کلمه جو
صفحه اصلی

قوه


مترادف قوه : توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری

برابر پارسی : نیرو، توان

فارسی به انگلیسی

cell, battery, faculty, index, sinew, strength, zap, power, force, energy, exponent, authority

power, strength, force, energy, faculty, authority, battery


faculty, index, sinew, strength, zap


فارسی به عربی

قوة

عربی به فارسی

نيرو , زور , تحميل , مجبور کردن , قدرت , توان , برق , قوت , قوه , توانايي , دوام , استحکام


مترادف و متضاد

strength (اسم)
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه

توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا


باطری


۱. توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا
۲. باطری،


فرهنگ فارسی

قوت: توان، نیرو، زور، توانایی، ضدضعف
( اسم ) ۳ - ۱ قوت جمع : قوی . ۴ - نیروی الکتریکی که برای چراغهای الکتریکی کوچک به کار رود ۵ - مجموعه سپاهیان جمع : قوی : روس در قزوین چه وارد کرده است ? یا چه میزان قوه بیرون برده است ? ( بهار ۶ ) ۲۲۲ : ۲ - توان ۷ - مجموع عوامل اداره کننده یک کشور را در زمان پهلوی به سه قوه تقسیم می کردند . یا قوه قضائیه . یا حکمیه عبارتست از تمییز حقوق . و این قوه مخصوص به محاکم شرعیه در شرعیات و محاکم عدلیه در عرفیات ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مجریه . یا قوه اجرائیه که مخصوص شاه بود یعنی قوانین و احکام به توسط وزرائ و مامورین دولت به نام شاه اجرا می شد . بترتیبی که قانون معین می کرد ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مقننه . مخصوص به وضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی می شود از شاه و مجلس شواری ملی و سنا و هر یک از این سه منشائ حق انشائ قانون را داشتند . ولی استقرار آن موقوف بود به عدم مخالفت یا موازین شرعیه و تصویب مجلسین و امضائ شاه لکن وضع و تصویب قوانین راجعه بدخل و خرج مملکت از مختصات مجلس شواری ملی بود . شرح و نفسیر قوانین هم از وظایف مختصه مجلس شورای ملی می شد ( متمم قانون اساسی ) .

فرهنگ معین

(قُ وِّ ) [ ع . قوة ] (ا ِ . ) ۱ - نیرو، انرژی ، قدرت . ۲ - آمادگی ذهنی ، استعداد. ۳ - هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان . ۴ - از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی : قوة مقننه ، قضاییه و مجریه .

لغت نامه دهخدا

قوة. [ ق ُوْ وَ ] (ع مص ) قوت . قوه . توانا گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) (اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، توان : دو به قوه ٔ پنج ، به توان پنج . || مجموع عوامل اداره کننده ٔ یک کشور را به سه قوه تقسیم کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || خاصیت . (یادداشت مؤلف ): له قوة منقیة . || نیروی الکتریکی که برای چراغهای الکتریکی کوچک به کار رود. || مجموعه ٔ سپاهیان . (فرهنگ فارسی معین ). || تاه از تاههای رسن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) توانایی . خلاف ضعف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در تعریفات جرجانی آمده که قوة تمکن داشتن حیوان است افعال شاقه و سخت را. (از اقرب الموارد). ج ، قُوّات ، قُوی ̍، قِوی ̍. (اقرب الموارد). قوه بر معانی چندی اطلاق میشود از جمله قوه عبارت از مبداء فعل بطور مطلق خواه آن فعل مختلف باشد یا نباشد به اراده و شعور باشد یا نه و از این رو شامل قوه ٔ فلکی و قوه ٔ عنصری و قوه ٔ نباتی و قوه ٔ حیوانی میشود، بنابراین قوه بر چهار قسم است ، زیرا آنچه از قوه صادر میگردد یا شعر دارد یا ندارد. قسم نخست عبارت از نفس فلکی است و قسم دوم عبارت از طبیعت عنصری است که قوه ٔ سخریه نیز نامیده میشود چنانکه در شرح حکمة العین آمده است . قسم سوم قوه ٔ حیوانی است و قسم چهارم نفسی نباتی است . این تقسیم از فلاسفه و حکما است ، ولی اطباء قوه را بر سه بخش کنند: طبیعی ، حیوانی و نفسانی زیرا یا فعل آن از روی شعور صادر گردد و آن را قوه ٔ نفسانی خوانند یا از روی شعور نیست و در این صورت اگر بحیوان مخصوص گردد قوه ٔ حیوانی است و اگر اعم باشد قوه ٔطبیعی است و قوای طبیعی بر چهار مخدوم و چهار خادم بخش میگردد. آن چهار مخدوم عبارتند از: غاذیه ، نامیه ، مولده و مصوره . غاذیه و نامیه که برای بقای شخص است : غاذیه قوه ای است که باعث بر هستی شخص در مدت حیات اوست و نامیه قوه ای است که برای رسیدن شخص به کمال آن است و قوه ٔ مولده و مصوره برای بقای نوع است . قوه ٔ مولده که آن را مغیره ٔ نخست نیز میخوانند پس از هضم غذا آنچه را که ماده ٔ برای تولید مثل است جدا میسازد و قوه ٔ مصوره که آن را مغیره ٔ دوم میخوانند هر جزء را بشکلی که مقتضی آن نوع است درمی آورید. و اما قوای خادمه قوه هائی است که فعل آن برای فعل قوه ٔ دیگری است و آن عبارت است از: 1 - جاذبه و آن آنچه را که بدن بدان نیازمند است جذب میکند. 2 - ماسکه که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری میکند. 3 - هاضمه که غذا را برای آنکه جزء بدن گردد آماده میسازد. 4 -دافعه که فضولات غذا را دفع میکند. چهار عامل در کاراین چهار قوه هستند که عبارتند از حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و قوای نفسانی یا قوای مدرکه اند یا محرکه . مدرکه یا ظاهر است و آن عبارت است از حواس ظاهری یا باطن است و آن حواس باطنی است و قوای محرکه که آن را فاعله نیز مینامند تقسیم میشود به آنکه باعث حرکت میگردد یا خود بمباشرت محرک است آن را که باعث بر حرکت میشود شوقیه و نزوعیه نیز مینامند اگر برای جلب نفع باشد شهوی و شهوانی و بهیمی و نفسی (نفس اماره ) نامیده میشود. و اگر برای دفع ضرر باشد قوه ٔ غضبی و قوه ٔ سَبُعی و قوه ٔ نفس لوامه خوانده میشود و قوه ٔ فاعله ٔ محرکه آن است که اعصاب را بوسیله تشنج عضلات میکشاند تا اعضا به مبادی خود نزدیک شوند چنانکه درگرفتن دست یا رها کردن آن و این قوه که در عضلات منتشر است مبداء قریب حرکت است و مبداء بعید آن تصور بشمار میرود و بین آن دو شوق و اراده قرار دارد و این مبادی چهارگانه برای افعال اختیاری صادر از حیوان بشمار میرود، زیرا نفس نخست حرکت را تصور مینماید و درمرتبه ٔ دوم به آن اشتیاق پیدا میکند و در سوم آن رااز روی قصد و اختیار اراده میکند، پس در مرتبه ٔ چهارم اعصاب به کار می افتد و حرکت حاصل میشود و بعضی ازحکماء به وجود نیروی دیگری بین قوه ٔ مشوقه و فاعله قائل شده و آن را اجتماع نام نهاده اند و آن عبارت است از جزم و قطع که پس از تردد در فعل و ترک پیدا میشود و با پیدا شدن آن یکی از دو طرف فعل یا ترک رحجان می یابد. سیدسند در حاشیه ٔ شرح حکمة العین گوید: حق این است که اجتماع با شوق مغایرت دارد، زیرا احتیاج همان اراده است ، چنانکه صاحب اشارات گفته است . و فرق بین قوه ٔ شوقیه و قوه ٔ ارادیه ظاهر است و دلیل بر مغایرت فاعل با سایر مبادی این است که انسان مشتاق عازم چه بسا غیرقادر است بر تحریک اعضاء خود و قادر برتحریک غیرمشتاق و غیرعازم است و قوه ٔ عاقلة و قوه ٔ عامله و قوه ٔ قدسیه همه از قوای نفس ناطقه اند. گاه قوه مرادف با قدرت است و این معنی اخص است از معنی اول و گاه مراد از قوه نیرویی است که بوسیله ٔ آن قدرت بر افعال شاقه حاصل میگردد و گاه این توهم پیدا شده است که قوه به این معنی سبب قدرت است در حالی که چنین نیست بلکه عکس این مطلب است . و در مباحث مشرقیه آمده است که قوه ٔ به این معنی گویا زیادت و شدت در معنی قدرت است و گفته اند مراد از قدرت بر افعال شاقه تمکین بر آنهاست و قوه ٔ به این دو معنی از کیفیات نفسانی است هرگاه به اعراض اختصاص یابد. || گاه مراد از قوه عدم انفعال است و گاه مراد عدم انفعال است بسهولت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || گاه مراد از قوه امکان مقابل فعل است که عبارت است ازامکان استعدادی و این قوه گاه تهیاً برای یک چیز است نه برای مقابل آن چیز چون قوه ٔ فلک بر حرکت به تنهائی و گاه آمادگی برای یک شی ٔ و ضد آن نیز هست و گاه قوه است در چیزی برای قبول چیزی دیگر نه حفظ آن چون آب و گاه قوه است برای هم قبول و هم حفظ چون زمین ودر هیولای اولی قوه ٔ قبول سایر اشیاء هست زیرا اختصاص دادن آن را به بعض اشیاء دون بعض بواسطه ٔ امری است که در آن هیولی وجود دارد. چنانکه شی ٔ بواسطه ٔ رطوبت آمادگی پیدا میکند که به آسانی جدا میگردد و فرق میان قوه به این معنی و استعداد این است که قوه ، قوه ٔچیزی و ضد آن هست بخلاف استعداد و قوه به بعید و قریب تقسیم گردد بخلاف استعداد. || گاه مراد از قوه امکان ذاتی است . شارح ابهری به این معنی اشاره کرده و کلام شارح طوالع نیز بر آن دلالت دارد. || (اِ) (اصطلاح هندسه ) قوه در اصطلاح مهندسان عبارت از مربع خط است و از این رو گویند وتر قائمه بر دو ضلع آن قوی است . رجوع به کشاف اصطلاح الفنون شود.
- قوه ٔ باعثه ؛ قوه ای است که فاعله را بتحریک اعضا وامیدارد هنگامی که امری مطلوب یا نامطلوب در خیال صورت می بندد و آن به قوه ٔ شهوانیه و قوه ٔ غضبیه تقسیم میشود. رجوع به تعریفات شود.
- قوه ٔ ترازو ؛ قوه ٔ یک ترازو عبارت از حداکثر وزنی است که ترازو میتواندبخوبی تعیین کند و این قوه معمولاً بر روی ترازوها یادداشت شده است و در صورتی که بر روی ترازو قوه ٔ آن ذکر نشده باشد مجموعه ٔ وزنه هایی که در جعبه ٔ سنگ همراه ترازو وجود دارد قوه ٔ آن است . (کارآموزی داروسازی تألیف جنیدی ص 9).
- قوه ٔ حافظه ؛ حافظ معانی الهیه است که آن را قوه ٔ وهمیه درک میکند. و قوه ٔ حافظه چون خزانه است برای آنها و نسبت آن به وهمیه چون نسبت خیال است به حس مشترک و قوه ٔ انسانیه ، قوه ٔ عقلیه نامیده میشودو به اعتبار ادراک کلیات و حکم میان آنها به ایجاب یا سلب قوه ٔ نظریه و عقل نظری نامیده میشود و به اعتبار استنباط صناعات فکری و مزاولت آن با رای و مشورت در امور جزئی قوه ٔ عملی و عقل عملی نامیده میشود. رجوع به تعریفات شود.
- قوه ٔ عاقله ؛ نیروئی از نیروهای نفس ناطقه ٔ انسانیت و آن را قوه ٔ ملکیه نیز گویند و گاه بر خود نفس ناطقه نیز اطلاق گردد کما فی شرح هدایة الحکمة در فصل الحیوان و قوای دراکه عبارت است از نفس و آلات آن . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- || قوه ای است روحانی که در جسم حلول نکرده است و نور قدسی نیز نامیده میشود. رجوع به تعریفات شود.
- قوه ٔ فاعله ؛ قوه ای است که عضلات را بحسب اقتضاء قوه ٔ باعثه بتحریک وامیدارد. رجوع به تعریفات وقوت شود.
- قوه ٔ قضائیه یا حکمیه ؛ عبارت است از تمیز حقوق و این قوه مخصوص است به محاکم شرعیه در شرعیات و به محاکم عدلیه در عرفیات . (فرهنگ فارسی معین از متمم قانون اساسی ).
- قوه ٔ مجریه ؛ قوه ٔ اجرائیه که قوانین و احکام را بترتیبی که قانون معین میکند به مورد اجرا می گذارد.
- قوه ٔ مفکره ؛ قوه ای است جسمانی که حجاب نور کاشف از معانی غیبیه میشود. (تعریفات ). رجوع به قوت شود.
- قوه ٔ مقننه ؛ مخصوص است بوضع و تهذیب قوانین بر طبق قانون اساسی .


فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) [مجاز] = قوا
۲. استعداد.
۳. (برق ) باتری.
۴. (ریاضی ) توان.
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور.
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم ) قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.
* قوۀ قضائیه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است.
* قوۀ مجریه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت.
* قوۀ مقننه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس.

۱. (نظامی) [مجاز] = قوا
۲. استعداد.
۳. (برق) باتری.
۴. (ریاضی) توان.
⟨ قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک‌کننده؛ فهم و شعور.
⟨ قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوه‌ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.
⟨ قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است.
⟨ قوۀ مجریه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به اجرای قوانین است؛ هیئت دولت.
⟨ قوۀ مقننه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به وضع قوانین است؛ مجلس.


دانشنامه آزاد فارسی

قوّه
(در لغت به معنی نیرو) در اصطلاح منطق و فلسفه در سه معنا به کار می رود: ۱. در برابر فعل، استعداد و آمادگی است برای به دست آوردن حالت یا صورتی، چنان که نطفه استعداد کودک شدن دارد، بنابراین نطفه، بالفعل، نطفه است و بالقوه، کودک؛ ۲. در برابر ضعف، به معنی توانایی و شدت و نیرو ۳. مبدأ حرکت و تغییر، مثل قوّۀ جاذبه و مولّده در نبات و حیوان و قوۀ فهم و تفکر در انسان که به مدد آن مجهولات را کسب می کند.

فرهنگ فارسی ساره

نیرو، توان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُوَّةِ: نیرو
معنی عَرَفْتَهُم: آنان را شناختی (کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از عل...
معنی عَرَفُواْ: شناختند(کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از علم قبلی)
معنی أَنکَاثاً: از هم باز شده ها (کلمه نکث به معنای نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن و هر چیزی که بعد از تابیده شدن و یا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث میگویند ، چه طناب باشد و چه رشته ...
معنی نَقَضَتْ: وا تابید - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن ، پس نقض چیزی که ابرام شده مانند حل و گشودن چیزی است که گره خورده است ، و کلمه نکث نیز به معنای نقض است ،و هر چیزی که بعد از تابیده...
ریشه کلمه:
قوی (۴۲ بار)

نیرومندی. نیرو «قَوِیَ یَقْوَی قُوَّةً: ضدّ ضَعُفَ» . گفتند: ما نیرومندیم. . آنچه داده‏ایم محکم بگیرید و آن کنایه از اعتنا و عمل است، عیاشی از اسحق بن عمار نقل کرده از امام صادق «علیه السلام» پرسیدم از «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» آیا قوه ابدان مراد است یا قوه قلوب؟ فرمود: هر دو «اَقُوَّةٌ فِی الْاَبْدانِ اَمْ فِی الْقُلُوبِ؟ قالَ: فیهِما جَمیعاً». جمع قوه در قرآن قوی آمده مثل . مراد از آن جبرئیل است در اقرب گفته: رجل شدید القوی مردی است که ترکیب خلقتش محکم باشد در مجمع فرموده قوی در نفس و خلقت یعنی فرشته پر قدرت به او تعلیم داده و شاید «قوی» اشاره به جهات تصرف جبرئیل باشد. *** قوی: نیرومند و آن از اسماء حسنی است . آن در غیر خدا نیز به کار رفته است .

گویش مازنی

/ghave/ قهوه

قهوه


جدول کلمات

نیرو

پیشنهاد کاربران

کلمه ی قوه عربی، کلمه ی انباره فارسی و کلمات پیل و باتری فرانسوی است.

Organ of state

قدرت، زور بازو

یعنی زور، توانمند

باطری قلمی


کلمات دیگر: