مترادف سجع : سخن مقفی، قافیه، کلام موزون، ناله کبوتر
سجع
مترادف سجع : سخن مقفی، قافیه، کلام موزون، ناله کبوتر
فارسی به انگلیسی
harmonious cadence, riming prose
rhyme, versification
فارسی به عربی
ایقاع
عربی به فارسی
شباهت صدا , هم صدايي , قافيه ء وزني يا صدايي
مترادف و متضاد
نظم، شعر، قافیه، سجع، پساوند، سخن قافیه دار، بساوند
نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند
سخن مقفی، قافیه، کلامموزون
ناله کبوتر
۱. سخن مقفی، قافیه، کلامموزون
۲. ناله کبوتر
فرهنگ فارسی
سخن باقافیه، کلام مقفی، اسجاع جمع
۱ - ( مصدر ) سخن مقفی گفتن . ۲ - ( مصدر ) بانگ کردن کبوتر . ۳ - نالیدن شتر . ۴ - ( اسم ) موزون و مقفی بودن سخن . ۵ - ( اسم ) آواز کبوتر . ۶ - کلمات هم آهنگ که در آخر جمله های به عبارت میاوردند . سجع در نثر حکم قافیه دارد در نظم و آن بر سه قسم است : یا سجع متوازن . چنانست که کلمات فقط در یک وزن باشند مانند : بحری است مواج و شخصی نقاد . در این مثال بحر با شخص و مواج با منقاد سجع متوازن است . یا سجع متوازی . چنانست که در آخر دو جمله کلماتی آرند که در وزن و عدد و حروف روی ( آخرین حرف اصلی کلمه ) یکی باشد مانند : باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده . یا سجع مطرف . چنانست که در آخر دو جمله کلماتی آورند که فقط در حرف روی یکی باشند مانند : هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون باز میاید مفرح ذات .
۱ - ( مصدر ) سخن مقفی گفتن . ۲ - ( مصدر ) بانگ کردن کبوتر . ۳ - نالیدن شتر . ۴ - ( اسم ) موزون و مقفی بودن سخن . ۵ - ( اسم ) آواز کبوتر . ۶ - کلمات هم آهنگ که در آخر جمله های به عبارت میاوردند . سجع در نثر حکم قافیه دارد در نظم و آن بر سه قسم است : یا سجع متوازن . چنانست که کلمات فقط در یک وزن باشند مانند : بحری است مواج و شخصی نقاد . در این مثال بحر با شخص و مواج با منقاد سجع متوازن است . یا سجع متوازی . چنانست که در آخر دو جمله کلماتی آرند که در وزن و عدد و حروف روی ( آخرین حرف اصلی کلمه ) یکی باشد مانند : باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده . یا سجع مطرف . چنانست که در آخر دو جمله کلماتی آورند که فقط در حرف روی یکی باشند مانند : هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون باز میاید مفرح ذات .
فرهنگ معین
(سَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بانگ کردن کبوتر. ۲ - (اِمص . ) موزون و مقفی بودن سخن . ۳ - کلمات هم آهنگ که در آخر جمله - های یک عبارت می آورند.
لغت نامه دهخدا
سجع. [ س َ ] ( ع مص ) بانگ کردن قمری. ( دهار ). بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن کبوتر. || قصد کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || رفتن براهی. ( منتهی الارب ). || نالیدن شتر ماده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بسجع گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). سخن با قافیه گفتن. ( منتهی الارب ). سخن با قافیه. ( لغت نامه حریری ). سخن گفتن بکلامی که آن را فواصل بود. ج ، اسجاع. || ( اِ ) آواز طیور خوش آواز مثل بلبل و قمری و غیرها. ( غیاث ) :
انیس خاطر سعدی سماع روحانیست
چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام.
بدان که اطلاق قافیه در نظم می کنند و آنچه به صورت قافیه در اواخر فقرات نثر باشد آن را سجع گویند و اواخر آیات قرآن مجید را که بصورت قافیه باشد فواصل خوانند،واحد را فاصله نامند. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به اسجاع و بدایع شمس العلماء ص 291 و تعریفات جرجانی شود.
انیس خاطر سعدی سماع روحانیست
چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام.
سعدی ( غزلیات ).
|| ( اصطلاح بدیع ) آنست که کلمات آخر در قرینه های نثر مطابق باشند و در وزن و حرف رَوی یا دریکی از آنها. پس سجع به سه نوع باشد: اول سجع متوازی. دوم سجع متوازن. سوم سجع مطرف. ( بدایع شمس العلماء ص 291 ). و نیز لفظی که در آخر فقره نثر واقع شود و مناسب آن در آخر فقره دیگر نیز یک لفظ واقع شود. و مناسب آن در اواخر فقره دیگر نیز یک لفظ واقع شود،بیان این مدعا بعبارت دیگر سجع در آخر لغت آواز قمری و به اصطلاح ، عبارت از برابر بودن دو لفظ اواخر فقرتین همچنانکه هر آواز قمری موافق یکدیگر میباشد ایراد کلمات اواخر فقرتین را بر حسب موافقت همدیگر سجع گفتندی. و سجع منقسم بود به سه قسم : متوازی ، مطرف ، و متوازن. سجع متوازن موافق بودن دو لفظ به حرف روی ، ووزن و عدد و حروف ، چون گل و مل و بهار و مزار و سوری و دوری و مهجوری و مخموری و نظر و شکر. و سجع مطرف ، موافق بودن دو لفظ به حرف روی فقط و در وزن و عدد و حروف مختلف چون وقار و اطوار و مال و منال و بور وجور. و سجع متوازن ، موافق بودن دو لفظ در وزن و عددو حروف و در روی مختلف چون اعمار و ارزاق و مراتب ومراسم و تحریر و تسوید. پس سجع متوازن به نسبت سجع متوازی و مطرف ، مستحسن و مرغوب نیست.بدان که اطلاق قافیه در نظم می کنند و آنچه به صورت قافیه در اواخر فقرات نثر باشد آن را سجع گویند و اواخر آیات قرآن مجید را که بصورت قافیه باشد فواصل خوانند،واحد را فاصله نامند. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به اسجاع و بدایع شمس العلماء ص 291 و تعریفات جرجانی شود.
فرهنگ عمید
۱. سخن با قافیه گفتن.
۲. (اسم ) [قدیمی] بانگ کبوتر.
۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی ) در بدیع، آوردن کلمات هم آهنگ.
* سجع متوازن: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله ها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.
* سجع متوازی: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلمه هایی در آخر جمله ها که در وزن و رَوی برابر باشند، مثل رزم و بزم، خَلَف و تَلَف.
* سجع مُطَرّف: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله ها که بر یک وزن نباشند اما در حرف رَوی مطابق باشند، مثل گفتار و کردار، مال و آمال، خار و چنار.
۲. (اسم ) [قدیمی] بانگ کبوتر.
۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی ) در بدیع، آوردن کلمات هم آهنگ.
* سجع متوازن: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله ها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.
* سجع متوازی: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلمه هایی در آخر جمله ها که در وزن و رَوی برابر باشند، مثل رزم و بزم، خَلَف و تَلَف.
* سجع مُطَرّف: (ادبی ) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله ها که بر یک وزن نباشند اما در حرف رَوی مطابق باشند، مثل گفتار و کردار، مال و آمال، خار و چنار.
۱. سخن با قافیه گفتن.
۲. (اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر.
۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات همآهنگ.
〈 سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.
〈 سجع متوازی: (ادبی) در بدیع، آوردن کلمههایی در آخر جملهها که در وزن و رَوی برابر باشند، مثل رزم و بزم، خَلَف و تَلَف.
〈 سجع مُطَرّف: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها که بر یک وزن نباشند اما در حرف رَوی مطابق باشند، مثل گفتار و کردار، مال و آمال، خار و چنار.
دانشنامه عمومی
سجع در کلمه به معنای آواز قمری و آنچه به آن مانند باشد است.
مطرف:هرگاه فقط حرف اخر دو جمله یکسان باشد، این نوع سجع را «سجع مطرف» گویند. مانند (دست، شکست) و (راز، نواز)
متوازن:تنها وزن آنها یکی است و حروف آنها یکی نیست. مانند (کام، کار) و (نهال، نهار) و (علیم ، لحیم)
متوازی:هر گاه کلمات هم وزنی آورده شوند که واج پایانی آن ها نیز یکی است؛ «سجع متوازی» وجود دارد. مانند (دست، شست) و (خامه، نامه)
نثر و شعری که در آن آرایه سجع به کار رود، مُسَجَّع یا آهنگین نامیده می شوند. در این گونه نثر، جمله های مشابه را قرینه می گویند و واژه های آخر قرینه ها در وزن یا حرف یا هر دو هم خوانی دارند.
نثر مسجع نثری است آهنگین و شعرگونه؛ هر چند فاقد وزن است، همانند شعر، از موسیقی قافیه و زیبایی های ترفندهای ادبی و ظرایف بلاغی بهره دارد. زبان در نثر مسجع معمولاً عاطفی است نه خبری؛ زیرا سجع با مضامین خبری صرف تناسبی ندارد.
نمونه ای از این گونه نثر از ابوالفتوح رازی: «سهل بن عبد اللّه گفت: تقوی آن باشد که بپرهیزی به دل از غَفَلات، و به نفس از شهوات و به حقّ از لذّات و به جوارح از سیّآت. آن وقت که این کرده باشی، امید باشد تو را به وصول دَرَجات و نجات از دَرَکات.»
مطرف:هرگاه فقط حرف اخر دو جمله یکسان باشد، این نوع سجع را «سجع مطرف» گویند. مانند (دست، شکست) و (راز، نواز)
متوازن:تنها وزن آنها یکی است و حروف آنها یکی نیست. مانند (کام، کار) و (نهال، نهار) و (علیم ، لحیم)
متوازی:هر گاه کلمات هم وزنی آورده شوند که واج پایانی آن ها نیز یکی است؛ «سجع متوازی» وجود دارد. مانند (دست، شست) و (خامه، نامه)
نثر و شعری که در آن آرایه سجع به کار رود، مُسَجَّع یا آهنگین نامیده می شوند. در این گونه نثر، جمله های مشابه را قرینه می گویند و واژه های آخر قرینه ها در وزن یا حرف یا هر دو هم خوانی دارند.
نثر مسجع نثری است آهنگین و شعرگونه؛ هر چند فاقد وزن است، همانند شعر، از موسیقی قافیه و زیبایی های ترفندهای ادبی و ظرایف بلاغی بهره دارد. زبان در نثر مسجع معمولاً عاطفی است نه خبری؛ زیرا سجع با مضامین خبری صرف تناسبی ندارد.
نمونه ای از این گونه نثر از ابوالفتوح رازی: «سهل بن عبد اللّه گفت: تقوی آن باشد که بپرهیزی به دل از غَفَلات، و به نفس از شهوات و به حقّ از لذّات و به جوارح از سیّآت. آن وقت که این کرده باشی، امید باشد تو را به وصول دَرَجات و نجات از دَرَکات.»
wiki: سجع
دانشنامه آزاد فارسی
سَجْع
(در لغت به معنی آواز کبوتر) فنّی در نثر فارسی که در آن کلماتی بیاورند که هم وزن و در حرف رَوی و یا فقط در حرف رَوی مشترک باشند: «الهی، طاعت فرمودی و توفیق بازداشتی. از معصیت منع کردی؛ بر آن داشتی. ای دیرخشمِ زودآشتی. آخر مرا در فراق بگذاشتی» (خواجه عبدالله انصاری). سجع، بر سه نوع است: ۱. سجع متوازی، که در آن دو کلمۀ دارای سجع در وزن و حرفِ روی مشترک باشند. مانند «بوستان» و «دوستان» در این جملۀ خواجه عبدالله انصاری: «الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است»؛ ۲. سجع مُطَرَّف، که دو کلمۀ دارای سجع در وزن متفاوت، ولی در حرف روی مشترک باشند. مانند «بار» و «دیدار»: «الهی، چون سگ را بار است و سنگ را دیدار...» (خواجه عبدالله انصاری)؛ ۳. سجع متوازن که دو کلمۀ پایان جمله در وزن مشترک باشند اما حرف روی آن ها مختلف باشد، مانند «بی دریغ» و «بی شمار»: «لطفِ بی دریغ و جود بی شمار». سجع از بارزترین مشخصات کلام در آثار منثور دورۀ جاهلی عرب است. این ویژگی سبکی در قرآن نیز به وفور یافت می شود. در نثر فارسی، سجع در آثار خواجه عبدالله انصاری شکوفا می شود و در گلستان سعدی ادامه می یابد. پس ازاین دوره، سجع را بیشتر در مقدمه های کتاب ها و در مقدمه های مکاتیب و منشأت رعایت می کرده اند. سجع از ابزارهای پرکاربردِ نثر مصنوع و فنی است. نثری که در آن سجع به کار رفته باشد نثر مسجع گویند.
(در لغت به معنی آواز کبوتر) فنّی در نثر فارسی که در آن کلماتی بیاورند که هم وزن و در حرف رَوی و یا فقط در حرف رَوی مشترک باشند: «الهی، طاعت فرمودی و توفیق بازداشتی. از معصیت منع کردی؛ بر آن داشتی. ای دیرخشمِ زودآشتی. آخر مرا در فراق بگذاشتی» (خواجه عبدالله انصاری). سجع، بر سه نوع است: ۱. سجع متوازی، که در آن دو کلمۀ دارای سجع در وزن و حرفِ روی مشترک باشند. مانند «بوستان» و «دوستان» در این جملۀ خواجه عبدالله انصاری: «الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است»؛ ۲. سجع مُطَرَّف، که دو کلمۀ دارای سجع در وزن متفاوت، ولی در حرف روی مشترک باشند. مانند «بار» و «دیدار»: «الهی، چون سگ را بار است و سنگ را دیدار...» (خواجه عبدالله انصاری)؛ ۳. سجع متوازن که دو کلمۀ پایان جمله در وزن مشترک باشند اما حرف روی آن ها مختلف باشد، مانند «بی دریغ» و «بی شمار»: «لطفِ بی دریغ و جود بی شمار». سجع از بارزترین مشخصات کلام در آثار منثور دورۀ جاهلی عرب است. این ویژگی سبکی در قرآن نیز به وفور یافت می شود. در نثر فارسی، سجع در آثار خواجه عبدالله انصاری شکوفا می شود و در گلستان سعدی ادامه می یابد. پس ازاین دوره، سجع را بیشتر در مقدمه های کتاب ها و در مقدمه های مکاتیب و منشأت رعایت می کرده اند. سجع از ابزارهای پرکاربردِ نثر مصنوع و فنی است. نثری که در آن سجع به کار رفته باشد نثر مسجع گویند.
wikijoo: سجع
کلمات دیگر: