کلمه جو
صفحه اصلی

رجال


مترادف رجال : اکابر، بزرگان، مردان، نجبا، نجیبان

متضاد رجال : نسوان

برابر پارسی : مردان، بزرگان، رهبران

فارسی به انگلیسی

distinguished men, dignitaries

عربی به فارسی

مردها , جنس ذکور


مترادف و متضاد

اکابر، بزرگان، مردان، نجبا، نجیبان ≠ نسوان


فرهنگ فارسی

مردان، جمع رجل
( اسم ) جمع رجل . ۱ - مردان مقابل نسائ زنان . یا رجال غیب ( تصوف ) گروهی از مردان خدا که از نظر مردم دنیا پوشیدهاند و جهان به وجود ایشان قوام دارد نجبائ . ۲ - بزرگان .
نام ابن عنقوه که با گروه بنی حنیفه بخدمت آن حضرت (ص ) برسولی آمد و سپس مرتد گردید و پیرو مسیلمه کذاب گشت و در جنگ یمامه کشته شد .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. )جِ رجل . ۱ - مردان . ۲ - بزرگان .

لغت نامه دهخدا

رجال. [ رَ ] ( اِ ) عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده ، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به زجال در برهان شود.

رجال. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رَجُل. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ رجل. بمعنی مردان.( غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ) ( آنندراج ). || ج ِ رِجْل. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ راجل. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ رَجْلی ̍. ( از اقرب الموارد ). ج ِ رَجْلی ̍، زن پیاده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ رِجْلان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || ج ِ رُجْلان. ( منتهی الارب ). رجوع به کلمه های مذکور شود. || مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. ( ناظم الاطباء ). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203 ).
بل میر حکیمیست که اندر دل او هست
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش.
ناصرخسرو.
تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال.
امیرمعزی.
چو دست و زبان را نباشد مجال
به همت نمایند مردی رجال.
سعدی.
- علم رجال ؛ علم به احوال بزرگان ، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده ، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. ( از النقض ص 51 ).
|| گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبه دولتی بکار برند : و در جمله رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297 ). || وزرای دولت. ( ناظم الاطباء ).

رجال. [ رُج ْ جا ] ( ع ص ) ج ِ راجل. ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ راجل ، پیاده ، خلاف فارِس. ( آنندراج ).

رجال. [ رَ ج جا ] ( ع اِ ) ج ِ رَجُل. ( منتهی الارب ). رجوع به رَجُل شود || ج ِ رَجِل. ( منتهی الارب ). رجوع به رجل شود. || ج ِ رَجَل. ( منتهی الارب ). رجوع به رَجَل شود.

رجال . [ رَج ْ جا ] (اِخ ) نام ابن عنقوه که با گروه بنی حنیفه بخدمت آن حضرت (ص ) برسولی آمد و سپس مرتد گردید و پیرو مسیلمة کذاب گشت و در جنگ یمامة کشته شد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


رجال . [ رَ ] (اِ) عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده ، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به زجال در برهان شود.


رجال . [ رَ ج جا ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجُل شود || ج ِ رَجِل . (منتهی الارب ). رجوع به رجل شود. || ج ِ رَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجَل شود.


رجال . [ رِ ] (اِخ ) احمدبن ابی الرجال . مورخ و فقیه و شاعر از طایفه ٔ زیدیه ٔیمن بود. از بزرگان حدیث روایت شنید. کتاب «مطلعالبدور و مجمعالبحور» از اوست و در آن شرح حال نزدیک به 1300 تن از رجال زیدیه را آورده و نیز درباره ٔ جغرافیا و فن مسکوکات و خط بحث کرده است . او بسال 1620 م .بدنیا آمد و بسال 1681 درگذشت . (از اعلام المنجد).


رجال . [ رِ ] (اِخ ) علی بن ابی رجل ، مکنی به ابوالحسن . منجم نامی . او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدوله ٔ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب «الاحکام فی النجوم » از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است . و «ارجوزة فی التنجیم » نیز از تألیفات اوست .رجال بسال 1016 م . متولد شد و بسال 1062 م . درگذشت .(از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود.


رجال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رجل . بمعنی مردان .(غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ). || ج ِ رِجْل . (ناظم الاطباء). || ج ِ راجل . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ رَجْلی ̍. (از اقرب الموارد). ج ِ رَجْلی ̍، زن پیاده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ج ِ رِجْلان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ج ِ رُجْلان . (منتهی الارب ). رجوع به کلمه های مذکور شود. || مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل . مردان تمام . مردان ورزیده و لایق . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
بل میر حکیمیست که اندر دل او هست
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش .

ناصرخسرو.


تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال .

امیرمعزی .


چو دست و زبان را نباشد مجال
به همت نمایند مردی رجال .

سعدی .


- علم رجال ؛ علم به احوال بزرگان ، و بالاخص مردان روایت و حدیث . دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است . و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است . بیوگرافی . شرح حال نویسی . (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده ، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51).
|| گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبه ٔ دولتی بکار برند : و در جمله ٔ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). || وزرای دولت . (ناظم الاطباء).

رجال . [ رُج ْ جا ] (ع ص ) ج ِ راجل . (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ راجل ، پیاده ، خلاف فارِس . (آنندراج ).


فرهنگ عمید

= رَجل
= راجل

رَجل#NAME?


راجل#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رِجَالٌ: مردانی (جمع رجل )
معنی نَفِیراً: نفرات (جمع نفر) - نفر و عدد رجال - تعداد مردان (نفر انسان و نفْر و نفیر و نافرة به معنای گروهی است که او را یاری میکنند ، و با او کوچ میکنند )
ریشه کلمه:
رجل (۷۳ بار)

«رِجال» در اینجا جمع «راجِل» به معنای پیاده است، و منظور این است که به هنگام خوف از حمله دشمن، می توانید نماز را در حالتی که سواره، یا پیاده و در حال حرکت و فعالیت هستید، انجام دهید.
مرد.. آیا از شما مرد عاقلی نیست. جمع آن رجال است نحو . بر بلندی‏های آن حایل، مردانی است. گاهی از رجل و رجال مرد رشید و کامل و مردان رشید اراده می‏شود و تنها مرد در مقابل زن منظور نیست. نحو . . . . راجع به آیه «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مَنْ رِجالِکُمْ» به «ختم» رجوع شود.

پیشنهاد کاربران

جمع رجل

گاهی لقب فخر رجال به زنان داده شده که در اینحالت تمرکز معنی بر بزرگی و ارزشمندی متمرکز است . لذا در گاهی موارد می توان معنای رجال را به بزرگان یک قوم اعم از زن و مرد اطلاق نمود .

Rejal، رجال اگر جمع راجِل باشد به معنای پیادگان است مانند :وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا . ( الحج٢٧ ) و اگر جمع رَجُل باشد به معنای مردان است مانند :الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ . ( النساء٣٤ )


اَعلام

مشاهیر و بزرگان : جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257 ) . نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273 ) .


کلمات دیگر: