کلمه جو
صفحه اصلی

شک


مترادف شک : تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس | تردید، دودلی، ظن، گمان

متضاد شک : یقین | یقین

برابر پارسی : گمان، دودلی

فارسی به انگلیسی

discredit, distrust, doubt, dubiety, incertitude, mistrust, question, scruple, suspicion, uncertainty

doubt, suspicion


فارسی به عربی

شک

عربی به فارسی

شک , ترديد , شبهه , گمان , دودلي , نامعلومي , شک داشتن , ترديد کردن , بدگماني , سوء ظن , مظنون بودن


مترادف و متضاد

تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه ≠ یقین


بدگمانی، سوء‌ظن


احتمال، اشکال، ظن، وسواس


doubt (اسم)
دودلی، گمان، نا معلومی، شک، تردید، شبهه

uncertainty (اسم)
نا معلومی، شک، تردید، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی

skepticism (اسم)
شک، تردید، شک گرایی، فلسفه شکاکی و بدبینی، انتقاد مضر و از روی بدبینی

dubiety (اسم)
شک، تردید

self-doubt (اسم)
شک، عدم اعتماد بنفس، عدم ایمان بنفس

تردید، دودلی، ظن، گمان ≠ یقین


۱. تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه
۲. بدگمانی، سوءظن
۳. احتمال، اشکال، ظن، وسواس ≠ یقین


فرهنگ فارسی

گمان بردن، گمان، خلاف یقین، شکوک جمع
۱ - گمان مقابل یقین جمع : شکوک . ۲ - تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز . یابه شک افتادن ( در افتادن ) . شک کردن ارتیاب .
جمع شکوک یا جدایی و تفرق یا دشواری سختی و محنت .

فرهنگ معین

(شَ کّ ) [ ع . ] (اِ. ) گمان ، دودلی .

لغت نامه دهخدا

شک . [ ش َ ] (اِ) (مأخوذ از زند و پازند) گمان و ظن و شبهه . (از برهان ) (ناظم الاطباء).


شک . [ ش َک ک ] (ع مص ) به گمان افتادن . (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کاری و تردید نمودن در آن . (ناظم الاطباء). || نیزه زدن کسی را و در نیزه کشیدن : شکه بالرمح . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیزه بهم بازدوختن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). || در سلاح درآمدن و پوشیدن آنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || برچفسیدن بازوی شتر به پهلوی آن و لنگیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لنگیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || خانه ها را بر یک طریق ساختن : شکوا بیوتهم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


شک . [ ش َک ک / ش َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خلاف یقین . ج ، شُکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب . گمان . (دهار). مرادف شبهه . ج ، شکوک . و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل . (آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین است ، و به زبان زند و پازند هم به این معنی است . (برهان ). || گمان و ظن و عدم تعین و شبهه وتردید. (ناظم الاطباء). خلاف یقین . (مهذب الاسماء). تساوی طرفین علم و جهل . ادراک نسبت بدون ترجیح یکی از طرفین وجود و عدم آن . تردید. گمان . دودلی . ریب . ریبه . ارتیاب . مریه . امتراء. ضد یقین . خلاف یقین . و آن درفارسی معمولاً مثل دیگر کلمات مشددالاَّخر بدون تشدید کاف استعمال شود مگر در مقام اضافه و عطف . (از یادداشت مؤلف ). شک سبب ریب است ، گویی کسی در چیزی اول شک میکند و بعد شک او در ریب قرار میگیرد، پس شک مبداءریب است چنانکه علم مبداء یقین است و از اینروست که گویند «شک مریب » و نمیگویند: «ریب مشک » و نیز گویند«رابنی امر کذا» و نمیگویند «شککنی ». (از اقرب الموارد). لحیص . ریب . لُبْسة. (منتهی الارب ) :
رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند
هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند.

منوچهری .


داند هر آنکه بازشناسد کم از یقین
کاندر بزرگواری تو نیست هیچ شک .

سوزنی (از جهانگیری ).


یقین من تو شناسی ز شک مختصران
که علم توست شناسای ربنا ارنا.

خاقانی .


«لا» زآن شد اژدهای دوسر تا فروخورد
هر شرک و شک که در ره «الا» شود عیان .

خاقانی .


گر وقت آمد به یک عنایت
این جامه ٔ من ز شک بپرداز.

عطار.


شک نیست که بوستان بخندد
هرگه که بگرید ابر آذار.

سعدی .


- به شک افتادن ؛ ارتیاب . تردید نمودن . (یادداشت مؤلف ).
- به شک انداختن ؛ دچار تردید و دودلی کردن .
- به شک شدن ؛ امتراء. (مهذب الاسماء).
- بی شک ؛ بدون تردید. بدون شک . بطور قطع و یقین . یقیناً :
حور بهشتی گرش ببیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون .

رودکی .


هر کس به شبی صد ره عمرش نه همی خواهد
بی شک به برایزد باشَدْش گرفتاری .

منوچهری .


هر آنک بزاید بی شک بمیرد. (از قابوسنامه ).
یوز و باز سخن و نکته م را بی شک
دل دانای سخن پیشه شکارستی .

ناصرخسرو.


او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولا مولا را.

ناصرخسرو.


گل نخواهد چید بی شک باغبان
ور بچیند خود فروریزد ز بار.

سعدی .


عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید
کاو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری .

سعدی .


من فتنه ٔ زمانم وآن دوستان که داری
بی شک نگاه دارند از فتنه ٔ زمانت .

سعدی .


چو بی شک نوشته ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک .

(بوستان ).


خر که کمتر نهند بر وی بار
بی شک آسوده تر کند رفتار.

(گلستان ).


و رجوع به ماده ٔ بی شک شود.
- در شک افتادن ؛ استرابة. (یادداشت مؤلف ).
- در شک افکندن ؛ ارابة. (یادداشت مؤلف ).
- در شک انداختن ؛به شک انداختن . دچار شک و دودلی ساختن . (یادداشت مؤلف ).
- شک آوردن ؛ تردید کردن . شک کردن . دودلی نمودن : ... پیروی کنم و سر نزنم و اخلاص ورزم و شک نیارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
- شک افتادن ؛شک و تردید پیش آمدن :
به میخوارگی تا نیفتد شکی
کدویش بود جزء لاینفکی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


- شک داشتن ؛ مردد بودن . در شک بودن . دودل بودن : در این هیچ شک ندارم و ریب ندارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
یکی اندر یکی را او ندارد هیچ یک یک شک
قدر را با قضا بندد قضا را با قدر دارد.

ناصرخسرو.


- شک و ریب ؛ از اتباع :
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند.

حافظ.


|| (اصطلاح فقه ) تجویز دو امر باشد که مزیتی برای هیچیک از دو طرف نباشد از جهت وجود دو امارت متساوی یا عدم امارت در هر دو یا جهتی دیگر، و شک نوعی از جهل است و اخص از جهل است که هر شکی جهل است بدون عکس . (از فرهنگ علوم تألیف سجادی ). || شک اطلاق بر مطلق تردد هم شود. (از فرهنگ علوم سجادی ). || شک اطلاق برمقابل علم هم شود. (از فرهنگ علوم سجادی ). || شک بر دو اعتقاد که یکی مرجح باشد، بدون آنکه به سرحد علم برسد نیز گویند. در فقه از مسائل مختلف آید و شقوق و فروضی دارد. اغلب مورد توجه شکوک در نماز است ... اگر شک در صحت عبادات حاصل شود بنا را بر صحت گذارند، اگر شک بعد از فراغ از فعلی باشد چنانکه بعد از ورود در ذکر رکوع شک کند که حمد و سوره را خوانده است یا نه ، حمل بر صحت و انجام فعل کند، همین گونه است شک بعد از وقت که مثلاً در موقع نماز مغرب شک کند که آیا نماز عصر را خوانده است یا نه ، بنابر صحت و انجام عمل گذارد. شک گاه در اصل نماز باشد و گاه در شرایط آن و گاه در اجزاء و رکعات آن ، در صورتی که شک در اصل نماز باشد بعد از وقت حمل بر انجام فعل کند و اگر در اثناء فعل نماز باشد باید انجام دهد و شک در افعال نماز هم اگر قبل از شروع باشد باید انجام دهد چنانکه شک در رکوع کند و حال آنکه ایستاده باشد یا شک در سجده کند و حال آنکه داخل در قیام یا تشهد باشد و اگر بعد از شروع در فعل دیگر باشد باید بنا را بر صحت گذارد. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی ). || رسوایی . (ناظم الاطباء). || کفتگی است خرد در استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دارویی است که موش را میکشد و از معدن فضه ٔ خراسان حاصل شود و آن دو نوع است سپید و زرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سم الفار. (ناظم الاطباء). و رجوع به شُک شود. || زرنیخ . (ناظم الاطباء).

شک . [ ش ِک ک ] (ع اِ) روده ای که بدان پشت هر دو برگشته ٔ کمان را پوشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حله و ردایی است که پوشیده میشود به او پشتهای خم شده از دو گوشه ٔکمان . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || جامه ٔ بالایین . (ناظم الاطباء).


شک . [ ش ُ ] (اِ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. (برهان ) (از بحر الجواهر). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). هالک . رهج الفار. تراب الهالک . هالوک . رهج . (یادداشت مؤلف ). چون خوردن آن سبب قتل موش میگردد مرگموش گویند و آن جسمی است معدنی و سفید و ثقیل الوزن و براق و از سموم قتاله است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دوده را گویند که از نقره حاصل شود، و نیز گویند بخاری است که از معادن زرنیخ متصاعد شود و چون کثافتی دراو پدید آید او را بگیرند و در وقت حاجت بکار برند.(از تذکره ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). تراب الهالک گویند. اهل مغرب رهج الفار خوانند و به عربی سم الفار و به شیرازی مرگ موش کانی گویند. و جماعت اکسیریان وی رازرنیخ سفید خوانند و وی سم قاتل بود و معالجه ٔ کسی که آن خورده باشد چنان کنند که معالجه ٔ کسی که زیبق مصعد خورده باشد و مشکل خلاص یابد و آنرا در میان پنیر یا چیز دیگر گذارند موشی که آنرا بخورد بمیرد و هرموش که بوی آن موش مرده بشنود بمیرد چنانکه خانه ازموش پاک گردد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
گر بر شرنگ و شک بوزد باد لطف تو
درحال شهد و شکّر گردد شرنگ و شک .

سوزنی (ازجهانگیری ).


|| عکه را گویند و آن پرنده ای است معروف . (برهان ) (ناظم الاطباء) . کلارژه . عقعق . غلبه . عکه . کک .

شک . [ ش ُ ] (فرانسوی ، اِ) برخورد. ضربه که به صحت کسی وارد آید. || اثر صاعقه و برق در اطراف محل ورود صاعقه .


شک . [ ش ُک ک ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَکوک شود. || (اِمص ) جدایی و تفریق . || دشواری و سختی و محنت . (ناظم الاطباء).


شک. [ ش َ ] ( اِ ) ( مأخوذ از زند و پازند ) گمان و ظن و شبهه. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ).

شک. [ ش ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) برخورد. ضربه که به صحت کسی وارد آید. || اثر صاعقه و برق در اطراف محل ورود صاعقه.

شک. [ ش ُ ] ( اِ ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. ( برهان ) ( از بحر الجواهر ). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). هالک. رهج الفار. تراب الهالک. هالوک. رهج. ( یادداشت مؤلف ). چون خوردن آن سبب قتل موش میگردد مرگموش گویند و آن جسمی است معدنی و سفید و ثقیل الوزن و براق و از سموم قتاله است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). دوده را گویند که از نقره حاصل شود، و نیز گویند بخاری است که از معادن زرنیخ متصاعد شود و چون کثافتی دراو پدید آید او را بگیرند و در وقت حاجت بکار برند.( از تذکره صیدنه ابوریحان بیرونی ). تراب الهالک گویند. اهل مغرب رهج الفار خوانند و به عربی سم الفار و به شیرازی مرگ موش کانی گویند. و جماعت اکسیریان وی رازرنیخ سفید خوانند و وی سم قاتل بود و معالجه کسی که آن خورده باشد چنان کنند که معالجه کسی که زیبق مصعد خورده باشد و مشکل خلاص یابد و آنرا در میان پنیر یا چیز دیگر گذارند موشی که آنرا بخورد بمیرد و هرموش که بوی آن موش مرده بشنود بمیرد چنانکه خانه ازموش پاک گردد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) :
گر بر شرنگ و شک بوزد باد لطف تو
درحال شهد و شکّر گردد شرنگ و شک.
سوزنی ( ازجهانگیری ).
|| عکه را گویند و آن پرنده ای است معروف. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . کلارژه. عقعق. غلبه. عکه. کک.

شک. [ ش َک ک / ش َ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) خلاف یقین. ج ، شُکوک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ریب. گمان. ( دهار ). مرادف شبهه. ج ، شکوک. و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل. ( آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین است ، و به زبان زند و پازند هم به این معنی است. ( برهان ). || گمان و ظن و عدم تعین و شبهه وتردید. ( ناظم الاطباء ). خلاف یقین. ( مهذب الاسماء ). تساوی طرفین علم و جهل. ادراک نسبت بدون ترجیح یکی از طرفین وجود و عدم آن. تردید. گمان. دودلی. ریب. ریبه. ارتیاب. مریه. امتراء. ضد یقین. خلاف یقین. و آن درفارسی معمولاً مثل دیگر کلمات مشددالاَّخر بدون تشدید کاف استعمال شود مگر در مقام اضافه و عطف. ( از یادداشت مؤلف ). شک سبب ریب است ، گویی کسی در چیزی اول شک میکند و بعد شک او در ریب قرار میگیرد، پس شک مبداءریب است چنانکه علم مبداء یقین است و از اینروست که گویند «شک مریب » و نمیگویند: «ریب مشک » و نیز گویند«رابنی امر کذا» و نمیگویند «شککنی ». ( از اقرب الموارد ). لحیص. ریب. لُبْسة. ( منتهی الارب ) :

فرهنگ عمید

عقعق#NAME?


۱. گمان بردن در امری.
۲. [مقابلِ یقین] گمان.
۳. شکاف و ترکیدگی کوچک در استخوان.
* شک کردن (به شک افتادن ): (مصدر لازم ) در امری شبهه و تردید پیدا کردن.
= عقعق

۱. گمان بردن در امری.
۲. [مقابلِ یقین] گمان.
۳. شکاف و ترکیدگی کوچک در استخوان.
⟨ شک کردن (به شک افتادن): (مصدر لازم) در امری شبهه و تردید پیدا کردن.


دانشنامه عمومی

معنی لفظ کلمه شک به این بستگی دارد که چگونه به قضیه نظر می کنید٬دیدگاه عقلانی (عقل در نظر حکمای الهی) و برهانی شک اینست که شک راه (راه نه مقصد) تعالی و وسیله رسیدن به حقیقت محسوب می شود و راه نجات انسان است. شک در مقابل یقین قرار می گیرد در یک کلمه فرق بین شک و یقین علیت است اگر امری دلیل دارد یقین است و اگر ندارد صدق ان زیر تیغ شک می رود.
پرسش
شک گرایی
شک گرایی فلسفی
شکاکان بزرگ تمام عقاید و آرا را زیر تیغ شک بردند جز چند مورد که سالم ماندنداول:عدم اجتماع نقیضیندوم:بزرگتر بودن کل از جزِ خودبه این دو مورد شک راه ندارد زیرا اگر در مورد اول شک کنیم خود شک ما باطل می شود و در مورد دوم اگر شک کنیم بازهم لازمه محال رخ داده و شک ما باطل می شود. (دقت کنید که در هر دو مورد روا نبودن شک از علیت طبعیت می کرد)امور بالا را اصل یقینیات می دانند اهل منطق.در مورد علیت نیز باید گفت تمام احکام و امور صادره چه عقلی ٬وجدانی و حسی وچه امری و مولوی از ان جهت که حکم و امر است وجودن بر مبنای علت و معلول بنا شده اند و حالت دیگری در این قضیه راه ندارد زیرا اگر حالت دیگری نیز بیان شود باید دلیل و علت داشته باشد و مورد سیطره علیت قرار می گیرد.شک راه صدق و کذب را نمایان و باعث تحول و تغییر می شود و باعث درست شدن عقاید و نظرات است. نویسنده مسلمان مصری (محمود الجوزفی) در کتاب احادیث روایت نشده دربارهٔ شک می نویسد:و جَعَل المَشکوکین فی العَرضِ و خالدین فیها (همانا شک کنندگان در زمین می مانند و در آن جاودانه اند)
کتاب احادیث روایت نشده (محمود الجوزفی)

(لکی؛ شرق کنگاور) شَک؛ گوسفند نر.


دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی در منطق به معنای تساوی دو طرف نقیض یک احتمال. اگر احتمال یک طرف بیشتر شد شک به ظن و اگر کمتر شد به وهم تبدیل می شود. شک از نوع جهل بسیط دربرابر تعیین است. این اصطلاح در فقه و اصول فقه نیز راه یافته است مانند شک در صحت عبادت. در فقه، در برخی حالت ها شک به بطلان عمل می انجامد و در برخی موارد حکم و راهکاری خاص دارد مانند شک در تعداد رکعت های نماز. در کلام نیز همۀ تلاش متکلم برای خارج کردن افراد از حالت شک به اعتقادات است.

فرهنگ فارسی ساره

گمان


نقل قول ها


• «... و شکّ چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسیدن، دودل بودن، و تسلیم حوادث روزگار شدن. پس آن کس که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاریکی شبهات بیرون نخواهد آمد و آن کس که از هرچیزی ترسید، همواره در حال عقب نشینی است، و آن کس که در تردید و دودلی باشد، زیرپای شیطان کوبیده خواهد شد، و آن کس که تسلیم حوادث گردد و به تباهی دنیا وآخرت گردن نهد، هر دو جهان را از کف خواهد داد.» امام علی• «آدمی برای شک کردن آفریده نشده، برای پرسیدن آفریده شده است.»• «آدمی به مسایل خود بیش از اندازه نزدیک می شود و از این رو تردید می کند و می ترسد. دوست یا «شفادهنده» به روشنی موفقیت و سلامت یا برکت و ثروت را برای او می بیند و هرگز دچار تزلزل نمی شود چون بیش از اندازه به آن وضعیت نزدیک نیست.• «از هیچ اندیشه ای بدون فهم آن حمایت نکنید. بلکه با شک و تردید در آن وارد شده و حقیقت را کشف کنید.»• «… ایمانی که از خلاء مذهبی عبور کرده و در تنور شک گداخته باشد و بوی حقیقت را خود استشمام کرده، از هر خطری مصون است.»• «بالاترین رمز کامیابی اینست که انسان چیزی بگوید و کاری بکند و چیزی را بخواهد که دیگران معمولاً آنرا نمی گویند و نمی کنند و نمی خواهند، یا در گفتن و کردن و خواستن آن تردید دارند.»• «به کسی که حقیقت را جستجو می کند باور داشته باش و به کسی که مدعی دستیابی به حقیقت است شک کن.»• «تا یقین چهره بر تو بنماید// شک کن اندر درستی هرچیز»• «تردید، اطاق انتظار شناخت است.»• «تردید، بخشی از هویت انسان است. تنها با گذشتن از میان تردید است که می توان به حقیقت رسید.»• «تردیدهای خود را بپذیرید و به حرفهای آنها گوش کنید؛ آنگاه می توانید راهی برای آنها بیابید.»• «تنها جریانی وسیع از شک گرایی می تواند پرده هایی که این حقیقت را از ما پنهان می کنند، بدرانند.»• «در زمانهای لازم برای برداشتن یک قدم بزرگ تردید نداشته باشید.»• «روزی که ترس و تردید را از خود برانید، میوه شهامت خود را نیز خواهید چید.»• «زیانبارترین احساس پس از شکست، از دست دادن اعتماد به نفس و مشکوک شدن به توانایی و صلاحیت خویش است.»• «شک کردن شروع فرزانگی است نه پایان آن.» (مشابه: «شک کاروان سرای خوبی است، منزل گاه خوبی نیست.»، شک منزل عبور است نه منزل سکون»)• «شک و تردید، امری یکسره طبیعی است؛ آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه و یا در آینده درست کرد.»• «فرد عاقل همواره نه نکته را در نظر دارد : روشن دیدن، خوب گوش دادن، مهربان سخن گفتن، آداب داشتن، راستگو بودن، انجام وظیفه کردن، پرسیدن هنگام تردید ، خود را از خشم دور نگاه داشتن و در عین موفقیت، عادل و منصف بودن.»• کسی که تردید می کند، می بازد.• «ما هرگز دانشِ کافی نداریم تا مطمئن شویم که یک روش کردار، از روشِ دیگر فرزانه تر است.»پیرون، فیلسوف باستان• «ما می توانیم مدعی شویم که جسم وجود ندارد و همچنین ادعا کنیم که جهانی نیز وجود ندارد... اما هرگز نمی توانیم ادعا کنیم که من وجود ندارم؛ زیرا من می توانم در حقیقت سایر اشیاء شک کنم.»• «مقصدی وجود دارد، اما راهی به سوی آن نیست؛ آنچه ما راه می نامیم، تردید است.»• «شک گرایی که من از آن دفاع می کنم، تنها به همین میزان است: (۱) اینکه هنگامی که کارآزمودگان هم رای هستند، نگرشِ مخالف نمی تواند مسلم انگاشته شود؛ (۲) اینکه هنگامی که آن ها موافق نیستند، نگرشِ فردی ناکارآزموده نمی تواند مسلم انگاشته شود؛ (۳) اینکه هنگامی که همهٔ آن ها باور دارند که هیچ زمینهٔ موجه ای برای نگرشی مثبت وجود ندارد، فرد معمولی باید داوریِ خود را معوق گذارد.• «شک و تردیدها را نباید سرکوب کرد. از آنها باید به عنوان سکوی پرش استفاده نمود.»• به راستی، چیزی هولناک تر از عادتِ شک، وجود ندارد. ایمان، مردم را کنار هم قرار می دهد و شک میان ایشان جدایی می افکند. سِمّی است که دوستی ها را متلاشی می کند و روابط دلنشین را می شکند. تیغی است دردناک که می آزارد؛ شمشیری است مرگ آور. باید از گرامی داشتن ذهنِ شکاک برحذر بود.• «عشق هرگز رنگ تردید به خود نمی گیرد.»• «نشان راه عشق آن است که زبان گنگ گردد و دل گویا، چشم نابینا گردد و دل بینا گوش کر گردد و دل شنوا نفس ضعیف گردد و توکل قوی سودا برود و همت بلند گردد هنر و تمنا برسد و یقین فرا رسد رغبت برسد زهد و قناعت فرا رسد، شک برسد، تسلیم و یقین فرا رسد، امل برسد، شوق و محبت و ارادت حرقت و نیاز و ملامت از خلق فرا رسد، راه عاشقان به شرط این باشد.»• «نظم، نوعی اجبار در تکرار است که وقتی برقرار شد، مشخص می کند که یک کار، کی، کجا و چگونه انجام شود و با این روش، آدمی را از درنگ و تردید در تکرار موارد مشابه به دور می دارد.»• «هنگامی که آدمی، در موردی شک و تردید دارد، بهتر است به جای بیان باورهای نادرست، به راستی، به بیان دیدگاه خود بپردازد.»• «هر گاه در کار ما «اگر» نباشد، بدون شک پیروز خواهیم شد.»• «هر انسانی حق دارد به رسالتش شک کرده و گاه آن را رها کند، اما هرگز حق ندارد آن را از یاد ببرد»• «هیچ چیز را حقیقت ندانم مگر اینکه بر من بدیهی باشد و در تصدیقات خود از شتاب زدگی و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم و نپذیرم مگر آن را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچ گونه شک و شبهه در آن نماند.»قواعد روش رنه دکارت• «از هیچ اندیشه تازه بدون فهم طرف داری نکنید، بلکه خود با شک و انکار در آن وارد شده و به حقیقت موضوع برسید.»• «اگر خدا وجود می داشت فکر می کنم بعید است او انقدر بیهوده و لوس باشد که از اینکه افرادی در وجود داشتن او شک کنند ازرده شود.»منسوب به برتراند راسل• «پاپ یک خصلت لازم را ندارد، آن هم شک است.»• به خاطر مخالفت با قرص های ضد بارداری• «پیرها به همه چیز باور دارند. پخته گان به همه چیز مشکوکند. جوانان به همه چیز واقفند.»• «تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از تلاش به دور می سازند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند»• «دین فرهنگی از جنس ایمان است، علم فرهنگی است از جنس شک.»منسوب به ریچارد فاینمن• «روشنفکری اساساً با شک آغاز می شود. یعنی شک کردن و نقدکردن، ماهیت و موضوع روشنفکر راستین است. او با بیدارکردن شک می کوشد تا پایه های یقین را در جامعه استوار کند. در حقیقت، برای یک روشنفکر راستین، شک کردن تنها مسئله ای است که در آن شک نیست.»• «سادگی و صفائی که در برابر ابراز احساسات حقیقی و بی شائبه وجود دارد سبب شک و تردید نمی گردد.»• «شک، حالت مطبوعی نیست اما یقین مطلق نیز مسخره است.»• «شک ندارم که شک دارم.»• «می اندیشم پس هستم، هستم چون فکر می کنم، فکر می کنم چون شک می کنم.»• «معنای آیه افی الله شک فاطرالسموات والارض این نیست که نباید در خدا شک کرد بلکه معنایش این است که خداوند آن مفهومی است که هیچ شکی نمی توان در او کرد و هر وقت به یک معنایی دست یافتید که دیدید نمی توانید در آن شک کنید، آن خداوندست»حسین الهی قمشه ای• «می توانم با شک و عدم قطعیت و ندانستن زندگی کنم. فکر می کنم زندگی با ندانستن جالب تر است از دانستن پاسخ هایی که ممکن است اشتباه باشند.»منسوب به ریچارد فاینمن• «وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند.»• «هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چون ممکن است عقایدم اشتباه باشند.»منسوب به برتراند راسل• «هروقت در مورد احساست شک داری خاموش باش.»• -> الکساندر پاپ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ شک مقابل یقین یکی از عناوین مهمی است که در فقه و اصول در مورد آن زیاد بحث شده است و در تمامی ابواب فقه جاری است. ـــ شک، حالت نفسانی ناشی از تردید بین دو یا چند طرف، بدون رجحان داشتن هیچ یک از طرفین است.
ـــ شک در لغت به حالت نفسانی ناشی از تردید بین دو یا چند چیز گفته می شود، در مقابل یقین. اعم از آنکه دو طرف تردید همسان (پنجاه پنجاه) باشند یا یک طرف بر طرف دیگر رجحان داشته باشد؛ لیکن شک در کلمات فقها دو اطلاق دارد؛ گاهی در برابر یقین و ظن به کار می رود که مراد از آن حالت نفسانی ناشی از تردید میان دو یا چند چیز به طور مساوی است و با رجحان یک طرف، طرف راجح «ظن» و طرف مرجوح «وهم» نامیده می شود، نه شک. گاهی نیز در مقابل یقین به کار می رود و مراد از آن اعم از تردید متساوی الطرفین و وهم و ظنی است که از نظر شرعی دلیل بر اعتبار آن وجود ندارد.
ـــ شک، مقابل علم و ظن و از حالت های نفسانی انسان است که از تردید در انتخاب یکی از دو طرف احتمال ناشی می گردد که هیچ یک بر دیگری برتری ندارد؛ به عبارت دیگر، شک در جایی مطرح است که انسان در انتخاب یکی از دو گزینه مردد شود و هیچ یک از آنها در نظر او بر دیگری مزیّتی نداشته باشد. در علم اصول فقه، شک، حجت نیست و ظن غیر معتبر و وهم نیز به شک ملحق می شود؛ به بیان دیگر، می توان گفت در اصول ، شک در مقابل یقین است و یقین شامل یقین وجدانی ( قطع صد در صد) و یقین تعبدی (ظنی که دلیل معتبر بر حجیت آن، وجود دارد) است؛ بنابراین، ظن غیر معتبر، وهم و شک هر سه در اصول، «شک» نامیده شده و احکام شک در مورد آنها جاری می گردد.
کاربرد شک در فقه و اصول
از عنوان یاد شده در اصول فقه مباحث حجت سخن گفته اند و در فقه در بسیاری از ابواب، اعم از عبادات و معاملات به کار رفته، ضمن آنکه موضوع بسیاری از قواعد و اصول فقه ی است.
اقسام شک
شک گاهی موضوع برای حکم واقعی است، مانند شک در رکعات نماز که در برخی حالات، موجب تبدیل حکم واقعی به رکعتهای جداگانه می شود، و گاهی موضوع برای حکم ظاهری. از قسم اول در فقه و از قسم دوم در اصول فقه مبحث اصول عملی بحث شده است. همچنین شک به اعتبار متعلق آن به دو قسم موضوعی و حکمی تقسیم می گردد که از آن به شبهه موضوعی و شبهه حکمی تعبیر می کنند. در قسم اول، متعلق شک موضوعِ خارجی است، مانند شک در پاک یا کر بودن آبی؛ اما در قسم دوم، متعلّق آن حکم کلی شرعی یا مکلف به کلی است، مانند شک در حرمت مواد مخدر یا واجب بودن نماز ظهر در روز جمعه شک به اعتبار سرایت و عدم سرایت آن به یقین سابق، به شک ساری و شک طاری و به لحاظ مسبب بودن شک از شکی دیگر و سبب بودن شک دوم برای شک اول، به شک سببی و مسببی و به اعتبار شک در بقا به جهت شک در قابلیت و اقتضای موضوع آن برای بقا و یا تحقق رافع بقا، به شک در مقتضی و شک در رافع تقسیم می شود.
ابعاد شک
...

[ویکی اهل البیت] شک، چون وسوسه، شرک و... از القائات شیطانیه در قلوب است، چنانچه طمأنینه، یقین، ثبات، خلوص و امثال این ها از افاضات رحمانیه و القائات فرشتگان است.
امام صادق علیه السلام در حدیثی بسیار مهم که لشگریان عقل و جهل را ذکر فرموده است، شک را مقابل یقین و از لشگریان نادانی دانسته است.
تردیدی نیست که این بیماری نفس را فاسد و هلاک می کند زیرا شک، منافی یقین است و ایمان بدون یقین تحقّق نمی یابد.
در مواجهه انسان با هست و نیست چیزی یا درستی و نادرستی مطلبی سه حالت تصور دارد:
منظور از شک این است که اعتقاد، سست و ضعیف شود و یقین از بین برود و مجرد وسوسه و حدیث نفس شک نیست؛ زیرا این ها با ایمان منافات ندارد و از روایات استفاده می شود که شک وقتی موجب کفر است که به انکار منجر شود، چنانکه روایت شده است که ابوبصیر از امام صادق علیه السلام پرسید در مورد کسی که درباره خدای تعالی شک کند چه می فرمائید؟ امام فرمود: «کافر است»، پرسید: اگر درباره رسول اللّه صلی الله علیه و آله شک کند؟ فرمود: «کافر است». آنگاه به راوی فرمود: «وقتی کافر است که انکار کند».
شک و حیرت در اموری که ایمان به آن ها واجب است، موجب نابودی ایمان و حیات معنوی است و سعی در از بین بردن آن از واجبات است ولی اگر شک در غیر آن ها باشد - از آنجا که مطلق یقین در هر چیزی موجب کمال نفس و صفای آن است - سعی در از بین بردن آن با وجود امکان اگر امری از آن مهمتر در پیش نباشد، کاری پسندیده است.
اجزاء و لوازم ایمان که باید مورد ایمان و یقین باشند به صورت فهرست وار عبارتند از:

[ویکی الکتاب] معنی شَکٌّ: تردید - شک
معنی مِرْیَةٍ: شک و تردید
معنی لَمْ یَرْتَابُواْ: شک نکرده ونمی کنند
معنی تَمْتَرُونَ: شک می ورزید
معنی لَا تَرْتَابُواْ: که شک نکنید
معنی یَمْتَرُونَ: شک می ورزند
معنی أَفَتُمَارُونَهُ: آیا اورا در شک می اندازید
معنی مُمْتَرِینَ: دودلان - شک کنندگان -تردیدکنندگان
معنی لَا تَمْتَرُنَّ: اصلاً شک نکنید
معنی مُّرِیبٍ: شک کننده (کلمه مریب اسم فاعل از ارابه میباشد که به معنای القاء شبهه در قلب است ، و اگردر عبارت "إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ" شک را با این کلمه توصیف کرده به منظور تاکید همان شک است ، مانند ظلا ظلیلا و حجابا مستورا و حجرا محجورا و امثال آن )
معنی یَقِینُ: یقین (کلمه یقین به معنای علمی است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد )
معنی رَیْبَ: شک - قلق و اضطراب ( ریب المنون به معنای اضطراب مرگ است )
ریشه کلمه:
شکک (۱۵ بار)

گمان. توقف. طبرسی آن را وقوف... معنی کرده و فرماید: مثل‏آن که در خانه بودن زید شک کند نزد او به هیچ یک از بودن و نبودن مزیتی نیست لذا توقف می‏کند. راغب گوید: آن اعتدلال و تساوی نقیضین است در نزد انسان. خلاصه: شک آن است که شخص به هیچ یک از دو طرف قضیه یقین نکند و ترجیح هم ندهد بلکه بود و نبود در نظر وی مساوی باشد بر خلاف ظنّ که یکی از دو طرف را ترجیح می‏دهد . . در بعضی از آیات شک با «مدیب» توصیف شده است مثل . در «ریب» از رمخشری نقل شد که آن به معنی قلق ئ اضطراب است علی هذا شک مریب یعنی: شک اضطراب آور و احتمال دارد به معنی تهمت و سوء ظنّ باشد یعنی: شک تهمت آور. باید دانست شک نوعی از جهل است و آن از جهل اخص است که جهل گاهی مطلق عدم علم است این کلمه پانزده بار در کلام اللّه مجید آمده است.

[ویکی فقه] شک (اصول).
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: šak
طاری: šak
طامه ای: šak
طرقی: šak
کشه ای: šak
نطنزی: šak


گویش مازنی

/shek/ نوعی ماهی - گوشت راسته ی گاو یا گوسفند ۳کوهان

۱نوعی ماهی ۲گوشت راسته ی گاو یا گوسفند ۳کوهان


واژه نامه بختیاریکا

به دل . مثلا زمو به دل

جدول کلمات

تردید, دودلی

پیشنهاد کاربران

تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن

شائبه

درآمیختگیِ رای ؛ شک و تردید و حیرت. و رجوع به آمیختگی و آمیختن شود.

شَکْ
با تشکر فراوان از همهٔ یاران ؛
در ادامهٔ توضیحات آقای محمد علی پدرام این را اضافه می کنم ؛
شَکْنیدَنْ : در گویش لری بختیاری به معنای تکان دادن و لرزاندن است .

این واژه درحقیقت پارسى است و تازیان ( اربان ) از واژه شک Shak در پهلوى به معناى تردید و دودلى برداشته اند و از روى آن مشکوک ، شکاک ، تشکیک ، مشکّک!!! را ساخته اند!!! در پهلوى شَکَرْویدن Shakarvidan : تردید - شک کردن ، مردد - مشکوک بودن و همتاى آن گمانیدن Gomanidan
: گمان - شک - خیال کردن ، ظنین بودن

تردید


از کتاب دکتر کزازی

شک برابر است با. گمانمندی. چند وچون. بلا شک. بی گمان

تردید و دو دلی معنیش میشه شک

یکی ازمعنی های آن تکان خوردن یالرزش است.
( شک شک ) اسباب بازی قدیمی است که باتکان دادن آن صدا می دهد وبرای خواباندن بچه ها بکار می رود .
ضرب المثل - شکشکید باب یکید یعنی مانند هم هستید وبرای همدیگر خوبید.
دیگر معنی های این واژه را هم باید در نظر داشت .

ریب

برهان قاطع نوشته که شک در عربی دربرابر یقین است و اینکه این واژه در زبان زند و پازند هم همین است ( زبان زند: اوستایی، زبان پازند: پهلوی، پارسی میانه ) . شانس اینکه واژه ای در دو زبان که به هم هیچ ربطی ندارند ( پارسی زبانی هندواروپایی، عربی زبانی سامی ) هم معنی باشد چقدر است؟
۱. اوستایی زبانی هست که زود برافتاد ( منقرض شد ) و برای همین وامواژگان بسیار کمی دارد.
۲. داد و ستد یا اقتصاد میان ساسانیان و عریان بسیار کم بوده اینکه واژه ای بنیادی که مربوط به احساسات است از عربی به ما برسد بسیار کم است.
۳. عربی زبانی سامی یا Semitic است و میشه گفت که هر واژه عربی الاصل در زبان های همخانواده آن هستند ( نمونه: کتاب در عربی، کتاو در عبری ) ، ولی شک در زبان عبری یا زبان آمهریک اتیوپی برابری ندارد.
این واژه پارسی است و باید از دیسه های درست آن بهره ببریم. شک کردن= شکیدن، شکاک=شکیدار یا شک کننده، شکاکی= شکیداری یا شک کنندگی، مشکوک= شکدار، مایه شک بودن، مشکوک زدن= شکدار سهستن ( sahestan =به نگر رسیدن، برای اطلاعات بیشتر بنگرید به واژه یاب یا هر لغت نامه ) .

شَکّ
با دَرنِگَری ( تَوَجُّه ) به واژه یِ پَهلَویِ " شَکَرویدَن " وَ گویِشِ پارسیِ نو " شَکبیدَن، شَکباندَن یا شَکویدَن، شَکواندَن " پیشنَهاد می شَوَد . می تَوان بَرابَرنَهایی بَرایِ واژِگانی با ساختارِ اَرَبی اَز آن بَرساخت :
شَکّاک = شَکوَنده ، شَکبَنده
مَشکوک = شَکویده ، شَکبیده
شَکّاکیَّت = شَکوَندِگی ، شَکبَندِگی
تَشَکُّک = شَکوِش ، شَکبِش
تَشکیک = شَکوانِش ، شَکبانِش


کلمات دیگر: