کلمه جو
صفحه اصلی

رشک


مترادف رشک : حسادت، حسد، حسرت، حمیت، غیرت، بخل، غبطه

فارسی به انگلیسی

jealousy, emulation


jealousy, emulation, envy, nit

envy, jealousy


فارسی به عربی

حشد , غیرة

مترادف و متضاد

حسادت، حسد، حسرت


حمیت، غیرت


بخل، غبطه


envy (اسم)
غیرت، حسادت، غبطه، رشک، غل

jealousy (اسم)
حسادت، رشک

۱. حسادت، حسد، حسرت
۲. حمیت، غیرت
۳. بخل، غبطه


فرهنگ فارسی

حسد، غیرت، حمیت، ارشک، تخم شپش
۱ - ( اسم ) ریش انبوه . ۲ - ( صفت ) مردی که ریش او کلان و انبوه باشد .
لقب یزید بن ابو یزید است از کثرت غیرت و تعصب این کلمه عربی را به ارشک فارسی عوض کرده و معرب ارشک رشک شده .

هیجان منفی و ناشی از ناخشنودی و انزجار حاصل از مشاهدۀ پیشرفت و موفقیت دیگری


فرهنگ معین

( ~. )(ص . ) مردی که ریش انبوه دارد.
(رِ شْ ) (اِ. ) تخم شپش .
(رَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - حسد، غبطه . ۲ - غیرت .

( ~.)(ص .) مردی که ریش انبوه دارد.


(رِ شْ) (اِ.) تخم شپش .


(رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حسد، غبطه . 2 - غیرت .


لغت نامه دهخدا

رشک . [ رَ ] (اِ)حسد و رقابت و حسادت . (ناظم الاطباء). حسد. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حسد. (از لغت فرس اسدی ). حسدی است که محبت را بر محبوب طاری بود. (لغت محلی شوشتر از ادات الفضلا). غَبْطه .غِبْطه . (منتهی الارب ). غیرت ، با لفظ خوردن و کردن وآمدن و بردن و برداشتن مستعمل ، و زهر و خناق از تشبیهات اوست . (آنندراج ). غیرت . (برهان ) (لغت محلی شوشتر). حمیت . (ترجمان القرآن ). خواستن که او نداشته باشدو خود دارای آن باشد. (یادداشت مؤلف ) :
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال .

فردوسی .


دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین
چو نمام و دوروی ناپاک دین .

فردوسی .


من ازرشک روی تو دیدن نیارم
به تیره شب اندر مه آسمان را.

فرخی .


همش عاشق است ابر با درد و رشک
کش از دیده هزمان بشوید به اشک .

اسدی .


دهد رشک را چیرگی بر خرد
خورد چیز خود هر کس او غم خورد.

اسدی .


چنان زی که از رشک نَبْوی بدرد
که عیب آورد عیب جوینده مرد.

اسدی .


مگررشک مغزت بکاهد همی
زبانت سرت را نخواهد همی .

اسدی .


از رشک همی نام نگویَمْش درین شعر
گویم که چنین است کش افلاطون چاکر.

ناصرخسرو.


ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ .

(از سندبادنامه ص 12).


از رشک او رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه ).
وعده و امید را طی کن معین کن صلت
ای روان حاتم طایی و معن از تو به رشک .

سوزنی .


ایا حسود تو از جاه تو بغیرت و رشک
ز رشک تو سر انگشت خود گزیده به گاز.

سوزنی .


کو شکرنطقی که از رشک زبانش هر زمان
نحل از آب چشم بر آب دهن بگریستی .

خاقانی .


کان ز رشک کفَش به تب لرزه ست
که خوی تب ز تاب می چکدش .

خاقانی .


شاعران را ز رشک گفته ٔ من
ضفدع اندر بن زبان بستند.

خاقانی .


از خاک درگهت به مقامی رسیده ایم
کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست .

خاقانی .


ایشان ز رشک در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان .

خاقانی .


ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ .

(از سندبادنامه ص 12).


شمع ز سوزش مژه پراشک داشت
چشم چراغ آبله از رشک داشت .

نظامی .


ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان .

نظامی .


ز رشک نام او عالم دو نیم است
که عالم را یکی او را دو میم است .

نظامی .


گریه ٔ اخوان یوسف حیلت است
کاندرونْشان پر ز رشک و علت است .

مولوی .


هرکه زیباتر بود رشکش فزون
زآنکه رشک از ناز خیزد یا بنون .

مولوی .


بیار زآن می گلرنگ مشکبو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز.

حافظ.


دامن کشان همی شد در شَرب زرکشیده
صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده .

حافظ.


- به رشک آمدن ؛ حسادت ورزیدن . رشک آوردن . حسد کردن . (یادداشت مؤلف ) :
خداوندا سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنانک از وی به رشک آید روان بوعلی سینا.

سنایی .


- بی رشک ؛ راضی و خشنود.(ناظم الاطباء).
- || مردی که از روسپی بودن زنش خشنود باشد. (ناظم الاطباء).
- رشک خاستن کسی را ؛ حسد کردن وی . حسادت نمودن او. رشک آوردن وی :
جز وی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
مدحت شه اخستان برخواند و زآنش رشک خاست .

خاقانی .


- رشک کن ؛ غیور. غیران . (دهار). رشکین . حسود. باغیرت . (یادداشت مؤلف ).
غابط؛ رشک برنده . مغیار؛ مرد سخت رشک برنده . (منتهی الارب ).
فردوسی و عنصری و اسدی در ابیات زیر رشک را با پزشک و سرشک قافیه کرده اند :
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک .

فردوسی .


بکش جان و دل تا توانی ز رشک
که رشک آورد گرم و خونین سرشک .

فردوسی .


کزین بگذری خسروا دیو رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک .

فردوسی .


سرشک اندرآرد به مژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک .

فردوسی .


وگر چیره شد بر دلت کام و رشک
سخن گوی تا دیگر آرم پزشک .

فردوسی .


نشست و همی راند بر گل سرشک
از آن روزگار گذشته به رشک .

عنصری .


گل از باده ٔ ارغوانی به رشک
چکان از هوا مهرگانی سرشک .

اسدی .


بر آن سوک برکرده گردون ز رشک
رخ نیلگون پر ز سیمین سرشک .

اسدی .


|| در شواهد زیر بمعنی «مایه ٔ رشک » است :
بسان ستونی به سیم آژده
رخش رشک خورشید تابان شده .

فردوسی .


یکی از آن کنیزکان ... در جمال رشک عروسان خلد بود. (کلیله و دمنه ).
تو رشک ماه چارده وآن چون مه نو چار مه
مهر شفا در پنج گه از شاه دنیا داشته .

خاقانی .


گویم همه روزه مغز پالایم
وآن را که شنود رشک من باشد.

خاقانی .


ایا عارضت رشک خورشید و ماه .
(نصاب الصبیان ).
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف ِ آن رشک مَلَک .

مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 120).


- رشک پری ؛ طیره ٔ پری . غیرت پری . ستیزه ٔ حور. مایه ٔ حسد پری . (یادداشت مؤلف ).
- رشک حور ؛ طیره ٔ حور. غیرت حور. غیرت ارم . حسرت حور. (یادداشت مؤلف ).
- رشک قمر ؛ حسرت قمر. نظیر ماه . مایه ٔ حسد ماه . (یادداشت مؤلف ).
|| خواستن که داشته باشد آنچه را دیگری دارد از چیزهای خوب . غبطه بیشتر بدین معنی است . (از یادداشت مؤلف ). نوعی حسد نامردود است که به زبان ترکی گونی و به تازی غبطه گویند، زیرا فرق بین حسد و غبطه آن است که حسد عبارتست از آرزو کردن زوال نعمت دیگری ولی غبطه عبارتست از آرزو کردن نعمتی همانند نعمت دیگری . (از شعوری ج 2ورق 9). || در ابیات زیر چنین می نماید که فردوسی و فرخی آنرا در معنی اسف و اندوه و حسرت و دریغ و پشیمانی و مانند آن به کار برده اند. (یادداشت مؤلف ) :
سرشک اندرآمد به مژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک .

فردوسی .


ز مهبود بر در بزرگان به رشک
همی ریختندی به رخ بر سرشک .

فردوسی .


نشست و همی راند بر گل سرشک
ازین روزگار گذشته به رشک .

عنصری .


|| (حامص ) کبر و غرور و خودبینی . (ناظم الاطباء). عجب و تکبر. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر). خودپرستی و عجب . (ناظم الاطباء). صاحب برهان در بیان معنی رشک به چند وجه خطا کرده ، یکی آنکه به معنی غیور وعجب و تکبر نیامده است ... (از انجمن آرا) (آنندراج ). || گستاخی . || (ص ) غیور و حسود. (از ناظم الاطباء). غیور. (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر). به معنی غیور مجاز است . (آنندراج ، از بهار عجم ).

رشک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه .محصولات عمده غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رشک. [ رَ ] ( اِ )حسد و رقابت و حسادت. ( ناظم الاطباء ). حسد. ( از برهان ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). حسد. ( از لغت فرس اسدی ). حسدی است که محبت را بر محبوب طاری بود. ( لغت محلی شوشتر از ادات الفضلا ). غَبْطه.غِبْطه. ( منتهی الارب ). غیرت ، با لفظ خوردن و کردن وآمدن و بردن و برداشتن مستعمل ، و زهر و خناق از تشبیهات اوست. ( آنندراج ). غیرت. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). حمیت. ( ترجمان القرآن ). خواستن که او نداشته باشدو خود دارای آن باشد. ( یادداشت مؤلف ) :
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال.
فردوسی.
دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین
چو نمام و دوروی ناپاک دین.
فردوسی.
من ازرشک روی تو دیدن نیارم
به تیره شب اندر مه آسمان را.
فرخی.
همش عاشق است ابر با درد و رشک
کش از دیده هزمان بشوید به اشک.
اسدی.
دهد رشک را چیرگی بر خرد
خورد چیز خود هر کس او غم خورد.
اسدی.
چنان زی که از رشک نَبْوی بدرد
که عیب آورد عیب جوینده مرد.
اسدی.
مگررشک مغزت بکاهد همی
زبانت سرت را نخواهد همی.
اسدی.
از رشک همی نام نگویَمْش درین شعر
گویم که چنین است کش افلاطون چاکر.
ناصرخسرو.
ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ.
( از سندبادنامه ص 12 ).
از رشک او رضوان انگشت غیرت گزیده بود. ( کلیله و دمنه ).
وعده و امید را طی کن معین کن صلت
ای روان حاتم طایی و معن از تو به رشک.
سوزنی.
ایا حسود تو از جاه تو بغیرت و رشک
ز رشک تو سر انگشت خود گزیده به گاز.
سوزنی.
کو شکرنطقی که از رشک زبانش هر زمان
نحل از آب چشم بر آب دهن بگریستی.
خاقانی.
کان ز رشک کفَش به تب لرزه ست
که خوی تب ز تاب می چکدش.
خاقانی.
شاعران را ز رشک گفته من
ضفدع اندر بن زبان بستند.
خاقانی.
از خاک درگهت به مقامی رسیده ایم
کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست.
خاقانی.
ایشان ز رشک در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان.
خاقانی.
ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ.

رشک . [ رِ ] (اِخ ) لقب یزیدبن ابویزید است . از کثرت غیرت و تعصب ، این کلمه ٔ عربی را به ارشک فارسی عوض کرده و معرب ارشک ، رشک شده . (از انساب سمعانی ). لقب یزید قاسم بن ابی یزید ضبعی بصری که یکی از ائمه ٔ راحب زمانه ٔ خود بوده است و یقال له القسام و هو الرشک بلغة اهل البصرة، و قیل انه لقب به لأنه کان ماهراً فی قسمة الاراضی و ضربها او لکثرة لحیته و کثافتها لأن الرشک اللحیة الکثیفة، و قیل الرشک العقرب و لقب به لأنه قیل ان عقرباً دخلت لحیته و مکث فیها ثلثة ایام و لایدری بها لکثافة لحیته ، و قال ابوحاتم الرازی لقب به لأنه کان غیوراً فکأنه عین الغیرة و الرشک . (منتهی الارب ).


رشک . [ رِ ] (معرب ، اِ) ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مردی که ریش او کلان و انبوه باشد. شخص ریش پهن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ ریش .(انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || آنکه سبقت بر رماة بشمارد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در مسابقات تعداد تیراندازی را می شمارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || هر چیزی که بر سبق گرد کنند، و اصله الرشق بالقاف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || کژدم . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). کژدم و عقرب . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


رشک . [ رِ ] (اِ) تخم شپش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تخم شپش و کیک و صوابه . (ناظم الاطباء): نبات الدروز؛ شپش و بیضه ٔ آن که رشک باشد. (منتهی الارب ). صاحب برهان در بیان معنی رشک به چندوجه خطا کرده یکی ... دیگر گفته کرمی است و آن تخم شپش ریز است و آنرا به فتح نیاورده اند به کسر است ، دیگر گفته عربان آنرا صواب گویند، آن نیز خطاست زیرا که عربان آنرا صوابه گویند بر وزن غرابه و آن تخم شپش است و کرم نیست . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
مخرج گند جهنم دهنش
محشر رشک و شپش پیرهنش .

ابوالخطیر منجم .


سرش ز رشک چو بر پشم ریخته خشخاش
بغل ز گند چو در کوره سوخته مردار.

مختاری (از انجمن آرا).


پوستین وی آشیان شپش
خانه ٔ رشک و خانمان شپش .

پوربهای جامی (از انجمن آرا).


بوالمجدک رشکن آنکه از رشک
صد خوشه ز سر توان درودش
پرشاخ و سپید گشت از رشک
سر همچو سر درخت تودش .

اثیر اومانی .


|| چرک و ریم . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (برهان ). آنچه از جروح و قروح تراود. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) پژمردگی . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). ژولیدگی . (از انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) ضعیف . ناتوان . (لغات ولف ) :
خرد چون شود کهتر و نام رشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک .

فردوسی .


|| شخص راست ایستاده . (ناظم الاطباء). راست ایستاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر).

رشک . [ رُ ] (اِ) عقرب . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). عقرب و کژدم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کژدم . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. حسد.
۲. [قدیمی] غیرت؛ حمیت.


تخم شپش.


۱. حسد.
۲. [قدیمی] غیرت، حمیت.
تخم شپش.

دانشنامه عمومی

رَشک یا حسادت احساسی است که هنگام کمبود نسبت به ویژگی، دستاورد یا داشته های برتر فردی دیگر روی می دهد و فرد حسود یا می خواهد که آن را داشته باشد یا آنکه می خواهد دیگری آن را نداشته باشد.
قلدری
تضعیف اجتماعی
حسد سیاسی
در بعد سیاسی، ضربه ای که جوامع در حال توسعه و توسعه یافته متحمّل می شوند از حسادت کلان است.شدّت تأثیرات به حدّی است که شاکلهٔ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جوامع را می شکند و روابط سیاسی نامناسب را شکل می دهد و شاهد این مدّعا وضع اسفباری است که گریبان گیر سیاست داخلی و خارجی ما شده است.روحیات هر ملّت هر چه باشد، فرهنگ و تمدّنشان هر چه قدر غنی تر باشد باز گرفتار این رذیله می شوند چه در ابعاد فردی و چه اجتماعی.در مناسبات سیاسی و روابط بین الملل چه در دوره های باستان و چه دوران جدید حسادت از عوامل اصلی ایجاد روابط بوده و هست.در دوره معاصر تاریخ ایران به خصوص دوره قاجار که رقابت قدرت های استعماری شدّت گرفته بود، شاهد حسادت حاکمان استعمار نسبت به کشور استعماری دیگر هستیم.در دوره جدید رابطهٔ آمریکا با دیگر کشورها براساس اصل رقابت با روسیه به خصوص، و دیگر کشورها عموماً، استوار است.دولت انگلستان که هند را مستعمره خود کرده بود ترس فزاینده ای از نفوذ دیگر قدرت ها در ایران داشت زیرا ایران، گذرگاه و پل ارتباطی برای دستیابی به هند بود.با این شرایط اگر کشور ثالثی با ایران معاهده می بست انگلستان هم به دنبال امتیازی برای فرد بود یا تلاش می کرد امتیاز به دست آمدهٔ قدرت دیگر را لغو کند .(بااعمال فشار بر حکومت مرکزی ایران) هم اکنون در دوران پس از انقلاب اسلامی نیز در داخل ایران شاهد رقابت های ناشی از حسادت هستیم، بازتاب این تفکّر سیاسی، فشار بر مردم است و تاوانش را عموم مردم به خصوص قشر ضعیف و متوسط می پردازند و نفعش را بازاریان و سوداگران می برند.
حسد اجتماعی

فرهنگستان زبان و ادب

{envy} [روان شناسی] هیجان منفی و ناشی از ناخشنودی و انزجار حاصل از مشاهدۀ پیشرفت و موفقیت دیگری

نقل قول ها

رشک
• «عاقلان رشک به دیوانگی ما بردند/تا که در سلسلهٔ زلف تو آویخته ایم.» -> حیدرعلی کمالی
• «روز روشن می برد رشک از شب یلدا اگر/مونس ایام هجران و شب تارم تویی.» -> علی اکبر شیدا
• «همیشه دیده ام از دیدهٔ تو روشن باد/دل من از گل روی تو رشک گلشن باد.» -> محمد مکری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از رذایل انسانی صفت حسادت میباشد که در قران و آیات به ان اشاره شده است. قل اعوذ... ومن شر حاسد اذا حسد. از شر حسود آن گاه که حسد ورزد، به خدا پناه می برم.
حسد، بدخواهی، خواستار زوال نعمت و سعادت دیگری بودن است؛ ولی اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مانند آن را برای خود بخواهد، آن را غبطه می گویند و اگر زوال چیزی را از دیگری بخواهد که صلاح او نباشد، آن را غیرت می گویند.
تفسیر آیه
پناه بردن به خدا از حسود وقتی حسادت می ورزد به این دلیل است که انسان حسود و گرفتار به این بلای اخلاقی و بیماری اجتماعی، هر لحظه ممکن است برای تسکین ناراحتی درونی خود، به انسانی که مورد حسادت اوست زیانی وارد آورد. از این رو، باید از شر او نیز به خدا پناه برد. از دیدگاه برخی صاحب نظران ای منظور از شر حسود، زیان رساندن چشم اوست، زیرا بسیار شده است که شورچشمی حسود به گونه ای در فرد مورد نظرش اثر نهاده که او را دچار زیان و ضرر و یا بیماری و عیب ساخته است.
نکوهش حسد در قران
قرآن کریم مکرر از حسد نکوهش می کند؛ حسد هم برای فرد زیان دارد و هم برای جامعه ، و علمای اخلاق آن را یکی از نکوهیده ترین صفات شمرده اند. خداوند گروهی از اهل کتاب را به سبب حسادتشان مذمت می کند: «ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم» و همچنین کسانی هستند که به دلیل حسادت ، فضل و عنایت خدا را در مورد دیگران نمی توانند ببینند: «ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله». خطر حسود مخصوص خودش نیست، به دیگران نیز آسیب می رساند. از این رو، توصیه شده: از شر او باید به خداوند پناه برد.
دلایل حسادت
...

گویش مازنی

/reshk/ تخم شپش

واژه نامه بختیاریکا

( رِشک ) تخم های سفید رنگ شپش

جدول کلمات

حسد

پیشنهاد کاربران

در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

رِشک
در زبان یزدی یعنی تخم شپش. ؛
در زبان فارس به معنی حسادت . حسرت

حسودی کردن

رشک: در پهلوی ارشک arešk بوده است .
( ( به رشک اندر ، آهِرْمَن بدسگال
همی رای زد تا بیاگنْد بال. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 239. )


دوست گرامی سجادیه بزرگوار در فارسی هم رِشک به معنی تخم شپش است و هم حسادت خیلی وختا میبینی یک واژه چندین معنی دارد برای نمونه اریب هم به چَم دانا و هم کژ ( کج ) است دلیل نمیشه بگیم مثلن تو زبان تهرانی میگیم بجا ( کژ ) اُریب پس زبانه ! تهرانی یا یزدی یا لری ( بازمانده پارسی میانه ساسانی ) و تاجیکی و. . . همه زیر شاخه زبان پارسی اند و گویش! نه زبان فرق زبان و گویش رو خواهشمندم درک کنید یا بازم یه اصفهانی میگه آباجی به آبجی پس بگیم زبان اصفهانی! یا در خراسان گویش گنابادی داریم بگیم زبان !در گویش تاجیکی به چانه میگن زِنِخ که ماهم زنخدان بکار میبریم ، زیر زمین میشه ته خانه و. . . ساختار و ریشه یکی باشه میشه یک زبان و زیر شاخه هاش میشن گویش نه زبان فلان جا ! انگلیسیم همینه ما یک زبان انگلیسی داریم با گویشهای بریتانیایی ، آمریکایی ، کانادایی، استرلیایی
بازم مثال میزنم در بریتانیا به شلوار میگن trousers در آمریکا میگن pants پس این دو زبان جدا هستن؟برا خودمون دستور زبان الکی در نیاریم

رِشکیدن به کسی = حسودی کردن به کسی.
رشکاندن کسی = کسی را حسود کردن.

حسرت


کلمات دیگر: