مترادف روش : آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار
روش
مترادف روش : آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار
فارسی به انگلیسی
approach, attitude, bearing, course, deal, escent _, fashion, knack, line, manner, means, ment _, method, mode, order, path, procedure, process, sort, system, tactics, technique, term, track, ure _, usage, use, vein, way, wise
method, policy, course, custom, gait, walk
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) روشنایی : [[ فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش ]] ( سرود کرکوری ) . ۲ - ( صفت ) روشن : [[ چشم شما روشن ]] .
از قدیسان دین مسیح بشمار میرود وی در مونتپلیه فرانسه بدنیا آمد .
فرهنگ معین
(رُ) 1 - روشنایی . 2 - (ص .) روشن .
(رُ ) ۱ - روشنایی . ۲ - (ص . ) روشن .
(رَ وِ)1 - (اِمص .) عمل رفتن . 2 - خرامش . 3 - (اِ.) معبر. 4 - طرز، رسم .
لغت نامه دهخدا
روش. [ رَ وِ ] ( اِمص ) طرز. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طریقه. ( آنندراج ). قاعده و قانون. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). راه. هنجار. شیوه. اسلوب. وَتیرَه. نَسَق. منوال. سبک. طریق. گونه. سنت. نَمَط. رسم و آیین. نهج. قاعده :
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش.
بیک سان روش در زمانه مدان.
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. ( انیس الطالبین ص 189 ). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری. ( انیس الطالبین ص 12 ).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است.
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین.
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
همه عمر این روش بود اختیارش.
روان را زین روش پیرایه بخشیم.
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی.
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
هرکه احسان نکند انسان نیست.
- نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد :
(از فرهنگ فارسی معین ).
|| صاحب برهان قاطع و فرهنگهای دیگر یکی از معانی این لغت را تندخوی و بد خلق ضبط کرده اند و لیکن باین معنی مصحف زوش با زای معجمه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به زوش شود.
روش . [ رَ ] (اِخ ) از قدیسان دین مسیح بشمار میرود. وی در مونتپلیه ٔ فرانسه بدنیا آمد (1295 - 1327م .) و قسمتی از عمر خویش را در ایتالیا وقف درمان طاعون زدگان کرد و خود نیز به وبا گرفتار شد و پس از معالجه بوطن خویش بازگشت و به اتهام جاسوسی در زندان افتاد ودر همانجا درگذشت . (از دائرة المعارف بریتانیکا).
روش . [ رَ ] (ع اِ) سبکی عقل . (از معجم متن اللغة).
روش . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن و کم خوردن . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). بسیار خوردن و کم خوردن . و از اضداد است و در لسان روش ، خوردن بسیار ووَرش بمعنی خوردن کم آمده است . (از اقرب الموارد). || سست کردن کسی را بیماری . (از منتهی الارب ). ناتوان کردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد). ضعیف و سست کردن مرض کسی را. (از معجم متن اللغة).
روش . [ رَ / رُو ] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش .
فردوسی .
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان .
فردوسی .
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری . (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است .
خاقانی .
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین .
خاقانی .
در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
خاقانی .
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش .
نظامی .
وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم .
نظامی (خسرو و شیرین ص 431).
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی .
حافظ.
تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
حافظ.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست .
جامی .
- روش احمد داشتن ؛ پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن . (ناظم الاطباء).
- نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد :
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال .
سعدی .
|| راه رفتن . (برهان ). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی . رفتن . علم رفتن :
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .
فردوسی .
هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش .
فردوسی .
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام .
فرخی .
روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.
(ویس و رامین ).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .
خاقانی .
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.
نظامی .
کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.
نظامی .
پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک .
سعدی .
من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .
سعدی .
مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست .
اوحدی .
زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست .
؟ (از امثال و حکم ).
- شکم روش ؛ اسهال . (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن . (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن . (ناظم الاطباء) :
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش .
سعدی .
در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.
سعدی .
|| سبقت گرفتن . (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || قضا. (یادداشت مؤلف ) :
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش .
ابوشکور.
|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ . (برهان قاطع) (از آنندراج ). خیابان .(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). معبر. (ناظم الاطباء) :
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.
ازرقی (از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۲. حرکت کردن، رفتن.
۳. (تصوف ) سلوک.
= رُوشن
۱. طرز انجام دادن کاری؛ شیوه.
۲. حرکت کردن؛ رفتن.
۳. (تصوف) سلوک.
رُوشن#NAME?
دانشنامه عمومی
طَریقه.
فهرست شهرهای لهستان
گویش مازنی
۱آب در جریان ۲راه افتادن – حرکت
۱پسوند فاعلی به معنی فروشنده ۲سپیدرو ۳چوبی که با آن شیر ...
نوعی آب زی کوچک شبیه میگو که در کنار ساحل دیده شود
رویش روییدن
کاملا سفید و روشن
واژه نامه بختیاریکا
روشت؛ ریوِه؛ ریوه رَو؛ رَویل
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( ( نگیرند مر یکدگر را گذر ؛
نباشد از این یک روش زاسْتر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 202 )