کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالولید

فرهنگ فارسی

یکی از روات حدیث

لغت نامه دهخدا

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبداﷲبن شداد. محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( ع اِ مرکب ) شیر. اسد. ( المزهر ) ( المرصع ).

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ] ( اِخ ) ابن ابی حزم. رجوع به محمدبن جهور... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن اکیمه.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن جریح. و کنیت دیگر او ابوخالد است. رجوع به عبدالملک بن عبدالعزیز... و رجوع به ابن جریح ابوخالد... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن جنّان شاطبی. ادیبی متصوف بود. ( قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید بعد از سال 770 هَ. ق. به دمشق آمد.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن جهور. رجوع به محمدبن جهور... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن رشد. رجوع به ابن رشد ابوالولید... و رجوع به محمدبن احمدبن رشد... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن زیدون. وزیر معتضد عبادی به اسپانیا. ( نفح الطیب ص 136 ). رجوع به احمدبن عبداﷲ مخزومی اندلسی و رجوع به ابن زیدون... و رجوع به احمد... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن شحنه ، محمدبن محمدبن محمود حلبی. مؤلف روضةالمناظر فی اخبارالأوائل والأواخر، در تاریخ. رجوع به محمدبن محمدبن محمود حلبی و رجوع به ابن شحنه ابوالولید... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن عبدالملک بن عبدالعزیزبن جریح القرشی الملکی. یکی از مشاهیر علماء زمان خویش بوده و بگفته بعض مورخین او اول کس است در اسلام که تصنیف کتاب کرده است و وفات وی در سال 150 هَ. ق. است.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) ابن فرضی. رجوع به عبداﷲبن یوسف بن نصر قرطبی و رجوع به ابن فرضی... شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] ( اِخ ) احمدبن ابی الرجا. یکی از روات حدیث. او از مردم آزادان قریه ای متصل بهرات است و صاحب نفحات گوید: عالم بعلوم ظاهری و باطنی بودو از شاگردان امام احمد حنبل است و بخاری در صحیح از وی روایت آورده است. او در اول مال بسیار داشت که همه در طلب حدیث و حج و غزا صرف کرد و طلحةبن طاهر را با وی انس و الفتی بود و او پیوسته از هرات سفر میکرد و چون مال وی به آخر میرسید بازمیگشت و ضیعتی میفروخت و دیگر باره بسفر و حج میشد. وقتی یکی از دوستان او به چهار هزار درم نیازمند بود و نزد وی شکایت کرد، چون بخانه شد کس از جانب ابوالولید آن وجه بدو آورده بود سپس آن مرد بعد از مدتی وام خویش بدو فرستاد و او نپذیرفت آن دوست بخانه او آمد و سلام کرد احمد گفت اگر نه جواب سلام واجب بودی پاسخ تو نکردمی آخر چهارهزار درم را چه قدر باشد که آنرا بازمیفرستی. و هم گویند که وقتی در رهگذر مردی را دید که بصاحب شرطه میبردند علت پرسید گفتند چهار هزار درم وام داردگفت او را رها کنید وام او بر من است و چنین کردند و او در سال 232 هَ. ق. بزمان عبداﷲ از ملوک طاهریه هم بمولد خویش قریه آزاذان درگذشت و بدانجا تن وی بخاک سپردند و مردم بزیارت گور او شوند و بدان تبرک جویند. نقل است که او گفت : عالم که علم خود نه بجایگاه بکار برد بدتر از جاهلی است که در جهل خود فرومانده باشد و باز گفت : علم را چون با آداب آن آموزی از آن علم سود بری و مردمان نیز از تو منتفع شوند و اگربا آداب نیاموختی زیان آن بسیار است ترا و دیگران را. وقتی کسی بسفر میشد و از وی وصیتی خواست گفت با همسفران اگر بباطن نتوانی دوستی ظاهر از دست مده چه بی اتحاد و انس سفرهای ظاهر و باطن میسر نباشد. از او پرسیدند دوستی میان دو تن چگونه پیدا آید گفت چون ازیکدیگر طمع دنیاوی ببرند دوستی پیدا آید و دوام پذیرد و اگر جز آن باشد بر جای نماند. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص 212 و نامه دانشوران ج 2 ص 275 شود.

ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) اسماعیل اوّل ، ابن فرج بن اسماعیل بن نصر. پنجمین پادشاهان بنی نصر غرناطه . (713 - 725 هَ . ق .). و رجوع به اسماعیل ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد معروف به اسماعیل ثانی نهمین از ملوک بنی نصر غرناطه (755 - 760 هَ . ق .). و رجوع به اسماعیل ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عباس الرقام البصری . محدث است و از عبدالأعلی بن عبدالأعلی روایت کند.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبداﷲبن حارث انصاری بصری . محدث است و از عبداﷲبن معقل بن مقرن المزنی روایت کند.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبدالملک بن الازرق . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبدالملک بن عبدالعزیزبن جریح از موالی آل اسیدبن ابی العیص . رجوع به عبدالملک ... و رجوع به ابوخالد عبدالملک ... و ابن جریح ابوخالد شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبدالملک بن مروان . رجوع به عبدالملک ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبدةبن حزن . صحابیست .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) غرناطی . رجوع به ابوالولید اسماعیل بن محمدبن محمدبن علی بن هانی اللخمی الغرناطی شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبدالملک بن قطر هروی . رجوع به عبدالملک ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عبیدسنوطا. محدث است و سعید المقبری از او روایت کند.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عتبةبن عبد السلمی . صحابی است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) مولی لقریش . محدث است . او از بلال بن ابی برده و از او سهل بن عطیة روایت کند.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عقبةبن ضمرة الحمصی . محدث است و از ابی الزّاهریة روایت کند.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) علی بن غراب . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عمادبن اکیمة. محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عمیربن هانی شامی . رجوع به عمیر... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عیسی بن یزیدبن بکربن داب اللیثی . رجوع بعیسی بن یزیدبن بکربن دأب ابوالولید عیسی ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) فرعون . در قصص الانبیاء آمده است که فرعون موسی کنیت ابوالولید داشت . واﷲ اعلم .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) قرطبی . محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابوالولید محمدبن عبداﷲ قرطبی شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) مجزاةبن ثور. محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) نحلی ادیب . ابن بسّام ذکر او در ذخیره آورده است و او را حکایتی است با المعتمدبن عباد. قاله الذهبی . (تاج العروس ).


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) نیشابوری . حسان بن محمد قرشی . وی از نسل بنی امیّه و از مشاهیر فقهاء شافعیة بود و در خراسان امام فقه و حدیث بود و در نودودوسالگی به سال 349 هَ . ق . درگذشت .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) وَقشی ، قاضی دانیه ٔ اندلس . ابوالصلت امیّه ٔ مغربی شاگرد اوست و بمائه ٔ پنجم از هجرت بوده است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) هشام بن احمدبن هشام بن خالد الکنانی الطلیطلی . رجوع به ابن وقشی ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) شیر. اسد. (المزهر) (المرصع).


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) هشام بن عبدالملک الطیالسی . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) هشام بن عبدالملک . رجوع به هشام ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) هشام بن عبیداﷲ الدمشقی . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) یوسف بن عبداﷲبن حارث الانصاری . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ](اِخ ) احمدبن عبداﷲ مخزومی اندلسی . معروف به ابن زیدون . رجوع به احمد... و رجوع به ابن زیدون ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ](اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن عرق الیحصبی . محدث است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ] (اِخ ) ابن ابی حزم . رجوع به محمدبن جهور... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ] (اِخ ) فرضی قرطبی . رجوع به ابن فرضی عبداﷲ شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْوَ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن یوسف بن نصر قرطبی . فقیه و ادیب . معروف به ابن فرضی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوالولید. [ اَبُل ْ وَ ] (اِخ ) رویح بن عطیّة المقدسی . محدث است .


ابوالولید.[ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) احمدبن غالب . مشهور به ابن زیدون . رجوع به احمد... و رجوع به ابن زیدون ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن جهور. رجوع به محمدبن جهور... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن رشد. رجوع به ابن رشد ابوالولید... و رجوع به محمدبن احمدبن رشد... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن اکیمه .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن جریح . و کنیت دیگر او ابوخالد است . رجوع به عبدالملک بن عبدالعزیز... و رجوع به ابن جریح ابوخالد... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن جنّان شاطبی . ادیبی متصوف بود. (قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید بعد از سال 770 هَ . ق . به دمشق آمد.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن زیدون . وزیر معتضد عبادی به اسپانیا. (نفح الطیب ص 136). رجوع به احمدبن عبداﷲ مخزومی اندلسی و رجوع به ابن زیدون ... و رجوع به احمد... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن شحنه ، محمدبن محمدبن محمود حلبی . مؤلف روضةالمناظر فی اخبارالأوائل والأواخر، در تاریخ . رجوع به محمدبن محمدبن محمود حلبی و رجوع به ابن شحنه ابوالولید... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن عبدالعزیزبن جریح القرشی الملکی . یکی از مشاهیر علماء زمان خویش بوده و بگفته ٔ بعض مورخین او اول کس است در اسلام که تصنیف کتاب کرده است و وفات وی در سال 150 هَ . ق . است .


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ابن فرضی . رجوع به عبداﷲبن یوسف بن نصر قرطبی و رجوع به ابن فرضی ... شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) احمدبن ابی الرجا. یکی از روات حدیث . او از مردم آزادان قریه ای متصل بهرات است و صاحب نفحات گوید: عالم بعلوم ظاهری و باطنی بودو از شاگردان امام احمد حنبل است و بخاری در صحیح از وی روایت آورده است . او در اول مال بسیار داشت که همه در طلب حدیث و حج و غزا صرف کرد و طلحةبن طاهر را با وی انس و الفتی بود و او پیوسته از هرات سفر میکرد و چون مال وی به آخر میرسید بازمیگشت و ضیعتی میفروخت و دیگر باره بسفر و حج میشد. وقتی یکی از دوستان او به چهار هزار درم نیازمند بود و نزد وی شکایت کرد، چون بخانه شد کس از جانب ابوالولید آن وجه بدو آورده بود سپس آن مرد بعد از مدتی وام خویش بدو فرستاد و او نپذیرفت آن دوست بخانه ٔ او آمد و سلام کرد احمد گفت اگر نه جواب سلام واجب بودی پاسخ تو نکردمی آخر چهارهزار درم را چه قدر باشد که آنرا بازمیفرستی . و هم گویند که وقتی در رهگذر مردی را دید که بصاحب شرطه میبردند علت پرسید گفتند چهار هزار درم وام داردگفت او را رها کنید وام او بر من است و چنین کردند و او در سال 232 هَ . ق . بزمان عبداﷲ از ملوک طاهریه هم بمولد خویش قریه ٔ آزاذان درگذشت و بدانجا تن وی بخاک سپردند و مردم بزیارت گور او شوند و بدان تبرک جویند. نقل است که او گفت : عالم که علم خود نه بجایگاه بکار برد بدتر از جاهلی است که در جهل خود فرومانده باشد و باز گفت : علم را چون با آداب آن آموزی از آن علم سود بری و مردمان نیز از تو منتفع شوند و اگربا آداب نیاموختی زیان آن بسیار است ترا و دیگران را. وقتی کسی بسفر میشد و از وی وصیتی خواست گفت با همسفران اگر بباطن نتوانی دوستی ظاهر از دست مده چه بی اتحاد و انس سفرهای ظاهر و باطن میسر نباشد. از او پرسیدند دوستی میان دو تن چگونه پیدا آید گفت چون ازیکدیگر طمع دنیاوی ببرند دوستی پیدا آید و دوام پذیرد و اگر جز آن باشد بر جای نماند. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص 212 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 275 شود.


ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) ازهر. محدث است و جریربن عثمان از او روایت کند.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوالولید (ابهام زدایی). ابو الولید ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • ابوالولید ابن صفار، یونس بن عبدالله بن محمد بن مُغیث قرطبی اندلسی ، محدث ، فقیه ، ادیب و قاضی مالکی • ابو الولید باجی، باجی، ابوالولید سلیمان بن خَلَف، متکلّم و ادیب برجسته اندلسی در سده پنجم• ابوالولید محمد بن احمد قرطبی، اِبْن ِ رُشد، ابوالولید محمد بن احمد قرطبی ، قاضی و فقیه مالکی• ابوالولید ابن منذر، اِبْن ِ مُنْذِر، ابوالولید محمد بن عمر منذر، از سیاست پیشگان و بزرگان شِلب در غرب اندلس و از رهبران قیام مریدون • ابوالولید محمد بن عبدالله ازرقی، صاحب کتاب اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار• ابن رشد، اِبْن ِ رُشد، ابوالولید، مشهور به حفید (نواده ) فیلسوف ، شارح و مفسر آثار ارسطو، فقیه و پزشک برجسته غرب اسلامی (اندلس )
...


کلمات دیگر: