کلمه جو
صفحه اصلی

سپهسالار


مترادف سپهسالار : امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار

فارسی به انگلیسی

commander-in-chief, warlord, [old title]commander-in-chief

[old title]commander-in-chief


warlord


مترادف و متضاد

generalissimo (اسم)
سپهسالار، فرمانده کل، ژنرالیسیم

امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار


فرهنگ فارسی

وجیه الدوله میرزا که سابقا امیر خان سردار لقب داشت فرزند احمد میرزا عضدالدوله برادر سلطان مجید میرزا عین الدوله . وی در صدارت امین الدوله در عهد مظفر الدین شاه وزیر جنگ و سپهسالار شد ( ف. تهران ۱۳۳۲ ه.ق. ) . سپهسالار سابقا لقب سیف الملک داشت و مادر او دختر امیر خان سردار قاجار دول و خاله زاده عباس میرزا ولیعهد بود و بهمین جهت او را امیر خان سردار مینامیدند . قبر او در زاویه حضرت عبدالعظیم است .
سالارسپاه، سرداروفرمانده سپاه
حسام الدین از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که بکمک او عاصیان را در سال ۵۷۸ سرکوبی کرده است

فرهنگ معین

(س پَ )(ص . )فرمانده سپاه ،درجه ای با لاتر از سرلشگر.

لغت نامه دهخدا

سپهسالار. [ س ِ پ َ ] ( اِ مرکب ) سرلشکر. ( شرفنامه ). مرادف سپهبد. ( آنندراج ). قطب. ( منتهی الارب ). صاحب الجیش. ( مهذب الاسماء ) :
چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش
همه ملوک سپاهند و او سپهسالار.
فرخی.
سپهسالار لشکرْشان یکی لشکر شکن کاری
شکسته شد از او لشکر ولکن لشکر ایشان.
عنصری.
سپه سالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجر اوژن.
منوچهری.
تاش فراش سپهسالار عراق مثال داده بود تا ایشان را بکشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278 ).
سرو سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل انبیا را.
نظامی.
خزینه درگشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده.
نظامی.

سپهسالار. [ س ِ پ َ ] ( اِخ ) ملقب به اتابک مودود. حاکم دیار بکر و شام که در سال 492 هَ. ق.بدیار باقی شتافت. ( حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 264 ).

سپهسالار. [ س ِ پ َ ] ( اِخ ) حاجی میرزا حسینخان قزوینی معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشیرالدوله ( 1241 - 1298 هَ. ق. / 1836 - 1881 م. ) یکی از رجال نیکنام و اصلاح طلب ایران در دوره قاجاریه بود که بعد از قتل امیرکبیر مصلح و متفکر و مرد مبارزایران ، تا حد امکان دنباله اقدامات و اصلاحات آن مرد وطن پرست را در دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار گرفت و در کسب تمدن جدید و پیش بردن مقاصد فرهنگی و اجتماعی امیرکبیر قدمهائی برداشت. از یادگارهای سپهسالارمسجد بزرگ سپه سالار و عمارت بهارستان است که سالها محل مجلس شورای ملی بود. رجوع به حسین سپهسالار شود.

سپهسالار. [ س ِ پ َ ] ( اِخ ) حسام الدین. از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که به کمک او عاصیان را در سال 578 هَ.ق. سرکوبی کرده است. ( حبیب السیر چ تهران ص 288 ).

سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ). مرادف سپهبد. (آنندراج ). قطب . (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (مهذب الاسماء) :
چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش
همه ملوک سپاهند و او سپهسالار.

فرخی .


سپهسالار لشکرْشان یکی لشکر شکن کاری
شکسته شد از او لشکر ولکن لشکر ایشان .

عنصری .


سپه سالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.

عنصری .


بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجر اوژن .

منوچهری .


تاش فراش سپهسالار عراق مثال داده بود تا ایشان را بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
سرو سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل انبیا را.

نظامی .


خزینه درگشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده .

نظامی .



سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) حسام الدین . از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که به کمک او عاصیان را در سال 578 هَ .ق . سرکوبی کرده است . (حبیب السیر چ تهران ص 288).


سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) ملقب به اتابک مودود. حاکم دیار بکر و شام که در سال 492 هَ . ق .بدیار باقی شتافت . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 264).


سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) حاجی میرزا حسینخان قزوینی معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشیرالدوله (1241 - 1298 هَ . ق . / 1836 - 1881 م .) یکی از رجال نیکنام و اصلاح طلب ایران در دوره ٔ قاجاریه بود که بعد از قتل امیرکبیر مصلح و متفکر و مرد مبارزایران ، تا حد امکان دنباله ٔ اقدامات و اصلاحات آن مرد وطن پرست را در دوره ٔ سلطنت ناصرالدین شاه قاجار گرفت و در کسب تمدن جدید و پیش بردن مقاصد فرهنگی و اجتماعی امیرکبیر قدمهائی برداشت . از یادگارهای سپهسالارمسجد بزرگ سپه سالار و عمارت بهارستان است که سالها محل مجلس شورای ملی بود. رجوع به حسین سپهسالار شود.


فرهنگ عمید

سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه.

دانشنامه عمومی

سپهسالار (درجه نظامی)
میرزا محمدخان سپهسالار صدر اعظم ناصرالدین شاه
میرزا حسین خان سپهسالار صدر اعظم ناصرالدین شاه
مسجد سپهسالار
مدرسهٔ عالی شهید مطهری
مدرسه سپهسالار قدیم

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: اِسْفَهسالار) به معنی سالار و امیر سپاه و مترادفِ سپهبد. این عنوان و لقب در دورۀ عباسیان و نیز در دورۀ امرا و سلاطین مستقل ایران تا عهد قاجاریه متداول بوده است . این عنوان به صورت «اِسْفَهْسلّار» در نزد خلفای عباسی بغداد و خلفای فاطمی ، جزو مناصب مهم و نزد ایّوبیان و ممالیک تا قرن ۹ق متداول بوده است . در دورۀ سامانیان عنوان سپهسالار اختصاص به فرمانروای خراسان داشته و صاحب این مقام که با نفوذ تمام در نیشابور می زیسته در عزل و نصب وزرای سامانیان مداخله می کرده است . در هر حال این عنوان به امیران ، امرای عالی مقام و فرماندهان جنگ اختصاص داشته است . در دوره ای که قابوسنامه تحریر شده است اسفهسالاری مترادف و مساوی وزارت بوده است . در دورۀ سلاجقه ، اسفهسالار و سپاه سالار عنوان بعضی از امرای بزرگ بوده است . در عهد صفویه نیز بیگلربیگی (حاکم ) آذربایجان را عنوان سپهسالار می داده اند، لیکن آن عنوان ، مثل دورۀ مغول و تیمور در واقع اختصاص به شخص سلطان داشته و برای دیگران به کار نمی رفته است . در دورۀ قاجار نیز، خاصه در زمان ناصرالدین شاه، عنوان سپهسالار اعظم معادل «وزارت اعظم عساکر منصورۀ نظام و غیرنظام» بوده و سپهسالار نایب شخص پادشاه به شمار می رفته است.

پیشنهاد کاربران

بنده نیز همانندنماینده محترم مجلس معتقدم اگرچه شهیدسلیمانی ازرش معنوی بالایی دارند لکن وظیفه مرتبطین نظامی است تا پیشنهاد سپهسالاری لشکر اسلام را محضر مقام مظم رهبری بدهند و ایشان مفتخر به درجه سپهسالارشوند . خدا ایشان را با امام حسین علیه السلام محشور نماید ان شاءالله.

ژنرال

سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] ( اِ مرکب ) سرلشکر. ( شرفنامه منیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( شمس اللغات ) . پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی. ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف ) . مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله. ( شمس اللغات ) . امیر کاروان. ( شرفنامه ٔمنیری ) . قافله باشی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . سردار. ( غیاث اللغات ) . کاروان سالار. قافله سالار. || سرآغاز. اول الاولین. ( گنجینه گنجوی ) :
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم.
نظامی ( مخزن الاسرار ص 2 ) .
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] ( اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ ناظم الاطباء ) ( شعوری ) ( مؤید الفضلا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف لغت نامه ) .

امیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] ( ع اِ مرکب ) سردار لشکر. ( ناظم الاطباء ) . سپهسالار و سردار لشکر. ( آنندراج ) : ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها و صار صاحب الامر. ( کامل ابن اثیر ج 1 ص 97 ) .


کلمات دیگر: