کلمه جو
صفحه اصلی

قافیه


برابر پارسی : همآوا، رج، پساوند سروده

فارسی به انگلیسی

rhyme, rime or rhyme

rime or rhyme


rhyme


فارسی به عربی

قافیة

عربی به فارسی

قافيه , پساوند , شعر , سخن قافيه دار , نظم , قافيه ساختن , هم قافيه شدن , شعر گفتن , بساوند


مترادف و متضاد

rhyme (اسم)
نظم، شعر، قافیه، سجع، پساوند، سخن قافیه دار، بساوند

rime (اسم)
نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند

فرهنگ فارسی

پشت گردن، پس گردن، آخرچیزی، حرف یاکلمه آخربیت
۱ - ( اسم ) مونث قافی از پی رونده ۲ - بعضی از آخرین کلمه بیت باشد بشرط آن که آن کلمه عینا در آخر ابیات دیگر تکرار نشود پس اگر تکرار شود آنرا ردیف خوانند و قافیه در ماقبل آن باشد چنانکه : رخ تو رونق قمر دارد لب تو لذت شکر دارد چون کلمه دارد تکرار شده آن را ردیف خوانند و قافیه در کلمه قمر و شکر است چون ما قبل رائ قمر و شکر متحرک است قافیه این شعر حرفی و حرکتی بیش نباشد یعنی حرف رائ و حرکت ما قبل آن و اگر ماقبل حرف آخرین از کلمه قافیه ساکن باشد چنانکه : ای نرگس پر خمار تو مست دلها ز غم تو رفت از دست . قافیه آن از آخر کلمه باشد تا بنخستین حرکتی که پیش از سواکن آن بود . پس قافیه این شعر دو حرف و حرکتی بیش نباشد و آن سین و تائ است و حرکت ماقبل آن اما اگر حرف آخرین از کلمه قافیه از نفس کلمه قافیه نباشد بلکه بعلتی بدان ملحق شده باشد چنانکه : برخی چشم مستشان وان زلف همچون شستشان . که کلمه اصلی در آخر این شعر مست و شست است و شان از بهر اضافت جماعت بدان ملحق شده است . قافیه آن از آخر کلمه باشد تا نخستین حرکتی که پیش از سواکن حروف نفس کلمه باشد . پس قافیه این شعر پنج حرف و حرکتی باشد یعنی از نون تا حرکت ماقبل سین مست و شست و این جمله را قافیه خوانند و هر کدام از حروف و حرکات قافیه را نامی است و هیچ یک از حروف قافیه در همه قصیده ( غزل و قطعه ) نباید تغییر کند الا حرف دخیل جمع: قوافی . یا کلمه قافیه . آخرین کلمه اصلی و غیر مکرر بیت ( یا مصراع اول مطلع ). یا فن ( علم ) قافیه . شناختن احوال انواع قوافی است .یا قافیه مطلق . آنست که حرف روی متحرک باشد قافیه موصول . یا قافیه معمولی . آن است که لفظ مرکب را در حکم بیسط قرار دهند . یا قافیه مقید . آنست که حرف روی ساکن باشد . یا قافیه موصول . قافیه مطلق . یا قافیه بر کسی تنگ شدن . در سختی و اشکال افتادن . یا قافیه را باختن ( مفت باختن ) اشتباه کردن خطایی از کسی سر زدن : هنگامی که سر بلند کرد نگاه چشمهایش غیر عادی بود و ابرویش پرید . هما شستش خبردار شد که قافیه را مفت باخته است .

فرهنگ معین

(فِ یَ یا یِ ) [ ع . قافیة ] ۱ - (اِفا. ) از پی رونده . ۲ - (اِ. ) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ، ~را باختن کنایه از: مغلوب شدن ، فرصت را از دست دادن . ، ~به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن .

لغت نامه دهخدا

قافیة. [ ی َ ] (ع اِ) رجوع به قافیه شود.


( قافیة ) قافیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) رجوع به قافیه شود.
قافیه. [ ی َ / ی ِ ] ( ع اِ ) مشتق از قفو. ( آنندراج ). پس گردن. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ). || ازپی رونده. ( آنندراج ): اتیته علی قافیته ؛ ای علی اثره. || پس آوند . سرواده. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابهةالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیت ها. ( آنندراج ). کلمه اخیر از بیت که اعاده آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد. ( ناظم الاطباء ). نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:
قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
و این قول اخفش است. و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است ، قافیه باشد. و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است. بنابراین بنا بر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت. و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است. هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی. مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است ، زیراقوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته : قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد. و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر. و در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه ، و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیه مطلقه بر شش قسم بود: مطلقه مجرده ، مطلقه مردفه ، مطلقه مؤسسه ، مطلقه به خروج ، مطلقه به ردف و مطلقه به تأسیس و خروج - انتهی. و در رساله منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزله آنها باشد. بشرط آنکه مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع. و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند، و بعضی دیگر مجرد حرف روی را بطریق مجاز است بنا بر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک. و ذکر قید یا در چیزی که بمنزله آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزله معدوم است. اطلاق قافیه بر قافیه اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره بجهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده.

قافیه . [ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) مشتق از قفو. (آنندراج ). پس گردن . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). || ازپی رونده . (آنندراج ): اتیته علی قافیته ؛ ای علی اثره . || پس آوند . سرواده . (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابهةالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیت ها. (آنندراج ). کلمه ٔ اخیر از بیت که اعاده ٔ آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد. (ناظم الاطباء). نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:
قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل .
و این قول اخفش است . و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است ، قافیه باشد. و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است . بنابراین بنا بر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت . و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است . هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی . مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است ، زیراقوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته : قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد. و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر. و در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه ، و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیه ٔ مطلقه بر شش قسم بود: مطلقه ٔ مجرده ، مطلقه ٔ مردفه ، مطلقه ٔ مؤسسه ، مطلقه ٔ به خروج ، مطلقه ٔ به ردف و مطلقه ٔ به تأسیس و خروج - انتهی . و در رساله ٔ منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزله ٔ آنها باشد. بشرط آنکه مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع . و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند، و بعضی دیگر مجرد حرف روی را بطریق مجاز است بنا بر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک . و ذکر قید یا در چیزی که بمنزله ٔ آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزله ٔ معدوم است . اطلاق قافیه بر قافیه ٔ اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره بجهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده .
انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است به اجماع اهل عرب و فارس : مترادف ، متدارک ، متکاوس ، متواتر، ومتراکب . و بعضی این الفاظ را القاب قوافی گویند. و بعضی حدود قافیه گویند. و گفته اند: مترادف ، قافیه ای است که بحسب تقطیع در اواخر آن دو حرف ساکن پیاپی باشند مثاله این معما به اسم شهاب . شعر:
هست پیش ما لبت آب حیات دلنواز
آمده همچون حباب از وی برون تبخاله باز.
و متواترقافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکن که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از این ساکن است از یک حرف متحرک زیاده واسطه نباشد. مثاله ، شعر:
شکردهنا غمی نداری
دیر آی می مغانه درکش .
و متدارک قافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند مثاله ، این معما به اسم یوسف . شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من .
و متراکب آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشند. مثاله ، این معمّا به اسم بهاء. شعر:
ای عطائی دل و دین رفت ز ما سوی عدم
در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم .
و متکاوس آنکه بحسب تقطیعاز ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است چهار متحرک واسطه باشند و این بسبب غایت ثقلش در اشعار پارسی بغایت اندک است - انتهی . و درجامعالصنایع گوید: قافیه ٔ مطلق آن است که قافیه بی ردف و تأسیس و دخیل و وصل و خروج بود. و قافیه ٔ مقید آن است که قافیه بعد از ردف اصلی افتد. و قافیه درتلفظ بر حسب تبعیت و اشباع ظاهر گردد، و در تقطیع حذف شود. مثاله ، شعر:
دل ز من بردی کنونش خون کنی
گر بری جان را ندانم چون کنی .
نون «خون و چون » از این قبیل است . قافیه ٔ پیوندی آن است که بیت را چنان انشا کند که معنی بی آوردن قافیه تمام شود. و اما چون آوردن قافیه شرط است بضرورت بیاورد. مثاله ، شعر:
ای لبت شکر و سخن شیرین
چه کنی عیش بنده تلخ ببین .
لفظ «ببین » قافیه ٔ پیوندی است که اتمام معنی بدان احتیاج ندارد. و قافیه ٔ ملک آن است که قافیه در مصراع اول مطلع است ، و در آخر دوم بیت همان لفظ را قافیه سازد. و اگر در ابیات دیگر آرد هم روا باشد. لکن استعمال فصحا در بیت دوم است و این از قبیل ایطاء نیست . قافیه ٔ متولده آن است که آخر بیت الفاظی متصل الفاظ قافیه آورد که پنداشته آید که الفاظ قافیه از آن الفاظ متصل زیاده شده است . مثاله ، شعر:
بست چون بر روی من دلدار در
شد ز اشکم طره ٔ دستار تر
دل ز من بردی و جان آواره شد
جان آواره کنون یکبارتر.

(از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1241).


و رجوع به کشف الظنون شود.
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس ، این مرکز آنها دائره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است ومزید و نایره .
رجوع به حروف قافیه در همین لغت نامه شود :
شادی و بقابادت و زین بیش نگویم
کین قافیه ٔ تنگ مرا نیک بپیخست .

عسجدی .


شعر درازتر ز قفا نبک پیش او
کوته شود چو قافیه ٔ شعر مثنوی .

فرخی .


چون من ترا مدحت کنم گویم که خود اعشی منم
از بس که اندر دامنم از چرخ بارد قافیه .

منوچهری .


در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیه ٔ آن دهان کنم .

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).


- امثال :
قافیه که آمد باید گفت .

فرهنگ عمید

۱. پشت گردن، پس گردن.
۲. آخر چیزی.
۳. (ادبی ) یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد، مانند «ﺴَﺖ» در این شعر: ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست، و یا « َر» در این شعر: زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری: ۸۰۰ )، پساوند، سرواده. &delta، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است.

۱. پشت گردن؛ پس گردن.
۲. آخر چیزی.
۳. (ادبی) یک مصوت یا رشته‌ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع‌های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد، مانند «ﺴَﺖ» در این شعر: ای نرگس پرخمار تو مست / دل‌ها ز غم تو رفت از دست، و یا « َر» در این شعر: زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری: ۸۰۰)؛ پساوند؛ سرواده. Δ در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است.


دانشنامه عمومی

بند واژه ،بند برابر با بیت که بهم پیوسته است می باشد


قافیه، مشتق از ق ف و، به معنای پس گردن و ازپی رونده است. در فارسی آن را پساوند گویند، و اصطلاحی است در نظم و شعر.
مترادف: ترادف در لغت به معنی پیاپی شونده است، و آن قافیه ای است که دو حرف ساکن پیاپی داشته باشد و یک حرف آخرِ ساکن، مانند یار (قدما مصوّت های بلند را ساکن به شمار می آوردند)؛
متدارک: تدارک در لغت به معنی دریابنده و دریافت کننده است، و آن قافیه ای است که دو حرف متحرک و یک حرف آخرِ ساکن داشته باشد، مانند خِرَد؛
متکاوس: در لغت به معنی انبوه است، و در اصطلاح، قافیه ای است که چهار حرف متحرک داشته باشد و یک حرف آخرِ ساکن، مانند بزنمش؛
متواتر: تواتر در لغت به معنی پیاپی شونده و پیاپی آینده است، و آن متحرکی است که در دو طرفش حرف ساکن باشد، مانند درکش؛
متراکب: متراکب در لغت به معنی برهم نشسته است، و آن قافیه ای است با سه حرف متحرک و ساکنی در آخر، مانند فِکَنَد.
«قافیه»، قسمت تکرارشونده از کلمه هایی است که در نظم و شعر تکرار می شود، به شرط آن که قسمت تکرارشونده جزئی از کلمهٔ قافیه باشد و به آن الحاق نشده باشد. درضمن، اگر کل کلمه ـ و نه جزئی از آن ـ به یک معنی و از یک ریشهٔ واحد تکرار شود، به آن ردیف می گویند. آخرین حرف اصلیِ قافیه را «رَوی» می گویند؛ به عنوان مثال، در کلمات جام، وام، دام، نام و آرام، حرف «م» رَوی است.
معین در فرهنگ معین در مدخل «قافیه» نوشته است:
«ای نرگس پرخمار تو مست دل ها ز غم تو رفت از دست.» قافیهٔ آن از آخر کلمه باشد تا به نخستین حرکتی که پیش از سواکنِ آن بود. پس قافیهٔ این شعر، دو حرف و حرکتی بیش نباشد و آن سین و تاء است و حرکت ماقبل آن؛ اما اگر حرفِ آخرین از کلمهٔ قافیه از نفْس کلمهٔ قافیه نباشد بلکه به علتی بدان ملحق شده باشد چنان که: «برخیّ چشم مستشان و آن زلف همچون شَستشان.» که کلمهٔ اصلی در آخر این شعر، «مست» و «شَست» است و «شان» ازبهر اضافتِ جماعت بدان ملحق شده است. قافیهٔ آن از آخر کلمه باشد تا به نخستین حرکتی که پیش از سواکنِ حروفِ نفْسِ کلمه باشد.»

دانشنامه آزاد فارسی

در لغت به معنای پسِ گردن و نیز به معنای ازپی رونده است و در اصطلاح ادبی به حرف یا حروف یکسانی می گویند که در پایان کلماتی که حروف پایانی مشترک دارند و به تناسب قالب شعر در پایان مصراع ها و ادبیات شعر قرار می گیرند مثل حروف «وست» در بیت «نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست/چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست» به شرط آن که این حروف معنادار جزء معناداری نباشد که عیناً تکرار شده باشد. واژه هایی که این حروف مشترک در پایان آن هاست واژۀ قافیه می گویند. در گذشته دو تعریف برای قافیه ذکر می شد: یکی آن که قافیه به کلماتی که دارای حروف پایانی مشترک هستند و در پایان مصراع ها و بیت ها به تناسب قالب شعر می آیند، گفته می شود. و دیگر آن که قافیه تنها به حروف مشترک در آن کلمات اطلاق می شود که شرحش را آورده ایم. نظر دوم مورد اتفاق بیشتری در میان ادیبان بوده است. مهم ترین عامل در تقسیم بندی قالب های مختلف شعر فارسی نحوۀ آرایش قافیه است. مثلاً قافیه می تواند در پایان مصراع های فرد یا زوج یا در آخر هر دو مصراع یک بیت بیاید. شکلی که قافیه به شعر می بخشد «قالب» نام دارد. قافیه در شعر سنتی اجباری است و براساس قالب شعر باید در جاهای مشخص بیاید. امّا در شعر نو نظم خاصی ندارد و شاعر به اختیار خود هرجا که نیاز داشته باشد از قافیه استفاده می کند. در زبان ژاپنی قافیه کاربردی ندارد ولی در زبان های آسیایی و اروپایی متداول است. در اروپا قافیه نخستین بار در شعر لاتینی دوره های متأخّر به کار رفت و در اشعار لاتینی و یونانی کلاسیک قافیه پردازی معمول نبود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] قافیه. (ع اِ) مشتق از قفو. پس گردن. از پی رونده: اتیته علی قافیته؛ ای علی اثره.|| پس آوند. سرواده.
در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابهةالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیت ها.کلمه اخیر از بیت که اعاده آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد. نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:
                      
و این قول اخفش است و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است، قافیه باشد و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است. بنابراین بنابر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است.
هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی. مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است، زیرا قوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته: قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر.
در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیه مطلقه بر شش قسم بود: مطلقه مجرده، مطلقه مردفه، مطلقه مؤسسه، مطلقه به خروج، مطلقه به ردف و مطلقه به تأسیس و خروج - انتهی.
و در رساله منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزله آنها باشد. بشرط آن که مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع.
و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند و بعضی دیگر مجرد حرف روی را به طریق مجاز است بنابر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک و ذکر قید یا در چیزی که بمنزله آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزله معدوم است. اطلاق قافیه بر قافیه اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره به جهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده.

جدول کلمات

پشت گردن

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن فَشما می باشد که از اوستایی: فْشْما fshmã ساخته شده است

پس آوند

هر شعری باید نظمی داسته باشع، برای تعریف قافیه باید بگیم: کلمه ی آخر هر مصراع با مصراع روبه روش باید تقریبا هم آوا باشه
مثل این بیت :
به نزد آن که جانش در تجلیست ☆ همه عالم، کتاب حق تعالیست

خوب بیت رو بخونین؛تجلیست و تعالیست تقریبا هم آوا هستن کلماتش و شبیه همن، پس اینا هم قافین

یه مثال دیگه:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار☆ هر ورقش دفتریست در نظر کردگار

ببینید الانم تو این بیت هوشیار و کردگار، ( دو تا کلمات آخر مصراع ) ، باهم هم قافین.

لطفا اگه دوس داشتین به منم رای مثبت بدین یا برام کامنت بذارین
موفق باشین

وات آرایی
رج بندی
واج آرایی


پساوند

منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی

آخر بیت


کلمات دیگر: