مترادف تشت : تغار، لگن، تبنگو
تشت
مترادف تشت : تغار، لگن، تبنگو
فارسی به انگلیسی
flatwash - tub
Pan, tub
مترادف و متضاد
تغار، لگن، تبنگو
فرهنگ فارسی
ظرف فلزی بزرگ که در آن لباس یاچیزدیگرمیشویند
( اسم ) ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن . رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی .
( اسم ) ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن . رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی .
فرهنگ معین
(تَ ) (اِ. ) ظرف فلزی یا پلاستیکی بزرگ و پهن و اندکی گود که در آن لباس می شویند.
لغت نامه دهخدا
تشت. [ ت َ ] ( اِ ) آوند معروف و طشت معرب آن است. ( غیاث اللغات ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). معروف ، طشت و تست معرب آن. ( فرهنگ رشیدی ). ظرف فلزی بزرگ و پهن که گودیش کمتر از لگن است و به تازی طشت گویند و نیز لگن و طبق و خوان را گویند. ( ناظم الاطباء ). معرب آن طشت ، اوستا تشته ( ظرف )، پهلوی تشت ، ارمنی تاس ، تشتک ، افغانی تشت ، بلوچی تاس ، نیز در عربی طاس از همین ریشه است. ایتالیایی تزء ، فرانسه تاس ... ( از حاشیه برهان چ معین ) :
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
بیاورد پس تشتهای خلوق.
شایسته تشت و تیغ باشد.
تشت دگر کرد بر آن گنج ریز.
- تشت از بام افتادن ؛ کنایه از رسوا شدن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). کنایه از فاش شدن راز. ( آنندراج ) :
بار دگر فتنه را تشت ز بام اوفتاد
خواب مرا بازبست دلبر بیدار من.
پس ز بام افتاد او را نیز تشت.
مکن پنهان که تشت از بام افتاد.
ساده لوح آن کس که می خواهد کند رسوا مرا.
رسوای کوی عشق چو خورشید محشریم
از بام آسمان فلک ، افگنند تشت.
دنیا خراب و دین بخلل بود، عدل تو
آباد کرد هر دو کنون تشت و آب خواه.
- تشت و طبق ؛ طشت و طبق. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق چیدن .
رجوع به طشت و طبق چیدن شود. و رجوع به تشت آتش ،تشت بلند، تشتچه ، تشت خان ، تشتخاناه ، تشتخانه ، تشتخوان ، تشتدار، تشت زدن ، تشت زر، تشت زرین ، تشت سرنگون ،تشت سیمین ، تشت نگون ، تشت و خایه و تشته شود.
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
خسروی.
بفرمود تا دردمیدند بوق بیاورد پس تشتهای خلوق.
فردوسی.
سر کو ز فدا دریغ باشدشایسته تشت و تیغ باشد.
نظامی.
تشت طلب کرد و یکی تیغ تیزتشت دگر کرد بر آن گنج ریز.
امیرخسرو.
و رجوع به طشت و طست و ترکیبهای تشت شود.- تشت از بام افتادن ؛ کنایه از رسوا شدن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). کنایه از فاش شدن راز. ( آنندراج ) :
بار دگر فتنه را تشت ز بام اوفتاد
خواب مرا بازبست دلبر بیدار من.
مولوی ( از انجمن آرا ).
چون بدید اورا خلیفه مست گشت پس ز بام افتاد او را نیز تشت.
مولوی.
چو رازی در دهان عام افتادمکن پنهان که تشت از بام افتاد.
صاحب انجمن آرا.
تشت من چون آفتاب از دامن چرخ اوفتادساده لوح آن کس که می خواهد کند رسوا مرا.
صائب ( از آنندراج ).
- تشت از بام افگندن ؛ کنایه از فاش کردن راز. ( آنندراج ) : رسوای کوی عشق چو خورشید محشریم
از بام آسمان فلک ، افگنند تشت.
سلیم ( از آنندراج )
- تشت و آب خواستن ؛ کنایه از سفر بازآمدن. پا از گرد راه شستن. ( آنندراج ) : دنیا خراب و دین بخلل بود، عدل تو
آباد کرد هر دو کنون تشت و آب خواه.
انوری ( از آنندراج ).
- تشت و سبو ؛ طشت و سبو. رجوع به همین کلمه شود.- تشت و طبق ؛ طشت و طبق. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق چیدن .
رجوع به طشت و طبق چیدن شود. و رجوع به تشت آتش ،تشت بلند، تشتچه ، تشت خان ، تشتخاناه ، تشتخانه ، تشتخوان ، تشتدار، تشت زدن ، تشت زر، تشت زرین ، تشت سرنگون ،تشت سیمین ، تشت نگون ، تشت و خایه و تشته شود.
فرهنگ عمید
ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن، طشت.
* تشت زر (زرین ):
۱. تشتی که از زر ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] خورشید.
* تشت سیمین:
۱. تشتی که از نقره ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] ماه.
* تشت غربالی: [قدیمی، مجاز] آسمان: دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی: ۱۰۲۷ ).
* تشت زر (زرین ):
۱. تشتی که از زر ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] خورشید.
* تشت سیمین:
۱. تشتی که از نقره ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] ماه.
* تشت غربالی: [قدیمی، مجاز] آسمان: دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی: ۱۰۲۷ ).
ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر میشویند؛ لگن؛ طشت.
〈 تشت زر (زرین):
۱. تشتی که از زر ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] خورشید.
〈 تشت سیمین:
۱. تشتی که از نقره ساخته شده.
۲. [قدیمی، مجاز] ماه.
〈 تشت غربالی: [قدیمی، مجاز] آسمان: ◻︎ دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی: ۱۰۲۷).
دانشنامه عمومی
(روستای سنگ چارک داراب) (tesht) کلمه ای است که وقتی دو بز نر (دبر) یا گوسفند نر (قوچ) با هم درگیر می شوند، چوپان برای جدا کردن آن ها می گوید.
گویش اصفهانی
تکیه ای: tašt
طاری: legan
طامه ای: tašt
طرقی: tašt
کشه ای: tašt
نطنزی: tašt/ legen
گویش مازنی
۱مستقیم به طرف چیزی یا کسی رفتن ۲بی سرپناه ماندن – سرگردان ...
/tasht/ ظرف پهن مسی یا سفالی – لگن – تشت & مستقیم به طرف چیزی یا کسی رفتن - بی سرپناه ماندن – سرگردان جا ۳طناب رخت آویز از الیاف گیاهی ۴حدود
ظرف پهن مسی یا سفالی – لگن – تشت
واژه نامه بختیاریکا
تاس
پیشنهاد کاربران
بایده
ظرف بزرگ و فلزی ک در آن لباس میشویند
کلمات دیگر: