کلمه جو
صفحه اصلی

میخانه


مترادف میخانه : خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده

متضاد میخانه : مسجد

فارسی به انگلیسی

tavern


bar, barroom, bistro, cafe, café, public house, saloon, tavern, pub, caf, watering hole

bar, barroom, bistro, cafe, café, public house, saloon, tavern


فارسی به عربی

حانة , ملهی

مترادف و متضاد

خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده ≠ مسجد


alehouse (اسم)
میخانه، ابجو فروشی

pub (اسم)
میخانه

tavern (اسم)
میخانه، رستوران

cabaret (اسم)
میخانه، میکده، کاباره، شادخانه

pothouse (اسم)
میخانه

restaurant (اسم)
بار، میخانه، رستوران، کافه

public house (اسم)
میخانه، کاروانسرا، مهمانخانه

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان .

فرهنگ معین

(مَ. نَ یا مِ. نِ ) (اِمر. ) شراب فروشی .

لغت نامه دهخدا

میخانه. [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آن شراب می فروشند و خانه شراب فروشی و میکده. ( ناظم الاطباء ). شرابخانه. ( آنندراج ). خرابات. سرای سرور. خانه سیل ریز. خمدان. خمستان. خمکده. خمخانه. ( از مجموعه مترادفات ص 350 ). آنجا که باده فروشند. پیاله فروشی. جایی که باده فروشند و خورند. میکده. خرابات. ماخور. حانه. خانه. حانوت. ( یادداشت مؤلف ). رسیعة. دسکره. ( منتهی الارب ) :
میان مسجد و میخانه راهیست
غریبم عاشقم آن ره کدام است.
احمد جام.
دست من بگرفت و در میخانه برد
با من از راز نهان آمد برون.
خاقانی.
همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد.
نظامی.
طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید.
نظامی.
نخورده جامی از میخانه ما
کند از شکرها شکرانه ما.
نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.
نظامی.
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.
سعدی.
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم.
حافظ.
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان وردصبحگاه من است.
حافظ.
- میخانه بر سر کشیدن ؛ از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. ( آنندراج ) :
جنون خوش میکند دیوانه ای را
که بر سر میکشد میخانه ای را.
سالک قزوینی.
|| کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق :
یا مرا بر در میخانه آن ماه برید
که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم.
خاقانی.
|| ( اصطلاح عرفانی ) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عرفانی ) به معنی عالم لاهوت باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عرفانی ). خانه پیر و مرشد را گویند. ( از کشف اللغات ) ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. ( یادداشت لغت نامه ) :
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت.
حافظ.
این خرد خام به میخانه بر

میخانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شراب می فروشند و خانه ٔ شراب فروشی و میکده . (ناظم الاطباء). شرابخانه . (آنندراج ). خرابات . سرای سرور. خانه ٔ سیل ریز. خمدان . خمستان . خمکده . خمخانه . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 350). آنجا که باده فروشند. پیاله فروشی . جایی که باده فروشند و خورند. میکده . خرابات . ماخور. حانه . خانه . حانوت . (یادداشت مؤلف ). رسیعة. دسکره . (منتهی الارب ) :
میان مسجد و میخانه راهیست
غریبم عاشقم آن ره کدام است .

احمد جام .


دست من بگرفت و در میخانه برد
با من از راز نهان آمد برون .

خاقانی .


همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد.

نظامی .


طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید.

نظامی .


نخورده جامی از میخانه ٔ ما
کند از شکرها شکرانه ٔ ما.

نظامی .


زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.

نظامی .


شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه .

سعدی .


حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم .

حافظ.


منم که گوشه ٔ میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان وردصبحگاه من است .

حافظ.


- میخانه بر سر کشیدن ؛ از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. (آنندراج ) :
جنون خوش میکند دیوانه ای را
که بر سر میکشد میخانه ای را.

سالک قزوینی .


|| کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق :
یا مرا بر در میخانه ٔ آن ماه برید
که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم .

خاقانی .


|| (اصطلاح عرفانی ) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح عرفانی ) به معنی عالم لاهوت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح عرفانی ). خانه ٔ پیر و مرشد را گویند. (از کشف اللغات ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. (یادداشت لغت نامه ) :
خرقه ٔ زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه ٔ عقل مرا آتش میخانه بسوخت .

حافظ.


این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش .

حافظ.



میخانه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 40هزارگزی باختر ساردوئیه با 110 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


میخانه . [ م ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 47هزارگزی خاور بافت با 149 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

محل عمومی برای می خوردن، میکده.

دانشنامه عمومی

جایی که در آن آرامش و تنهایی باشد در اشعار به معنی جایی برای گریز ار دنیا به کار می رود


دانشنامه آزاد فارسی

میخانه (ادبیات). تذکره ای به فارسی، در شرح حال ساقی نامه سرایان و یادکرد ساقی نامه های آنان، نوشتۀ ملاعبدالنبی فخرالزمانی قزوینی. نوشتن این اثر از ۱۰۲۳/۱۰۲۴ق در کشمیر آغاز شده و در ۱۰۲۸ در پتنا به پایان رسیده و به خواجه یادگار (سردارخان)، از امرای جهانگیر گورگانی، تقدیم شده است. پس از آن مؤلف مطالبی نیز به کتاب افزوده است. این تذکره در شرح حال ۹۰ تن از شاعران متقدم و هم دوره، با ذکر ساقی نامه های آنان، در سه مرتبه است. میخانه به سبب شرح حال مفصل و دقیق شاعران و پایه های شعری هر یک از آنان و ذکر منابع صحیح تحقیقی و آوردن ابیاتی از شاعران، که در جای دیگر یافت نمی شود، از تذکره های بسیار سودمند و باارزش فارسی است. این اثر یک بار، به کوشش محمد شفیع لاهوری (لاهور، ۱۹۲۶) و بار دیگر به همت احمد گلچین معانی (۱۳۴۰ش) به چاپ رسیده است. احمد گلچین معانی مستدرک و ذیلی بر آن به نام پیمانه نوشت و شرح حال ساقی نامه سرایان و ساقی نامه های آن را تا روزگار خود ادامه داده است (۱۳۶۸ش).

میخانه (عرفان). اصطلاحی استعاری و عرفانی در متون نظم و نثر کهن فارسی. صوفیان فارسی زبان، این اصطلاح را گاه با اشاره به خانقاه به کار برده اند. چه همان گونه که میخانه محلّ از خود رهایی است، خانقاه و زاویۀ سلوک نیز، محلّ پاک بازی و از خود درآمدن است. همین اصطلاح با نگاه به وحدت حقیقی عالم و کثرت اعتباری آن، به معنی تمامی عالم وجود نیز به کار رفته است. در تعبیر سوم، جوشش می عشق در خُمِ دل سالک، باعث آن شده است که جان سالک را میخانه ای فرض کنند که آن می را در آن خم در خود جای داده است. این اصطلاح در معانی دیگری نیز به کار رفته است.

میخانه (مسابقه). نوعی مسابقۀ شعری در آذربایجان. در این مسابقه دو یا چند شاعر، که به آن ها میخانه چی یا میخانه دِیَن گفته می شود، به صورت بداهه و براساس موضوع واحدی که یکی از خود آن ها یا یکی از مدعوین تعیین می کند، در قالب اشعاری به زبان ترکی، با یکدیگر مسابقه می دهند؛ اشعار اغلب در قالب مسمط است و بر روی ریتم و ملودی ساده ای خوانده می شوند. مجلس میخانه به ویژه در جشن های عروسی اطراف باکو رواج دارد. وجه تسمیۀ میخانه روشن نیست.

پیشنهاد کاربران

جایی که شراب میخورند

شراب خانه


باده خانه. [ دَ /دِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) می خانه. میکده :
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده خانه بستانیم.
خاقانی ( از آنندراج ) .
ما هم بباده همدم خاقانییم و بس
کو راه باده خانه که جویای باده ایم.
خاقانی.


کلمات دیگر: