مترادف مسجع : قافیه دار، مقفی، موزون، سجع دار
برابر پارسی : خوش آهنگ
rimed (prose)
قافیهدار، مقفی، موزون، سجعدار
مسجع. [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسجیع. رجوع به تسجیع شود. || کلام مسجع، که سجع داشته باشد. (از اقرب الموارد). که به سجع است . که سجع دارد. دارای سجع. باسجع. سخنی است که در آن سجع به کار برده شده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). سخن با قافیه . (غیاث ) (آنندراج ). || عبارت است از آنکه شاعر بیتی را به چهار قسم متساوی کند، و بعد از رعایت سجع بر قافیه ٔ واحد، چهارم بر قافیه ای آورد که بنای شعر بر آن است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).صنعتی که شاعر شعر را چهار حصه کند و بعد رعایت سه سجع، حصه ٔ چهارم را بر قافیه ای که بنای شعر بر آن نهاده است تمام کند، چنانچه این بیت سعدی :
باز آ و در چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین تا آسمانم میرود.
(از غیاث ) (از آنندراج ).
و رجوع به سجع شود.
مسجع. [ م ُ س َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسجیع. آنکه سخن با سجع و کلام مسجع می گوید. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به تسجیع شود.
مسجع. [ م َ ج َ ] (ع اِ) مقصد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).