مترادف رسوب : بقایا، تفاله، ته نشست، ته نشین، جرم، درد، لای، لرد
برابر پارسی : ته نشست، ته نشین، ته نشینی، درد، لای، لرد
alluvium, deposit, sediment
sediment
بقایا، تفاله، تهنشست، تهنشین، جرم، درد، لای، لرد
رسوب . [ رَ ] (ع اِ) سر نره . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شمشیر درگذرنده . (ناظم الاطباء). شمشیر ماضی و درگذرنده در ضریبة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیر که در زخمگاه دور فروشود. ج ، رُسُب . (مهذب الاسماء). || مرد حلیم . || داهیه (زیرک و هوشیار). (از اقرب الموارد).
رسوب . [ رُ ] (ع اِ) دُرد. لِرد. ته نشست . در طب هر جوهری غلیظ از مائیه هرچند بر روی آب ایستد یا در میان علو و سفل باشد. (یادداشت مؤلف ). هر چیز که در تک آب و شراب و بول و هر مایعی فرونشیند. دُرد. دردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). چیزی که در ته آب و شراب و بول و مثلهم فرونشیند، آنرا در فارسی دُرد گویند، مگر صاحب کشف به فتح نیز نوشته . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات ). هرچه در ظرف از دُرد مایعات ته نشین شود. و در اصطلاح پزشکی هر مایعی را گویند که غلیظتر از بول و متمیز از آن باشد اعم از اینکه در وسط یا بالای ظرف قرار گیرد. رسوب بر سه قسم است : اول آنکه در ظرف ته نشین می شود و رسوب راسب نامیده می شود. دوم آنکه در وسط ظرف پیدا میشود و رسوب متعلق نامیده میشود. سوم آنکه در بالای ظرف قرار دارد و آن را غمام و سحاب و رسوب طافی گویند. و باز رسوب به طبیعی و غیرطبیعی تقسیم می شود و رسوب طبیعی را رسوب فاضل و خوب ، و رسوب غیرطبیعی را رسوب پست گویند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود.
- رسوب بول ؛ املاح و عناصر سلولی یا غیرسلولی که در ادرار مریضان ته نشسته شود و مورد آزمایش قرار گیرد. ته نشین شاش . (فرهنگ فارسی معین ).
- رسوب طافی ؛ راسب روی آب . (بحر الجواهر).
- رسوب فاضل ؛ راسب سفید و املس مستدیر متصل الاجزاء متشابهةللاجزاء. (بحر الجواهر).
- رسوب کردن ؛ ته نشین شدن . راسب شدن . ته نشستن . (یادداشت مؤلف ).
- رسوب متعلق ؛ راسب در میان سفل و علو. (بحر الجواهر).
|| (اِ مص ) ته نشینی . ته نشست . (فرهنگ فارسی معین ).
رسوب . [ رُ ] (ع مص ) ته نشین شدن چیزی در آب . (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن . (ناظم الاطباء). ته نشستن . در ته ظروف قرار گرفتن دُرد یا جرم شی ٔ. (فرهنگ فارسی معین ). به تک نشستن چیزی در آب . (صراح اللغة) (آنندراج ) (منتهی الارب ). به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بزیر آب فروشدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). ته نشستن . ته نشینی . ته نشستن ماده ای در آب . استقرار اجزاء در تک آن . لِرد افکندن . لِرت انداختن . (یادداشت مؤلف ). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || فرورفتن چشم به مغاک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از صراح اللغة) (آنندراج ). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن . (مجمل اللغة). چشم به گود فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). گود افتادن چشم . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).
ته نشست، ته نشین، ته نشینی، لا