کلمه جو
صفحه اصلی

نی


مترادف نی : شهنا، قلم، کبر، خیر، نه

فارسی به انگلیسی

no, not, nay


reed, cane, straw, flute, pipe


reed

nine


فارسی به عربی

انبوب , زبالة , قشة , قصب , قصبة , نای

عربی به فارسی

مرا , بمن


مترادف و متضاد

شهنا


قلم


کبر


tube (اسم)
مجرا، نای، نی، لوله، دودکش، ناودان، لامپ، تونل، لوله خمیر ریش و غیره

cane (اسم)
عصا، چوب دستی، نای، نی، نیشکر

straw (اسم)
خس، نی، بوریا، پیزر، کاه، پوشال، حصیر، پوشال بسته بندی

pipe (اسم)
نای، نی، لوله، پیپ، چپق، نی زنی، لوله حمل مواد نفتی، ساقه توخالی گیاه

fistula (اسم)
نای، نی، پنجه، ناسور

bulrush (اسم)
نی، بوریا، جگن، پیزر

reed (اسم)
نی، قصب، الت موسیقی بادی، نی شنی

junk (اسم)
نی، جگن، اشغال، جنس اوراق و شکسته، قایق ته پهن چینی

fife (اسم)
نی، نی لبک، فلوت

sprit (اسم)
نی، جوانه یا شاخه کوچک، گیاه بوریا مانند، نقطه یا خال تیره رنگ

خیر، نه


۱. شهنا
۲. قلم
۳. کبر
۴. خیر، نه


فرهنگ فارسی

ده دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج استان پنجم . در ۶ کیلومتری جنوب باختری دژ شاهپور دامنه سردسیر مرطوب ۶٠٠ تن سکنه دارد. محصولش غله حبوبات لبنیات توتون برنج .
۱ و ۲ - نفی را رساند : ( نه ۱ و ۳ . ۲ - ( جمله ) گاه بجای جمله آید بمعنی (( نیست ) ) : (( چشم. خون ز دلم شیفته ترکس را نی خون شو ای جشمه کاین سوز جگر کس رانی... ) ) ( خاقانی . سج . ۸٠۶ )
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در ۶ هزار گزی جنوب غربی دژ شاهپور و ۳ هزار گزی غرب راه مریوان به زراب در دامنه سردسیر و مرطوبی واقع است ٠ آبش از چشمه محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج شغل اهالی زراعت و گله داری است ٠

فرهنگ معین

(نَ ) (حر. ) نه ، نا.
(نِ یا نَ ) (اِ. ) ۱ - گیاهی است آبی با شاخه های بلند و تو خالی که در زمین های باتلاقی و مرطوب می روید.
(نِ ) (اِ. ) سازی بادی از ساقة نی با چوب باریک و پنج سوراخ .

(نَ) (حر.) نه ، نا.


(نِ یا نَ) (اِ.) 1 - گیاهی است آبی با شاخه های بلند و تو خالی که در زمین های باتلاقی و مرطوب می روید.


(نِ) (اِ.) سازی بادی از ساقة نی با چوب باریک و پنج سوراخ .


لغت نامه دهخدا

نی ٔ. (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشتی که پخته نشده است یا گوشتی که آتش بدان نرسیده است . (از متن اللغة).


نی. ( شبه فعل ) نیست. مخفف نیست. صورتی از نیست. ( یادداشت مؤلف ) :
آه و دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ورچه ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث به فرزند نی.
رودکی.
مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی.
بوشکور.
سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی ،
از صدهزار دوست یکی دوست دوست نه
وز صدهزار مرد یکی مرد مرد نی.
شاکر بخاری.
ز آن چنار و سرو را بر نی و شاخ بارور
کز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.
؟ ( فرهنگ اسدی ).
ز لشکر به رازش کس آگاه نی
جز از نامدارانش همراه نی.
فردوسی.
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی گر تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
جز مکر و غدر او را چیز دگر هنر نیست
دستان و بند او را اندازه نی و مر نیست.
ناصرخسرو.
چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی
سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی.
ناصرخسرو.
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش.
ناصرخسرو.
نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر.
سنائی.
خردول و خربغائی نی عقل و نی خرد
اندر سرت بخردلة او بخربقه.
سوزنی.
بی تو نشاطیش در اندام نی
در ارمش یک نفس آرام نی.
نظامی.
ای همچو سراب آسمان را
با صورت تو حقیقتی نی.
سیف اسفرنگ.
چون مرا پنجاه نان هست اشتهی
مر ترا شش گرده همدستیم نی.
مولوی.
ز آنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مغاره گفتنی.
مولوی.
جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز
گفت امکان نی و باطن پر ز سوز.
مولوی.

نی. ( حرف ربط، شبه جمله ) نه. حرف نفی است. رجوع به نه شود :
دل پارسی باوفا کی بود
چوآری کند رای او نی بود.
فردوسی.
سر از راه پیچیده و داد نی
ز یزدان و نیکی به دل یاد نی.
فردوسی.
ببرم سر خسرو بدهنر
که نی پای باد امر او را نه سر.
فردوسی.
نه آتش پرستند و نی آفتاب
سر بخت گردان درآید به خواب.

نی ٔ. [ ن َی ْءْ ] (ع مص ) نیم جوش گردیدن گوشت و نیکو پخته نشدن . (از منتهی الارب ). خام ماندن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن کسی ، لغتی است در نأی . (از منتهی الارب ).


نی . (حرف ربط، شبه جمله ) نه . حرف نفی است . رجوع به نه شود :
دل پارسی باوفا کی بود
چوآری کند رای او نی بود.

فردوسی .


سر از راه پیچیده و داد نی
ز یزدان و نیکی به دل یاد نی .

فردوسی .


ببرم سر خسرو بدهنر
که نی پای باد امر او را نه سر.

فردوسی .


نه آتش پرستند و نی آفتاب
سر بخت گردان درآید به خواب .

فردوسی .


گروه دیگر گفتند نی که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه آور.

فرخی .


گر خویشتن کشی ز جهان ورنی
بر تو به کینه او بکشد خنجر.

ناصرخسرو.


اگر بار خرد داری و گر نی
سپیداری سپیداری سپیدار.

ناصرخسرو.


وگر نی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افگار.

ناصرخسرو.


صلتی درخور آن شعر فرستد ورنی
شعر من بازفرستد نه ز او و نه ز من .

سوزنی .


شد آن مرد وآن حلقه در گوش کرد
سخن نی زبان را فراموش کرد.

نظامی .


مکن کاین ظلم را پرواز بینی
گر از من نی زگیتی بازبینی .

نظامی .


سگ دوست شد و تو آشنا نی
سگ را حق حرمت و ترا نی .

نظامی .


باده نی در هر سری شر می کند
آنچنان را آنچنان تر می کند.

مولوی .


چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن .

مولوی .


عیش است در کنار سمنزار خواب خوش
نی در کناریار سمن بوی خوشتر است .

سعدی .


گفتم نی که بر مال ایشان حسرت می خوری . (گلستان ).
دوستان هرگز نگردانند روی از جور دوست
نی معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن مکن .

سعدی .


من مانده بدین نمط ز من پای
نی پیش ره و نه بازپس جای .

جامی .


- نی نی ؛ نه نه ! ابداً. حاشا :
شیری است بدانگاه که شمشیر بگیرد
نی نی که تهیدست خود او شیر بگیرد.

منوچهری .


گوئی محمود بود پیش ز مسعود
نی نی مسعود هست بیش ز محمود.

منوچهری .


ز آن پیرک جولاهه ٔ پت خواره ٔ بدخواه
نی نی دو پسر ماندنگویم که دو خر ماند.

سوزنی .


نی نی تو ز رخ نقاب بردار
کان روی نهان دریغم آید.

عطار.



نی . (شبه فعل ) نیست . مخفف نیست . صورتی از نیست . (یادداشت مؤلف ) :
آه و دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ورچه ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث به فرزند نی .

رودکی .


مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی .

بوشکور.


سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی ،
از صدهزار دوست یکی دوست دوست نه
وز صدهزار مرد یکی مرد مرد نی .

شاکر بخاری .


ز آن چنار و سرو را بر نی و شاخ بارور
کز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.

؟ (فرهنگ اسدی ).


ز لشکر به رازش کس آگاه نی
جز از نامدارانش همراه نی .

فردوسی .


سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی گر تبت گردد ز روی شوق مشتاقش .

منوچهری .


جز مکر و غدر او را چیز دگر هنر نیست
دستان و بند او را اندازه نی و مر نیست .

ناصرخسرو.


چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی
سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی .

ناصرخسرو.


باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش .

ناصرخسرو.


نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر.

سنائی .


خردول و خربغائی نی عقل و نی خرد
اندر سرت بخردلة او بخربقه .

سوزنی .


بی تو نشاطیش در اندام نی
در ارمش یک نفس آرام نی .

نظامی .


ای همچو سراب آسمان را
با صورت تو حقیقتی نی .

سیف اسفرنگ .


چون مرا پنجاه نان هست اشتهی
مر ترا شش گرده همدستیم نی .

مولوی .


ز آنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مغاره گفتنی .

مولوی .


جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز
گفت امکان نی و باطن پر ز سوز.

مولوی .



نی . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) قصب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گیاهی آبی و دارای ساقه ٔ میان کاواک و راست . (ناظم الاطباء). گیاهی که ساقه ٔ آن دراز و میان تهی و به ضخامت انگشتی یا بیش از آن است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رنگ آن غالباً زرد است :
بپژمرد چون مار در ماه دی
تنش سست و رخساره همرنگ نی .

فردوسی .


بیامد دو رخساره همرنگ نی
چو شب تیره گشت اندرآمد به ری .

فردوسی .


به گرد اندرش نی بسان درخت
تو گفتی که چوب چنار است سخت .

فردوسی .


ز بهر آنکه ز نی شاه را قلم باید
نرست هیچ نی از خاک تا نبست کمر.

فرخی .


طوطی میان باغ دنان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی .

منوچهری .


دید مردی شبان در آن چه نی
ببرید آن نی و شمردش فی .

سنائی .


گفته مدحت به لفظ شکربار
بسته چون نی به خدمت تو میان .

جبلی .


شبانی بیابانی آمد ز راه
جان میان دربست چون نی یعنی اندر خدمتم
راست کز ره شکل آن شکّرفشان آمد پدید.

مجیر.


نی همه یک نام دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا.

خاقانی .


شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست .

خاقانی .


من نی خشکم وگرچه طعمه ٔ آتش نی است
طعمه ٔ این خشک نی ز آن آتش تر ساختند.

خاقانی .


نئی دید بررسته از قعر چاه .

نظامی .


نی منگر کز چه گیا می رسد
در شکرش بین که کجا می رسد.

نظامی .


در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.

نظامی .


وهم و حس و جمله ادراکات ما
همچو نی دان مرکب کودک هلا.

مولوی .


تو فسرده درخور این دم نیی
با شکر مقرون نیی گرچه نیی .

مولوی .


تو آتش به نی درزن و درگذر
که در بیشه نه خشک ماند نه تر.

سعدی .


با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکرنخوری .

سعدی .


مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی .

حافظ.


نه هر کرم آرد ابریشم نه از هر خاک خیزد زر
نه ازهر نی بود شکر نه در هر خار باشد من .

جوهری .


|| هر لوله مانندی که میان کاواک باشد.(ناظم الاطباء). || مزمار. نای . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آلتی که نائی و نی زن با آن نوازد. رجوع به نای شود :
باز تو بی رنج باش و جان تو خرم
با نی و با رود و با نبید مها روز.

رودکی .


ز بسد به زرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.

لوکری .


نشستند با رامش و رود و می
یکی مست رود و یکی مست نی .

فردوسی .


به گوش من همی از باغ بانگ نای و چنگ آمد
کس ار می خورد بی آواز نی بر سرش سنگ آید.

فرخی .


دگر شبها که بختش یار بودی
به بانگ نای و نی بیدار بودی .

نظامی .


گر نبودی ناله ٔ نی را اثر
نی جهان را پر نکردی از شکر.

مولوی .


بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند.

مولوی .


همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید.

مولوی .


گوش تواند که همه عمر وی
نشنود آواز دف و چنگ و نی .

سعدی .


راز سربسته ٔ ما بین که به دستان گفتند
هرزمان با دف و نی بر سر بازار دگر.

حافظ.


شب از مطرب که شب خوش باد وی را
شنیدم ناله ٔ جانسوز نی را.

حافظ.


خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی .

حافظ.


|| نیزار.نیستان :
بگشت آنهمه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی .

اسدی .


|| حلقوم . رجوع به نای شود. || قلم . کلک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به نی قلم و نی کلک در ترکیبات ذیل همین لغت شود. || نیشکر. (برهان قاطع). رجوع به معنی اول شود. || در پیمایش مزارع ده یک چارک جریب است . (یادداشت مؤلف ) : زیرا که زمین های آن در کوهها و رودخانه ها و دامان کوههاست و نی و ذراع بر آن واقع نمی شوند. (تاریخ قم ص 185). بعد از آن در اصطلاح ذراغ و تقویم و تسعیرو تنزیل بحسب هر زمان و وقتی و وضع و بنهادن آنچه واجب بود و وضع کردن آن و یکسان کردن نی . (تاریخ قم ص 187).
- نی بوریا ؛ نئی که از آن بوریا بافند :
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری .

سعدی .


مدار از بدان چشم نیکی از آنک
شکر کس نخورد از نی بوریا.

ابن یمین .


- نی زرگری ؛ بوری .منفاخ . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
- نی شکر ؛ نیشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشکر شود.
- نی قلم ؛ قلم نئی . نی که نوک آن تراشند و از آن قلم سازند:
گل که عیساش طرازد مرغ است
نی که ادریس نشاند قلم است .

خاقانی .


چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی .

حافظ.


- نی قلیان ؛ نی از چوب تراشیده که به میانه پیوندند. (یادداشت مؤلف ). آن جزء از غلیان که یک سر آن را به میانه و یا به خود غلیان نصب کرده و سر دیگر آن را در دهان گذاشته و می کشند. (ناظم الاطباء). رجوع به نی پیچ شود.
- نی قند ؛ نی شکر :
چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی .

حافظ.


- نی کلک ؛ نی قلم . کلک .
- نی نیزه ؛ نی که از آن نیزه کنند :
نی نیزه در حلقه ٔ کارزار
بقیمت تر از نیشکر صدهزار.

سعدی .


- نی نهاوندی ؛ گیاهی و دوایی سیاه رنگ و تلخ . (ناظم الاطباء). چرانه .قصب الذریره . قصب بوا. شیراتیا. ریخه . چراتیه . شیراستا. چرائیتا. (فرهنگ فارسی معین ).
- نی هفت بند ؛ کاملترین نی را [ : مزمار،نای ] در ایران نی هفت بند گویند. (سرگذشت موسیقی ایران ) (فرهنگ فارسی معین ).
- نی هندی ؛ خیزران . (ناظم الاطباء).

نی . [ ن َی ی ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شحم . (اقرب الموارد). شحم بدون لحم . نی ّ. (متن اللغة). || سستی . وهن . وهی . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) فربه شدن شتر . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). نوایة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به نوایة شود. || (ص ) نارس . کال . خام . شاید معرب نو باشد. (یادداشت مؤلف ): التدبیر فی ذلک أن یهجر النوافخ .... و الشراب النی . (قانون ابن سینا، یادداشت مؤلف ) .


نی . [ نی ی ] (ع اِ) هرچیز ناپخته و خام . (غیاث اللغات ). گوشت خام . (مهذب الاسماء). گوشت نیم پخته . (ناظم الاطباء). رجوع به نی ٔ شود. || فربهی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سمن . چاقی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || ج ِ نیّة و آن جمع شاذ و نادری است . (از متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد). || نَی ّ. (متن اللغة). رجوع به نَی ّ شود.


نی .(اِخ ) دهی است از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج در 6 هزارگزی جنوب غربی دژ شاهپور و 3 هزارگزی غرب راه مریوان به زراب در دامنه ٔ سردسیر و مرطوبی واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گیاهی با شاخه های راست، بلند، توخالی، و بندبند که در زمین های مرطوب و باتلاقی می روید و برای پوشاندن سقف خانه و بافتن بوریا به کار می رود، نای، نال، نا.
۲. (موسیقی ) ساز بادی از ساقۀ گیاه نی یا چوب باریک و توخالی با چهار تا شش سوراخ در یک سمت و یک یک سوراخ در سمت دیگر.
۳. لولۀ باریک پلاستیکی یا شیشه ای برای نوشیدن مایعات.
۱. حرف نفی، نه، نا.
۲. (شبه جمله ) نیست، نبود.

۱. (زیست‌شناسی) گیاهی با شاخه‌های راست، بلند، توخالی، و بندبند که در زمین‌های مرطوب و باتلاقی می‌روید و برای پوشاندن سقف خانه‌ و بافتن بوریا به کار می‌رود؛ نای؛ نال؛ نا.
۲. (موسیقی) ساز بادی از ساقۀ گیاه نی یا چوب باریک و توخالی با چهار تا شش سوراخ در یک سمت و یک یک سوراخ در سمت دیگر.
۳. لولۀ باریک پلاستیکی یا شیشه‌ای برای نوشیدن مایعات.


۱. حرف نفی؛ نه؛ نا.
۲. (شبه جمله) نیست؛ نبود.


دانشنامه عمومی

پیشوند منفی ساز. به عنوان مثال در "نیمدُنَم= با سکون بر روی میم تلفظ می شود، نمی دانم، نیمتُنَم= با سکون بر روی میم تلفظ می شود،نمیتوانم نیمیگم=با سکون بر روی میم تلفظ می شود،نمی گم نیمیام=با سکون بر روی میم تلفظ می شود،نمی آیم ...


نی ساقه نی (گیاه) را گویند و نیز ابزارهایی که از آن می سازند یا شبیه آن باشد از جمله ممکن است به یکی از موارد زیر اطلاق شود:
نی (ساز)، نوعی ساز بادی
نی (خوشنویسی)، قلمی که از ساقهٔ گیاه نی (گیاه) ساخته می شود.
نی نوشیدنی ابزاری است برای آشامیدن نوشیدنی ها
نی (مریوان) روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مریوان در استان کردستان

دانشنامه آزاد فارسی

نی (ساز). نِی (ساز)
نِی
(یا: نای) از سازهای بادی بدون زبانه. در همۀ تمدن های کهن، با اندازه های مختلف و شکل های گوناگون وجود دارد. در قرن ۱۳م رواج داشت. نی ساز مادر است و بسیاری از سازهای بادی زیرمجموعۀ آن اند. تقریباً در میان همۀ فرهنگ ها و اقوام نواحی گوناگون ایران رایج است و با نام هایی چون، لَلِه، لَلِه وا، لُلِه، لُوله، لبک، دمکش، شمشال، نََل و زَل معروف است. جنس اصلی این ساز قسمتی از گیاه نی (نی خام) است که هفت بند یا گره، در فواصل لازم، داشته باشد؛ اما از مواد دیگری چون لوله های برنجی، فولادی، آلومینیومی و پلاستیکی نیز ساخته می شود. نی های رایج در نواحی گوناگون ایران معمولا چهار سوراخ صوتی در جلو و یک سوراخ در پشت دارند؛ اما نی های برخی از مناطق، برای گسترش امکانات صوتی، پنج سوراخ در جلو دارد؛ ازجمله نی به کار رفته در موسیقی کلاسیک ایران (ردیف دستگاهی). در مناطق روستایی و عشایری این ساز معمولاً با لب نواخته می شود، اما در موسیقی ترکمنی و موسیقی کردی شمال خراسان نی، مانند شیوۀ رایج در موسیقی دستگاهی ایران، با دندان نواخته می شود. نواختن نی با دندان احتمالاً شیوه ای نو است. در موسیقی روستایی و عشایری ایران، نی ساز شبان ها و ساربان هاست. در برخی مناطق، در مجالس عروسی و شادمانی یا در محافل اُنس و گاه در موسیقی مذهبی نیز نواخته می شود. در موسیقی نواحی ایران، نی یا به تنهایی یا با همراهی آواز نواخته می شود؛ اما در اجرای برخی قطعات، ممکن است از دایره و ندرتاً تنبک و در برخی نواحی از دیگر سازهای کوبه ای بومی به همراه نی استفاده شود. نی، در موسیقی کلاسیک ایران، به تنهایی یا برحسب نیاز همراه با تنبک یا در قالب گروه های متشکل از سازهای ایرانی نواخته می شود.

نی (گیاه شناسی). نِی (گیاه شناسی)(cane)
نِی
نِی
گیاهان گوناگونی با ساقه های ماشوره ای، از جمله نیشکر، بامبو، و به خصوص گروهی از گیاهان از جنس Calamus، و جنس های وابسته به آن. ساقۀ بلند و باریک این گیاهان را پس از خشک شدن برای تهیه عصا، سبد، و مبلمان به کار می برند.

گویش مازنی

/ni/ نی چوپانی استرآبادی که در شکل و ساختمان این ساز و نوع نواختن، به نی ترکمنی شباهت دارد &

نی چوپانی استرآبادی که در شکل و ساختمان این ساز و نوع نواختن،به ...


واژه نامه بختیاریکا

نیست
شَلَلی

جدول کلمات

نا

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
؛؛؛نیست


در زبان بختیاری به اسم زیبا

نِی به ترکی: " قَمیش "

نی ، اسم روستا ، در سه کیلومتری شهر مریوان، کردستان، با جمعیت بیش از سه هزار نفر ، دارای مردمانی با فرهنگ ، پرفسور کوچر بیر کار دارای مدال فیلدز ریاضی، اهل روستای نی می باشد. مشرف به دریاچه زیبای زریبار ، در پای کوه میراجی، داری پتانسیل گردشگری و توریستی. . . . .

نی و چین


中国国际广播电台
نی ساز بادی است که در چین بطور گسترده متداول است و از بامبوی طبیعی تهیه میشود و لذا به چینی "جو دی " موسوم است .
نی ساز بادی از ساقه نی یا چوب باریک و توخالی باپنج سوراخ در یک سمت ( جلو ) و یک سوراخ بادی در سمت دیگر ( عقب ) بدنه آن برای قرار دادن انگشتان و تنظیم صدا و شکاف باریکی در یک سر آن که در دهان معمولا میان دندان ها قرار می گیرد و سوراخی در انتهای دیگر .
نی این ساز ساده و کوتاه هفت هزار سال قدمت دارد . حدود 4500سال قبیل ماده ای برای ساخت "نی "بجای استخوان به بامبو بدل گردید . درپایان قرن یکم قبیل از میلاد در زمان امپراتور "هان او " نی در ارکستر با سازهای بادی جایگاه قابل ملاحظه ای در اشغال داشت .
از قرن هفتم "نی " مورد اصلاح قرار گرفت و با افزایش سوراخهای آن قابلیت هنری بمراتب فزونی گرفته و فنون هنری نوازندگی ان نیز به سطح بالا رسید و در قرن 10 "نی " ساز اصلی همراه قرائت اشعارشد ضمنا در ارکستر و اپراهای مردمی "نی " نیز ازسازهای حتمی و ضروری است با نی میتوان ملودی بسیار بلندنواخت و یک محیط پهناور و بیکران را ترسیم کرد .
موسیقی شادمان و یا تصنیف ملایم و زیبا با آن نواخته می شود . بعلاوه با نی همچنین می توان انواع صداهامثلا صدای مرغان و پرندگان را تقلید کرد . درحال حاضر "نی " در چین تنوع زیادی دارد مانند "نی چیو " ، "نی "برای نشانه معیار آهنگ ، "نی یو پین " ، نی با هفت سوراخ و نی با 11سوراخ . بعلاوه دو فرقه جنوبی و شمالی به سبک نوازندگی کاملا متفاوت "نی " در چین هم موجود است .
نوازند گان "نی " از فرقه جنوبی سبک لطیف و مهذب دارند و بطور عمده از"نیچیو" که بدنه آن نسبتا بلند و کلفت و کیفیت صوت آن کلفت و ملایم ، صاف و شیرین ، طنین دار است ، استفاده می کنند .
این فرقه بطور عمده در نواحی جنوب رود یانتسه فعالیت می کند. نی نوازان فرقه شما لی بطور عمده از" نی بان" استفاده میکنند .
اینگونه نی با بدنه نسبتا کوتاه و باریک میتواند صوت بلند و روشن و صاف یجاد کند که عمدتا در نواحی شمالی چین متداول است .
آهنگ :”سفر در گو سو "


کلمات دیگر: