کلمه جو
صفحه اصلی

منقار


مترادف منقار : چنگ، تک، نول، نوک

برابر پارسی : نوک

فارسی به انگلیسی

beak, bill, nib

point, tip, bill, beak


beak, bill


فارسی به عربی

حفارة , فاتورة , منقار

عربی به فارسی

منقار , پوزه , دهنه لوله


مترادف و متضاد

bill (اسم)
صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن

beak (اسم)
نوک، منقار، پوزه، دهنه لوله

pecker (اسم)
سوراخ کن، منقار، خورنده، دماغ، بینی، نوعی کلنگ دارکوب

neb (اسم)
نوک، منقار، پوزه، دهان، بینی

rostrum (اسم)
منقار، پوزه، تاج، منبر، کرسی خطابه

gouge (اسم)
منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی

چنگ، تک، نول، نوک


فرهنگ فارسی

نول، نک، تک، چنگ، نوک مرغ ، و آلت فلزی که با آن روی سنگ یاچوب راکنده کاری کنند
( اسم ) ۱ - نوک پرنده نول تک . ۲ - آلتی فلزی که با آن روی چوب و سنگ کنده کاری کنند . یا منقار وقت و ساعت . حلقه ای که بست و گشاد ساعت وابسته بدانست : [ خوش وقت عالم از اثر بند و بست تست منقار وقت و ساعت گردون کنمد تست . ] ( سعید اشرف .بها. ) یا منقار قار . زبانه قلم که بدان نویسند . یا منقار گل . زبان .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) نوک ، نوک پرندگان . ج . مناقیر.

لغت نامه دهخدا

منقار. [ م ِ ] ( ع اِ ) کلب مرغ. ( مهذب الاسماء ).پتفوز مرغ. ( دهار ). نول مرغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نول مرغ و آله دانه چیدن. ( غیاث ). نول مرغان. نوک. تک. شند. کلب. کلپ. کلکف. کلفت. کلنه. شَتَر. چُنَک. ( ناظم الاطباء ). نوک پرندگان. نک. منقاف. منقاد. منسر. مجذاء. محظم. خطم. ج ، مناقیر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). غنچه و قفل از تشبهات اوست و با لفظ زدن و خلیدن و بستن و گشادن مستعمل. ( آنندراج ) :
بحق آن خم زلف ، بسان منقار باز
بحق آن روی خوب ، کز او گرفتی براز.
رودکی.
چون بچه کبوترمنقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
بوشکور.
تا صعوة به منقار نگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل.
منجیک.
به سوی عمود آمد از تیره خاک
به منقار چنگالها کرده پاک.
فردوسی.
سیاهش دو چنگ و به منقار زرد
چو زر درخشنده بر لاجورد.
فردوسی.
به چنگل همی کرد منقارتیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.
فردوسی.
بدان ماند که زاغانند و دارند
گل اندر چنگل و لاله به منقار.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 31 ).
گذری گیرد از آن پس به سوی لاله ستان
طوطیان بین همه منقار به پر خفته ستان.
منوچهری.
سوسن چون طوطی ز بسد منقار
باز به منقارش از زبانش عسجد.
منوچهری.
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 38 ).
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست از بر فلغند.
ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).
زی لبت زلف رفته چون طوطی
کرده منقار جفت پر غراب.
قطران ( دیوان چ محمد نخجوانی ص 41 ).
سخن حجت مرغی است که بر دانا
پند می بارد از پر و ز منقارش.
ناصرخسرو.
نه در پر و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.
ناصرخسرو.
بس زود کندش ساخته لیکن
گنجشک بدردی به منقاری.
ناصرخسرو.
در دام جفا شکسته مرغی ام
بر دانه نیوفتاده منقارم.
مسعودسعد.
چیزی از منقار بر زمین نهاد. ( نوروزنامه ).
سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم گوزن

منقار. [ م ِ ] (ع اِ) کلب مرغ . (مهذب الاسماء).پتفوز مرغ . (دهار). نول مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نول مرغ و آله ٔ دانه چیدن . (غیاث ). نول مرغان . نوک . تک . شند. کلب . کلپ . کلکف . کلفت . کلنه . شَتَر. چُنَک . (ناظم الاطباء). نوک پرندگان . نک . منقاف . منقاد. منسر. مجذاء. محظم . خطم . ج ، مناقیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). غنچه و قفل از تشبهات اوست و با لفظ زدن و خلیدن و بستن و گشادن مستعمل . (آنندراج ) :
بحق آن خم زلف ، بسان منقار باز
بحق آن روی خوب ، کز او گرفتی براز.

رودکی .


چون بچه ٔ کبوترمنقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.

بوشکور.


تا صعوة به منقار نگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل .

منجیک .


به سوی عمود آمد از تیره خاک
به منقار چنگالها کرده پاک .

فردوسی .


سیاهش دو چنگ و به منقار زرد
چو زر درخشنده بر لاجورد.

فردوسی .


به چنگل همی کرد منقارتیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.

فردوسی .


بدان ماند که زاغانند و دارند
گل اندر چنگل و لاله به منقار.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 31).


گذری گیرد از آن پس به سوی لاله ستان
طوطیان بین همه منقار به پر خفته ستان .

منوچهری .


سوسن چون طوطی ز بسد منقار
باز به منقارش از زبانش عسجد.

منوچهری .


گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 38).


سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست از بر فلغند.

ابوالعباس (از صحاح الفرس ).


زی لبت زلف رفته چون طوطی
کرده منقار جفت پر غراب .

قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 41).


سخن حجت مرغی است که بر دانا
پند می بارد از پر و ز منقارش .

ناصرخسرو.


نه در پر و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.

ناصرخسرو.


بس زود کندش ساخته لیکن
گنجشک بدردی به منقاری .

ناصرخسرو.


در دام جفا شکسته مرغی ام
بر دانه نیوفتاده منقارم .

مسعودسعد.


چیزی از منقار بر زمین نهاد. (نوروزنامه ).
سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم گوزن
تا توانگر گشت کوه از لاله و دشت از گیا.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 16).


تا عقاب قدر تو بر آسمان طایر شده ست
مخلب و منقار او بر چشم نسر طایر است .

امیر معزی (ایضاً ص 107).


گفتی که بر آن قوم همی طایر منحوس
چون طیر و ابابیل زند سنگ به منقار.

امیرمعزی (ایضاً ص 202).


زلفین تو قیری است برانگیخته از عاج
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل .

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 199).


عشق تو مرغی است کو را این خطاب است از خرد
ای دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 519).


بر سمن منقار او از مشک چون شکلی کشد
مشک رخسار ملوک از هیبتش گردد سمن .

سنائی (ایضاً ص 274).


گاه عتاب خصم عقابی است صولتش
کو را ززخم و صاعقه منقار و مخلب است .

عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ص 58).


زلفین تو زاغی است درآویخته هموار
از ماه به منقار و ز خورشید به چنگل .

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 243).


ز بهر تیر غلامانش بر فلک نسرین
همی کنند به منقار پر جدا از بال .

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 239).


دست عدلت گر بخواهد آشیان داند نهاد
کبک را در مخلب شاهین و منقار عقاب .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 24).


زآنکه مانند شترمرغ ندارد مخلب
زآنکه ماننده ٔ خفاش ندارد منقار.

انوری (ایضاً ص 156).


من در این دمدمه ٔ کار که سیمرغ سحر
به یکی جوی پر از شیر فروزد منقار.

انوری (ایضاً ص 167).


چیست آن مرغی که چون منقار او تر می شود
چشم و گوش اهل معنی درج گوهر می شود.

روحانی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 446).


گر همای فر تو یابد ز حکمت رخصتی
برکشد ز اندام بدخواهت به منقار استخوان .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 281).
مرغ فردوس دیده ای هرگز
که ز منقار کوثر اندازد.

خاقانی .


وی که ز انصاف تو صورت منقار کبک
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب .

خاقانی .


مرغی که نامه آور صبح سعادت است
هر نامه ای که داشت به منقار سرگشاد.

خاقانی .


سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خوددر نای و منقار.

نظامی .


خرد به خامه ٔتو از سر تعجب گفت
چه طوطیی که سراپای پای و منقاری .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 341).
طوطی کلکش شکر خاید چو آید در سخن
وز چه در منقار او پیوسته مشک و عنبر است .

ابن یمین .


در صفات لفظ شیرینکاراو ابن یمین
هست چون طوطی که در منقار خود شکر گرفت .

ابن یمین .


... یکی مردیگری را کشته به منقار خویش زمین را بکند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21).
چنین که مست ترنم شده ست بلبل را
شکفته تر ز گل افتاده غنچه ٔ منقار.

کلیم (از آنندراج ).


مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شوردارد همه سال .

(از قرةالعیون ).


- آتشین منقار ؛ که منقاری آتشین دارد :
هم صراحی را چو طوطی هم قدح را چون خروس
آتشین منقار کردند آبگون پر ساختند.

خاقانی .


- منقار الدجاجة ؛ چند ستاره در نوک دجاجة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منقارالغراب ؛ استخوانی است در کتف که اخرم نامند. (از اقرب الموارد) : کنار آن مغاک که مهره ٔ بازو اندر وی نهاده آمده است دو استخوان بیرون داشته است چون دو منقار خرد یکی سوی بالا و یکی سوی زیر و آن را که سوی بالاست طبیبان به تازی منقارالغراب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- || نام ستاره ای که در نوک غراب جای دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منقار بستن ؛ برهم نهادن و نگشودن آن . خاموش شدن مرغ :
زاغ از شغب بیهده ، بربندد منقار
چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 8).


طائر گلشن قناعت را
می شود دانه بستن منقار.

بیدل (از آنندراج ).


- منقار درخلیدن ؛ منقار در جایی فروبردن :
مرغ جان را برون کشد ز قفس
باز قهرت چو درخلد منقار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 360).
- منقار زدن ؛ نوک زدن : گفت ... ما را تحفه آورده زیر منقار بر زمین می زند. (نورزنامه ).
طوطی عقل شکرخای شود
هر کجا زد قلمت منقاری .

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


همیشه تا که بود چشمه سار آب حیات
هر آن کجا که زند مرغ کلک شه منقار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 42).
- منقار قار ؛ کنایه از زبانه ٔ قلم نویسندگی است ، چه ترکان سیاه چشم را قارمی گویند و فارسیان نیز هرچیز سیاه را به قار و قیر نسبت می دهند. (برهان ). زبان قلم ، چه قار به ترکی سیاه را گویند. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از زبان قلم ، قار به معنی قیر. (انجمن آرا).
- منقار قحف ؛ زائده ٔ قحف و آن دو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قحف شود.
- مِنقارِ گِل ؛ کنایه از زبان است که به عربی لسان گویند. (برهان ). زبان . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از زبان . (آنندراج ) :
جان تراشیده به منقار گل
فکرت خائیده به دندان دل .

نظامی (از فرهنگ رشیدی ).


- منقار وقت و ساعت ؛ حلقه ای که بست و گشاد وقت و ساعت موقوف بر آن است . (آنندراج ):
خوش وقت عالم از اثر بند و بست تست
منقار وقت و ساعت گردون کمند تست .

سعید اشرف (از آنندراج ).


- نوک منقار ؛ سر منقار :
به دست عدل تو با شه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقار است .

خاقانی .


نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن بر عقاب کند.

خاقانی .


- امثال :
چون ماکیان راحکه غالب آید منقار بر گرزن خروسان زند . (امثال و حکم ج 2 ص 667).
|| سر قلم . نوک قلم :
قلم به یمن یمینش چه گرم رو مرغی است
که خط به روم برد دمبدم ز هندو بار
برآید از ظلمات دوات هر ساعت
چنانکه می رود آب حیاتش از منقار.

سعدی .


|| پوزه . پوزه ٔ چهارپا :
نر و ماده گاوان اَبَر یکدگر
به کشتی کرشمه کن و جلوه گر
به هم هر دو منقار برده فراز
چو یاری لب یار گیرد به گاز.

اسدی .


|| آهنی است شبیه تبر که بدان زمین کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).ابزاری مانند تبر که بدان زمین کنند. ج ، مناقیر. (ناظم الاطباء). || اسکنه . (دهار) (نصاب ) (مهذب الاسماء): منقارالنجار؛ آهنی که بدان چوب کنند، به هندی رکهاتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آلت چوب کندن . (غیاث ). || چکوچ آسیا. (دهار): منقارالرحی ؛ آهنی که بدان آسیا را کنند. ج ، مناقیر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آهنی که بدان سنگ آسیا آزین کنند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. نوک پرندگان.
۲. [قدیمی] پوزۀ چهارپایان.

دانشنامه عمومی

منقار یا نوک نام عضوی خارجی از بدن پرندگان می باشد که برای غذا خوردن، نظافت، جابجا کردن اشیا، کاوش برای غذا، اظهار عشق و غذا دادن به جوجه ها استفاده میشود. منقار همچنین به نوعی در بدن بعضی از دایناسورها، پرنده ورکیان، تک سوراخیان، سرپایان، آب بازسانان، بادکنک ماهیان، لاک پشت ها و حیواناتی دیگر وجود دارد.
منقارها دارای تنوع زیادی هستند. منقار از ترکیب فک بالا و فک پایین ساخته شده است. منقار از استخوان ساخته شده است که برای حفظ وزن در حالت پرواز، معمولاً توخالی یا پرمنفذ ساخته شده است. سطح خارجی منقارها از ماده شاخی (keratin) که مو و ناخن نیز از آن ساخته شده است، درست شده است. بین لایهٔ سخت خارجی و استخوان، رگهای خونی و عصب ها قرار دارند. منقارها دارای دو سوراخ میباشند که به دستگاه تنفسی متصل میباشد. سوراخها معمولاً در قاعدهٔ منقار و در سطح بالایی قرار دارند. کیوی تنها پرنده ای است که سوراخهای بینی اش در انتهای منقارش قرار دارد. در بعضی از پرندگان سوراخهای بینی گوشتی می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

مِنْقار (bill)
مِنْقار
در پرندگان، بخش جلوآمدۀ استخوان های جمجمه که پوشیده از لایه ای شاخی است. این عضو معمولاً حساس نیست، مگر در برخی پرندۀ آبزی، کلاغ سیاه، و دارکوبهایی که از منقارشان برای یافتن غذای مخفی استفاده می کنند. منقار پرندگان متناسب با نوع تغذیه از نظر شکل و اندازه سازش پیدا کرده است، مثلاً نوک پهن ها منقارشان را برای صافی کردن غذای موجود در گِل به کار می گیرند؛ پرندگان شکاری منقارهایی قلاب مانند دارند که از آن برای پاره کردن گوشت استفاده می کنند؛ منقارهای بلند و باریک آوست و گیلانشاه برای جداکردن بی مهرگان کوچک از گِل، و منقار تیز دارکوب ها برای سوراخ کردن درختان و بیرون کشیدن حشرات سازش یافته است. پرندگان از منقارشان برای آراستن خود، جنگیدن، نمایش، و ساختن لانه استفاده می کنند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nok
طاری: nok
طامه ای: nok
طرقی: nok
کشه ای: nok
نطنزی: nok / menqâr


جدول کلمات

نک

پیشنهاد کاربران

نوک .

نک، چنگ، تک، نول، نوک

منقار : منقار از واژه ی ناقّور گرفته شده است و ناقور هم با واژه ی نقر به معنی کوبیدنی هم ریشه است کوبیدنی که منجر به سوراخ کردن شود ، و منقار پرندگان که وسیله ی کوبیدن و سوراخ کردن اشیا است ، نیز از همین معنی گرفته شده است به همین جهت به شیپوری که صدای آن گوئی گوش انسان را سوراخ می کند و در مغز فرو می رود ناقور گفته می شود .

توی مشهد بهش میگن چینگ


کلمات دیگر: