کلمه جو
صفحه اصلی

روحانی


مترادف روحانی : آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا، روحی، معنوی، ملکوتی ، جسمانی

متضاد روحانی : غیرروحانی

برابر پارسی : ایرمان، دین یار، کاتوزی، مُغمَرد، مینوی، وخشی

فارسی به انگلیسی

clergyman, spiritual, priest, sacred, sheik, cleric, clerical, divine, ecclesiastical, sheikh

Spiritual


clergyman, cleric, clerical, divine, ecclesiastical, spiritual, priest, sacred, sheik, sheikh


فارسی به عربی

دینی , راعی الماشیة , رجل الدین , روحی , سماوی , کاهن , مقدس

مترادف و متضاد

priest (اسم)
کشیش، روحانی، مجتهد

clergyman (اسم)
کشیش، روحانی، ملا

clergy (اسم)
دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی

spiritualist (اسم)
روحانی، معتقد به ارتباط با ارواح، طرفدار اصول روحانیت و معنویت، عالم غیر مادی

marabout (اسم)
روحانی، نوعی ابریشم خام، لک لک افریقایی، ادم سبزه یا گندمگون

sacred (صفت)
روحانی، وقف شده، مقدس

unworldly (صفت)
روحانی، غیردنیایی

church (صفت)
کلیسایی، روحانی

religious (صفت)
روحانی، خدا پرست، مذهبی، دین دار

heavenly (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، روحانی، بهشتی

ethereal (صفت)
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری

spiritual (صفت)
فکری، روحانی، غیر مادی، معنوی، روحی، مربوط به روح و جان یا اراده

روحی، معنوی، ملکوتی


آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا ≠ غیرروحانی


۱. آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا
۲. روحی، معنوی، ملکوتی ≠ غیرروحانی
۳. جسمانی


فرهنگ فارسی

منسوب به روح، مربوطبه روح وروان، پارساوفقیه
( صفت ) منسوب به روح ۱ - دانشمند دینی پیشوای مذهبی . ۲ - متقی پارسا . ۳ - قسمی از معدنیات مانند زیبق . ۴ - خلاصه بعض عقاقیر .
شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه اسدی آمده است

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به روح . ۱ - پیشوای مذهبی . ۲ - پارسا.

لغت نامه دهخدا

روحانی. [ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت ، الف و نون می افزایند. ( از غیاث ). منسوب به روح. ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ) :
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیده نورانی بر پیکرت افشانم.
خاقانی.
چرخ اطلس سزدش جامه عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.
خاقانی.
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی.
نظامی.
دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.
سعدی.
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت.
سعدی.
- عالم روحانی ؛ عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است ، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. ( از رساله اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346 ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمة الاشراق ص 13 و 308 و حاشیه ص 242 و 243 شود.
|| پارسا و اهل صفا. ( ناظم الاطباء ). || صاحب روح و جان ، و کذلک النسبة الی الملک و الجن. ج ، روحانیون. ( منتهی الارب ). آنچه روح داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || در تداول کنونی فارسی زبانان ، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود. || آدمی و پری ، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان ، و صاحب «صراح » گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605 ).
- روحانیان ؛ ج ِ فارسی روحانی است. ( آنندراج ). فرشتگان و پریان. ( غیاث ). بنی جان ، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. ( لغت محلی شوشتر خطی ) :
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.

روحانی . (اِخ ) شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه ٔ اسدی آمده ، از جمله ٔ آنها این بیت است :
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت
نه شار ماند نه شیرج نه رای ماند نه رام .

(از لغت فرس چ عباس اقبال ص 156).



روحانی . [ رَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن سلامة روحانی مقری رحبی ، مکنی به ابوالحسن . از اصحاب حدیث بود. رجوع به علی بن محمد و معجم البلدان ذیل «روحا» شود.


روحانی . [ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله ٔ روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت ، الف و نون می افزایند. (از غیاث ). منسوب به روح . (از المنجد) (ناظم الاطباء) :
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیده ٔ نورانی بر پیکرت افشانم .

خاقانی .


چرخ اطلس سزدش جامه ٔ عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.

خاقانی .


رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب .

خاقانی .


پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی .

نظامی .


دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.

نظامی .


با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست .

سعدی .


تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت .

سعدی .


- عالم روحانی ؛ عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است ، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. (از رساله ٔ اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمة الاشراق ص 13 و 308 و حاشیه ٔ ص 242 و 243 شود.
|| پارسا و اهل صفا. (ناظم الاطباء). || صاحب روح و جان ، و کذلک النسبة الی الملک و الجن . ج ، روحانیون . (منتهی الارب ). آنچه روح داشته باشد. (از اقرب الموارد). || در تداول کنونی فارسی زبانان ، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود. || آدمی و پری ، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان ، و صاحب «صراح » گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ٔ ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است . (ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605).
- روحانیان ؛ ج ِ فارسی روحانی است . (آنندراج ). فرشتگان و پریان . (غیاث ). بنی جان ، یا جنیان برادران دیوان وپریان . ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. (لغت محلی شوشتر خطی ) :
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.

خاقانی .


صیدگه شاه جهان را خوش چراگاه است از آنک
لخلخه ٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا.

خاقانی .


تنیده تنش بر رصدهای دور
به روحانیان بر جسدهای نور.

نظامی (از آنندراج ).


پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان .

نظامی .


- || کنایه از معشوقه ها و یاران و اهل صفا :
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار عزیز را برسانی دعای یار.

سعدی .


- روحانیان عشق ؛ کسانی که عشق روحانی و افلاطونی ورزند :
بهر بخور مجلس روحانیان عشق
سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه .

خاقانی .


- || اوتاد و مردمان مقدس و مرتاضان . (از لغت محلی شوشتر خطی ).
- روحانی روی ؛ آنکه رویی زیبا و روحانی دارد همچون ملکوتیان :
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی .

خاقانی .


- طب روحانی ؛ معالجه ٔبیمار با کم کردن بعضی اعراض نفسانی و افزودن بعضی دیگر. (یادداشت مؤلف ).
|| در اصطلاح کیمیاگران ، روحانی بمعنی سیماب و جیوه است ، روح نیز بهمین معنی گویند. رجوع به سیماب شود.

روحانی . [ رَ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به روح که بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد، یعنی از مقوله ٔ آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی ... و جایی که گویند این چیز روحانی است بضم و فتح راء هر دو خوانده اند و در لفظ روح بفتح یا ضم راءدر حالت نسبت الف و نون می افزایند. (از غیاث ). باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده . (ناظم الاطباء).
- مکان روحانی ؛ جای پاک و پاکیزه و باصفا. (ازناظم الاطباء).
|| منسوب به رَوْحاء که نام قریه ای است . (از المنجد) (از متن اللغة). رجوع به روحاء (از قرای رحبه ٔ شام ) شود.


فرهنگ عمید

۱. آنچه مربوط به روح و روان باشد.
۲. (صفت نسبی، اسم ) دانشمند و پیشوای دینی، فقیه.
۳. معنوی.
۴. دینی، مذهبی.
۵. دارای پارسایی و صفا.
۶. مربوط به عالم ملکوت.

دانشنامه عمومی

روحانی هفتمین رییس جمهور ایران است.
روحانی (عنوان)
روحانی همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

روحانی (عنوان). روحانی یا دین یار انسانی است که بر دستورها و آموزه های ادیان آگاهی داشته و آن ها را بکار ببندد. در بعضی از ادیان، روحانی به فردی گفته می شود که علاوه بر این ها دیگران را نیز راهنمائی کند.
معادل آن در زبان فارسی و برای دین اسلام، آخوند، ملا، شیخ و امروزه بیشتر «روحانی» می باشد.
در دین زرتشت و مزدیسنا به فرد روحانی اصطلاحاً موبد یا مغ گفته می شود. ریشه کلمه از ترکیب مغبد به معنی فرمانده و مهتر مغان (روحانیون) گرفته شده و اولین مغبد کرتیر بوده است.
در دین مسیحیت نام های مختلفی برای روحانیان وجود دارد. کاتولیک ها به روحانیون مرد، پدر یا کشیش می گویند. در کلیسای کاتولیک روحانیون زن وجود ندارند. در دِیرها یا صومعه ها - که محل زندگی و عبادت زنان و مردان تارک دنیاست - مردان برادر و پدر و زنان خواهر و مادر خوانده می شوند.

روحانی (نام خانوادگی). روحانی یعنی روحی یا منسوب به روح. روحانی یک نام خانوادگی ست. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
حسن روحانی، هفتمین رئیس جمهوری اسلامی ایران
حسین روحانی کاراته کای ایرانی
حسن روحانی (کاراته کا) کاراته کای ایرانی
انوشیروان روحانی موسیقی دان ایرانی
شهرداد روحانی موسیقی دان ایرانی
غلامرضا روحانی شاعر ایرانی
سید محمدصادق روحانی از مراجع تقلید شیعه
سید حمید روحانی روحانی و مورخ ایرانی
عبدالصمد روحانی روزنامه نگار کشته شدهٔ افغان
امید روحانی بازیگر و نویسندهٔ سینمای ایران
فؤاد روحانی کارشناس شرکت ملی نفت ایران
گلوریا روحانی خوانندهٔ آهنگ های محلی ایرانی
منصور روحانی وزیر در دولت های منصور و هویدا
سید محمود روحانی
محمدتقی روحانی رانکوهی
تقی روحانی گویندهٔ رادیو ایران

پاک و مقدس


فرهنگ فارسی ساره

ایرمان، دی نیار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوز


پیشنهاد کاربران

روحانی ( = آخوند ) این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آسرون ãsrun می باشد

حسن روحانی ( با نام پیشین حسن فریدون؛ ( ۹ دی ۱۳۲۷ ) ( در شناسنامه: ۲۱ آبان ۱۳۲۷ ) درسرخه، استان سمنان،
هفتمین رئیس جمهوری اسلامی ایران. دوات تدبیر و امید.
) برگرفته از ویکی پدیا )

آسمانی

ملکوتی

پارسی آن ( آسرَوان ) می باشد

روحانی
دینبُد ( دین بُد )
مُغبُد ( مُغ بُد ) ، موبِد ( مَغوبُد ، ؛مُغوبُد )
مینبُد ( مین بُد ) : مینو ، مین= عالَمِ مَعنی یا مَعنا
وَخشبُد ( وَخش بُد ) : وَخش = وَحی
وَلی : وَخشوَر یا وَخشور = رَسول ، آوَرَنده یِ وَخش
رُوَنبُد ، رُوانبُد ( رُوَن بُد ، رُوان بُد ) : رُوان = روح


کلمات دیگر: