کلمه جو
صفحه اصلی

شراع


مترادف شراع : بادبان، خیمه، سایبان، شامیانه

فارسی به انگلیسی

sail


عربی به فارسی

بادبان , شراع کشتي بادي , هر وسيله اي که با باد بحرکت درايد , باکشتي حرکت کردن روي هوا با بال گسترده پرواز کردن , با ناز وعشوه حرکت کردن


مترادف و متضاد

بادبان


خیمه، سایبان، شامیانه


۱. بادبان،
۲. خیمه، سایبان، شامیانه


فرهنگ فارسی

بادبان کشتی، هرچیزبرافراشته، خیمه وسایبان
( اسم ) ۱ - بادبان کشتی . ۲ - خیمه شامیانه . ۳ - سایبان . ۴ - زه کمان که مادام بر کمان است . ۵ - گردن شتر جمع : اشرعه شرع .
جج شرعه

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هر چیز برافراشته ، بادبان کشتی . ۲ - خیمه . ۳ - سایبان .

لغت نامه دهخدا

شراع. [ ش ِ ] ( ع اِ ) زه کمان مادام که بر کمان است. || گردن شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بادبان کشتی. ج ، اشرعة و شرع. ( از منتهی الارب ). هر چیز که قرار داده شود و برافراشته گردد. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَشرِعَه ، شُرُع. بادبان کشتی. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) :
چو کشتیی که حبل او ز دُم او
شراع او سرون او قفای او.
منوچهری.
پیوسته شراع صیت جاهت را
برکشتی بحر بیکران بندم.
مسعودسعد.
|| نیزه و سنان. || سایبان. ( ناظم الاطباء ). سایه بان. سایه وان. ( مهذب الاسماء ). شادروان. سراپرده. شامیانه. خیمه. ( ناظم الاطباء ) :
گزیده شراعی بیاراستند
نیاطوس را پیش او خواستند.
فردوسی.
باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز باش.
منوچهری.
شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شراع و ستاره دو صد زربفت
ز دیبا سراپرده هفتاد و هفت.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بساط گشت زمین و شراع روی هوا
ملون است ز رنگ و نگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
جهانی در جهانی سبزه بینی ، پر خیمه و شراع و ستاره. ( چهار مقاله ).
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه خزان و شراع بهارکرد.
خاقانی.
نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی.
خاقانی.
شراعی از دیبای رومی به دو قائمه زرین و دو قائمه سیمین در سر آن کشیده.( ترجمه تاریخ یمینی ص 275 ).
- شراع زدن ؛ خیمه زدن. سایه بان بر پا کردن :
فرودآمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
فردوسی.
شراعی بزد شاه و بنهاد تخت
بر تخت شد هر که بد نیکبخت.
فردوسی.
شراعی زدند از بر ریگ نرم
همی رفت ماهوی چون باد گرم.
فردوسی.
امیر با لشکر رفت به کنار دریای آبسکون و آنجا خیمه ها و شراعها زدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471 ). بگوی تا شراعی و صفها و خیمه ها بزنند و عمم اینجا فرود آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 ). امیریوسف را به نیم ترک بنشاندند چندانکه صفها و شراع بزدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 ).

شراع . [ ش َ ] (ع اِ) کتان فروش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فروشنده ٔ کتان نیکو. (از اقرب الموارد).


شراع . [ ش ِ ](ع اِ) ج ِ شرعة. (منتهی الارب ). رجوع به شرعة شود.


شراع . [ ش ُ ] (اِخ ) مردی بود که سنانها و نیزه ها میساخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شراع . [ ش ُ ] (ع اِ) گیاه بتمام رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شراع . [ ش ِ ] (ع اِ) زه کمان مادام که بر کمان است . || گردن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || بادبان کشتی . ج ، اشرعة و شرع . (از منتهی الارب ). هر چیز که قرار داده شود و برافراشته گردد. (از اقرب الموارد). ج ، اَشرِعَه ، شُرُع . بادبان کشتی . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) :
چو کشتیی که حبل او ز دُم ّ او
شراع او سرون او قفای او.

منوچهری .


پیوسته شراع صیت جاهت را
برکشتی بحر بیکران بندم .

مسعودسعد.


|| نیزه و سنان . || سایبان . (ناظم الاطباء). سایه بان . سایه وان . (مهذب الاسماء). شادروان . سراپرده . شامیانه . خیمه . (ناظم الاطباء) :
گزیده شراعی بیاراستند
نیاطوس را پیش او خواستند.

فردوسی .


باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز باش .

منوچهری .


شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود.

اسدی (گرشاسب نامه ).


دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج .

اسدی (گرشاسب نامه ).


شراع و ستاره دو صد زربفت
ز دیبا سراپرده هفتاد و هفت .

اسدی (گرشاسب نامه ).


بساط گشت زمین و شراع روی هوا
ملون است ز رنگ و نگار از آتش و آب .

مسعودسعد.


جهانی در جهانی سبزه بینی ، پر خیمه و شراع و ستاره . (چهار مقاله ).
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه ٔ خزان و شراع بهارکرد.

خاقانی .


نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی .

خاقانی .


شراعی از دیبای رومی به دو قائمه ٔ زرین و دو قائمه ٔ سیمین در سر آن کشیده .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 275).
- شراع زدن ؛ خیمه زدن . سایه بان بر پا کردن :
فرودآمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.

فردوسی .


شراعی بزد شاه و بنهاد تخت
بر تخت شد هر که بد نیکبخت .

فردوسی .


شراعی زدند از بر ریگ نرم
همی رفت ماهوی چون باد گرم .

فردوسی .


امیر با لشکر رفت به کنار دریای آبسکون و آنجا خیمه ها و شراعها زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471). بگوی تا شراعی و صفها و خیمه ها بزنند و عمم اینجا فرود آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). امیریوسف را به نیم ترک بنشاندند چندانکه صفها و شراع بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252).
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر.

اسدی (گرشاسب نامه ).


- شراع کردن ؛ سایبان و شادروان درست کردن :
از سمن و مشک و بید باغ شراعت کند
وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند.

منوچهری .



فرهنگ عمید

۱. بادبان کشتی.
۲. هرچیز برافراشته، مانندِ خیمه و سایه بان.

دانشنامه آزاد فارسی

شراع (صورت فلکی)
رجوع شود به:بادبان

پیشنهاد کاربران

سایه بان . خیمه


کلمات دیگر: