفتن کارها ؛ منظم شدن کارها. به صلاح آمدن : ایشان چنان که فرموده ایم ترا مطیع و فرمان بردار باشند و کارهابر نظام رود. (تاریخ بیهقی ص 253). بنده آنچه داند از هدایت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی ص 154).
- بر نظام قرار گرفتن ؛ نظم یافتن . بسامان شدن . مرتب شدن : شاگردان و یاران هستند همگان بر مثال تو کار می کنند تا کارها بر نظام قرار گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 147).
- بر نظام کردن ؛ منظم کردن . بسامان ساختن . نظم دادن : باز به بست رفت و کارآن دیار بر نظام کرد. (تاریخ سیستان ).
- به نظام ؛ بسامان . آراسته . استوار. بانظام :
تا ضمیری است مر مرا بنظام
تا زبانی است مر مرا گویا.

مسعودسعد.


کس را بنظام دیده ای جایی
کو رخنه نکرد مر نظامش را.

ناصرخسرو.


بشنو بنظام قول حجت
این محکم شعر چون خورنق .

ناصرخسرو.


بشنو از من نصیحتی که ترا
کار هر دو جهان شود بنظام .

جمال الدین .


- به نظام آوردن ؛ به سامان کردن . آراستن . به صلاح آوردن :
طاعت یزدان به نظام آورد
هرچه که دنیا کندش بی نظام .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 392).


- به نظام پیوستن ؛ منظم شدن . مرتب شدن . سامان یافتن و قائم شدن . به قوام و صلاح آمدن : دلهاء خاص و عام و وضیع و شریف بر مطاوعت او قرار گرفت و کارها به نظام پیوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 176). اسباب موافقت و مصادقت به نظام پیوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233).
- به نظام رسیدن ؛ نظام یافتن . آراسته و بسامان شدن : کار عالم به نظام رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 368).
- به نظام کردن ؛ سامان دادن :
لاجرم کار او کنی به نظام
لاجرم گنج او کنی آباد.

فرخی .


- بی نظام ؛ بی سامان . نابسامان . آشفته . درهم . پریشان . نامرتب . بی نظم و ترتیب :
این روزگار بی خطر و کار بی نظام
وام است بر تو گر خبرت هست وام وام .

ناصرخسرو.


طاعت یزدان به نظام آورد
هرچه که دنیا کندش بی نظام .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 392).


چو بی نظامی دین را نظام خواهی داد
نظام دنیا را نک بی نظام باید کرد.

ناصرخسرو.


اما طعام بسیار قوت را فروگیرد و گران بار کند و نبض بدان سبب مختلف و بی نظام شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- معجزنظام ؛ معجزآئین : بر طبق کلام معجزنظام و جعلناکم شعوبا... (حبیب السیر جزو 4 ج 3ص 323).

نظام . [ ن ِ] (اِخ ) (شیخ ...) از فقهای هندوستان است و به سال 1067 به فرمان عالمگیر پادشاه کتاب فتاوی عالمگیری رابه نام او تألیف کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6).


نظام . [ ن ُظْ ظا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناظم . (غیاث اللغات ). رجوع به ناظم شود.


فرهنگ عمید

۱. دستگاه سیاسی، حکومت: نظام شاهنشاهی.
۲. اصول و قواعدی که چیزی بر اساس آن ها نهاده شده است: نظام آموزشی.
۳. سپاه، ارتش.
۴. (اسم مصدر ) آراستگی، نظم.
۵. [قدیمی] نظم، شعر.

دانشنامه عمومی

نظام به معانی گوناگون به کار می رود:
نظام به معنی سامانه یا سیستم
نیروی نظامی برای اشاره به نیروی نظامی کشور
ستارهٔ نظام، ستاره ای در صورت فلکی شکارچی
ابراهیم بن سیار معتزلی مشهور به «نظام»، از معتزلهٔ بصره و مؤسس مذهب نظامیه

دانشنامه آزاد فارسی

نَظّام (بصره ۱۶۵ـ بغداد ۲۲۱ تا ۲۳۱ق)
(یا: نَظّام بصری) شهرت ابواسحاق ابراهیم بن سیار بن هانی، از متکلمان برجستۀ معتزله و مؤسس فرقۀ نظامیه. گویا در جوانی در فقر می زیسته و چون مهره و سنگ های قیمتی به رشته می کشیده به نظام آوازه یافته است. نَظام بعدها به بغداد رفت و به دربار مأمون راه یافت و از آن جا مقرری می گرفت. استاد او در کلام دایی اش، ابوالهذیل علاف، و در لغت و ادب خلیل بن احمد بود. نظام اطلاعات گسترده ای از ادیان، به ویژه ادیان هند و فلسفۀ یونانی، داشت و به گفته ای قرآن، تورات، زبور و انجیل را از بر بود. در فقه، اصول و حدیث آرای خاص خود را داشت. اصحاب وی را نظّامیه نامیده اند. عقاید او دربارۀ نفی جزء لایَتَجَزّا و تقسیم هر جزء به اجزاء لایتناهیِ بالفعل، صرفه در اعجاز قرآن، طَفْرِه (جواز جهش از نقطه ای به نقطۀ دیگر بدون آن که فاصله ای میان آن دو طی شود)، تداخل، انکار سکون، ترکیب جوهر از اعراض و این که حقیقت انسان همان روح است، بسیار معروف است. نظام خواب را مبطل وضو نمی دانست و حدیث متواتر را حجت نمی خواند و منکر اجماع و قیاس در فروع و احکام شرع بود. معتقد بود که خداوند قادر بر فعل قبیح مثل ستم نیست، زیرا صدور فعل قبیح از خدا محال است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد. ابوالهذیل علاف و ابوالحسن اشعری بر عقاید او ردّیه نوشتند. ابوعثمان جاحظ از شاگردان او بود. نظام شعر نیز می سروده است. تألیفات او را ۳۹ اثر برشمرده اند که بیشتر آن ها در علم کلام است. از آثارش: کتاب فی القرآن ماهو؛ النکت؛ الترک؛ الطفره.

فرهنگ فارسی ساره

دستگاه، سازگان، سامانه


فرهنگستان زبان و ادب

{regime} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] تشکیلاتی با چارچوب حقوقی و قانونی منظم و سامان یافته برای تنظیم مناسبات داخلی یا بین المللی
{system} [عمومی] مجموعه ای سازمان یافته با دو جنبۀ نظری و عملی استوار بر مجموعه ای از آرا و روش ها و نهادها

گویش مازنی

نظام شکارچیان آخرین خنیاگر برجسته ی موسیقی شرق مازندران ...


/nezaam/ نظام شکارچیان آخرین خنیاگر برجسته ی موسیقی شرق مازندران که به سال ۳۶۰ دیده از جهان فرو بست

پیشنهاد کاربران

الف¬ـ مجموعه قوانینی که یک کشور بر پایه آنها اداره می¬شود. ب¬ـ دولت یا حکومت به معنای دولت.

در پارسی " نهش ، سامان "

این واژه از ندام پارسی به مانی سازمان و بسامان گرفته شده

ابزار

نظام با کلمه هایی به مانند: *سامان - *ترتیب ( احتمالا *دسته ) دارای خاستگاه مشترک بوده و به معنی" هر مجموعه نظام مند" می باشد. به نظر واژه *سامان , می تواند معادل مناسبی برای مدخل نظام باشد.

نِظام
نِظام : نِ - ظام
نِ : پایین ، زیر : از نگر انگاری یا مجازی از بالا = اندیشه ، ذهنی به پایین = کار ، عمل ، اجرا ، رَواندن
ظام = زام < گام = درآمدن ، آمدن، درآوردن
فهمیده ( مفهوم ) : فکر و اندیشه را به سامان کارکردی یا عملکردی درآوردن

سازمان

برابر پارسی :
ساختار ، دستگاه ، سازگان ، سازمان ، آرایش


کلمات دیگر: