کلمه جو
صفحه اصلی

اشعار


مترادف اشعار : ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن

برابر پارسی : چامه، چکامه ها، سروده، سروده ها

فارسی به انگلیسی

poetry, stating

standard, colour, device, slogan, motto, party-cry, battle-cryprofession


stating


poetry


فارسی به عربی

اشارة , شعر

مترادف و متضاد

۱. ابراز، اظهار، اعلام، بیان
۲. آگاهانیدن، آموختن


report (اسم)
گزارش، خبر، شهرت، صدا، انتشار، اشعار

poetry (اسم)
نظم، شعر، اشعار، فن شاعری، چامه سرایی، لطف شاعرانه

ابراز، اظهار، اعلام، بیان


آگاهانیدن، آموختن


فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع شعر موها مویها .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] جِ شعر؛ چامه ها، شعرها.


( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شعر، موها.
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) آگاه کردن ، خبر دادن .
( اَ ) [ ع . ] جِ شعر، چامه ها، شعرها.

( ~.) [ ع . ] (اِ.) جِ شعر؛ موها.


( اِ ) [ ع . ] (مص م .) آگاه کردن ، خبر دادن .


لغت نامه دهخدا

اشعار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.


اشعار. [ اِ ] (ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن . (فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الخف ؛ موی را داخل موزه کرد. (منتهی الارب ). اشعر الخف و الجبة؛ بَطَّنَها بشعر. (اقرب الموارد). || اشعرت الناقة؛ بچه ٔ موی برآورده انداخت ماده شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الهم قلبه ؛ بجای شعار شد اندوه دل او را. و کل ما الزقته بشی ٔ فقد اشعرته به . (منتهی الارب ). اشعر الهَم ﱡ قلبی ؛ لصق به و کل ما الصقته بشی ٔ فقد اشعرته به . (اقرب الموارد). || اشعر القوم ؛ ندا کردند آن قوم بر شعار خود تا اینکه یکدیگر را بشناسند. و شعار قراردادند آن قوم برای خود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر البدنة؛ خون آلود کرد کوهان شترقربانی را تا آنکه شناخته شود. (منتهی الارب ). اشعر البَدَنَةَ؛ اعلمها ای جعل لها علامة و هو ان یشق جلدها او یطعنها فی اَسنمتها حتی یظهر الدم و یعرف انهاهَدی . (اقرب الموارد). || اشعر الرجل همّاً؛ بجای شعار آن مرد چسبید بهم . (منتهی الارب ) . || اشعر فلاناً شراً؛ پوشانید فلان بدی را بفلان . (منتهی الارب )؛ غشیه به . (اقرب الموارد). || اشعره الحب مرضاً؛ فروگرفت عشق او را به بیماری . (منتهی الارب ). اشعر الحب فلاناً مرضاً؛ امرضه . (اقرب الموارد). || اشعر السکین شعرة؛ ساخت برای کارد مر شعیرة. (منتهی الارب ). اشعر نصاب النصل ؛ جعل له شعیرة. (اقرب الموارد). || اُشعر الملک (مجهولاً)؛ کشته شد ملک . (منتهی الارب ). عرب به پادشاهانی که کشته میشدند، میگفتند: اُشْعِروا و به مردم عامی که مقتول میشدند، میگفتند: قُتِلوا. (از اقرب الموارد). || اشعره سناناً؛ خالطه به . || اشعر امر فلان ؛ آنرا معلوم و مشهور ساخت . || اشعر فلاناً؛ جعله علماً بقبیحة اشادها علیه . || اشعر دماه و اشعره مِشْقَصاً؛ دمّاه ُ به . (اقرب الموارد).


اشعار. [ اِ ] ( ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن. ( فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اشعر الخف ؛ موی را داخل موزه کرد. ( منتهی الارب ). اشعر الخف و الجبة؛ بَطَّنَها بشعر. ( اقرب الموارد ). || اشعرت الناقة؛ بچه موی برآورده انداخت ماده شتر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اشعر الهم قلبه ؛ بجای شعار شد اندوه دل او را. و کل ما الزقته بشی فقد اشعرته به. ( منتهی الارب ). اشعر الهَم قلبی ؛ لصق به و کل ما الصقته بشی فقد اشعرته به. ( اقرب الموارد ). || اشعر القوم ؛ ندا کردند آن قوم بر شعار خود تا اینکه یکدیگر را بشناسند. و شعار قراردادند آن قوم برای خود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اشعر البدنة؛ خون آلود کرد کوهان شترقربانی را تا آنکه شناخته شود. ( منتهی الارب ). اشعر البَدَنَةَ؛ اعلمها ای جعل لها علامة و هو ان یشق جلدها او یطعنها فی اَسنمتها حتی یظهر الدم و یعرف انهاهَدی. ( اقرب الموارد ). || اشعر الرجل همّاً؛ بجای شعار آن مرد چسبید بهم. ( منتهی الارب ) . || اشعر فلاناً شراً؛ پوشانید فلان بدی را بفلان. ( منتهی الارب )؛ غشیه به. ( اقرب الموارد ). || اشعره الحب مرضاً؛ فروگرفت عشق او را به بیماری. ( منتهی الارب ). اشعر الحب فلاناً مرضاً؛ امرضه. ( اقرب الموارد ). || اشعر السکین شعرة؛ ساخت برای کارد مر شعیرة. ( منتهی الارب ). اشعر نصاب النصل ؛ جعل له شعیرة. ( اقرب الموارد ). || اُشعر الملک ( مجهولاً )؛ کشته شد ملک. ( منتهی الارب ). عرب به پادشاهانی که کشته میشدند، میگفتند: اُشْعِروا و به مردم عامی که مقتول میشدند، میگفتند: قُتِلوا. ( از اقرب الموارد ). || اشعره سناناً؛ خالطه به. || اشعر امر فلان ؛ آنرا معلوم و مشهور ساخت. || اشعر فلاناً؛ جعله علماً بقبیحة اشادها علیه. || اشعر دماه و اشعره مِشْقَصاً؛ دمّاه ُ به. ( اقرب الموارد ).

اشعار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. ( از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. ( اقرب الموارد ). رجوع به شِعر و شَعر شود.

فرهنگ عمید

آگاه کردن، آگاهی دادن، خبر دادن، آگاهانیدن.
* اشعار داشتن (کردن ): (مصدر متعدی )
۱. خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن.
۲. (مصدر لازم ) آگاهی داشتن.
= شِعر

شِعر#NAME?


آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن.
⟨ اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی)
۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن.
۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.


دانشنامه عمومی

اناشید.


اشعار (تنیسون ۱۸۴۲). «اشعار» (انگلیسی: Poems) یک کتاب دوجلدی از مجموعه اشعار شاعر انگلیسی آلفرد تنیسون است. این اثر در سال ۱۸۴۲ میلادی منتشر شد. برخی از مشهورترین اشعار تنیسون از جمله ماریانا (شعر)، بانوی شالوت، اولیس (شعر) و بشکن، بشکن، بشکن در این مجموعه چاپ شده اند. اشعار موقعیت تنیسون را به عنوان یکی از نامدارترین شاعران زمانهٔ خود تثبیت کرد.

فرهنگ فارسی ساره

سروده ها


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِشعار به کسر الف علامت نهادن بر شتر قربانی در حج است.
اشعار عبارت است از شکافتن کوهان شتر تا خونی بیرون آید و نشانه ای بر قربانی بودن آن باشد. از این عنوان در باب حج بحث شده است.
حکم اشعار
به قول مشهور، اشعار از افراد واجب تخییری برای انعقاد احرام در حج قِران( حج قران)است؛ به این معنا که حاجی در انعقاد احرام مخیر است بین سه چیز: تلبیه، اشعار و تقلید. در صورت اختیار تلبیه، اشعار نیز مستحب است. اشعار، مخصوص شتر است امّا تقلید علاوه بر شتر، در گاو و گوسفند نیز جریان دارد.
کیفیت اشعار
کیفیت اشعار همراه مستحبات آن بدین گونه است: در حالی که روی شتر به سمت قبله و پاهای آن بسته است، شخص در سمت چپ شتر می ایستد و در طرف راست کوهان، شکافی ایجاد و با خون آن صورت حیوان را رنگین می کند. در صورت تعدّد شترها، شخص میان دو شتر قرار می گیرد، ابتدا سمت راست کوهان یکی، سپس سمت چپ کوهان دیگری را می شکافد.

پیشنهاد کاربران

یعنی. اشعار یعنی ارامش و ارزو

بروز عااطفی. . شرح حال به زبان ادبی. . شرح اتفاقات به زبان ادبی

اشعاری گاهی به معنی ادبی مانند اشعاری صحبت کردن و اینکه اشعار جمع کلمه س شعر و زمانی میگویند اشعار کردن به معنی خبردار کردن یا اسعار داستن به معنی خبر داشتن است


Poems

اِشعار میدارد:اصطلاحا ( "بعرض میرساند ) نیز قابل معنا کردن میباشد.

چشم خود بستم که چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من می بینمش

هم تو به عنایت الهی آنجا قدمم رسان که خواهی

میخواهم بفهمم کدام از اینا کلمه ی جمع است
امواج - اشعار - لحظات - سرما
میشه بگین؟
ممنون❤💛🖤🧡💜


بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

اَشعار/اِشعار:
این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. اَشْعار به فتح اول جمع شعر است. و اِشعار به کسر اول به معنای" اطلاع دادن" است و ترکیب فعلی آن در فارسی اِشعار داشتن است.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۲۷. )

از دست هر جنبنده ای تا صبح بیدار است دشت بدون شیر جولانگاه کفتار است


کلمات دیگر: