کلمه جو
صفحه اصلی

سرین


مترادف سرین : کفل، کپل، سرون، سرینگاه، نشیمنگاه، ورک، باسن

فارسی به انگلیسی

buttocks, ilium


backside, breech, buttock, hip, hunkers, seat, bottom, buttocks, ilium

backside, breech, buttock, hip, hunkers, seat


فارسی به عربی

ردف , مقعد , ورک

مترادف و متضاد

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

rump (اسم)
کفل، سرین، کفل انسان، دنبه گوسفند، صاغری

gluteus (اسم)
کفل، سرین، ماهیچه سرین

buttocks (اسم)
سرین

فرهنگ فارسی

سرون، ران، کفل، بالای سر، طرف سر، جانب سردربستر، مقابل پایین
( اسم ) ۱ - کفل سرون . توضیح : ناحیه عضلانی و نسبتا برجسته زیر تهیگاه که به وسیله عضلات سرینی عضلانی شده و نشیمنگاه را در انسان تشکیل میدهد . حد تحتانی این قسمت از رانها به وسیله چین افقی سرتاسری تحتانی میباشد که به نام چین سرینی موسوم است قسمت فوقانی سرین ناحیه کفل میباشد ۲ - استخوان حرقفی . ۳ - ساغری جانوران .
موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمد کثیر که شیخ است مر طبرانی را

فرهنگ معین

(سُ رِ ) (اِ. ) کفل .
(سَ ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به سر، طرف سر. ۲ - بالش ، متکا.

(سُ رِ) (اِ.) کفل .


(سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سر، طرف سر. 2 - بالش ، متکا.


لغت نامه دهخدا

سرین. [ س َ ] ( اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده. ( آنندراج ). بالش :
دلم شبهای هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه موته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه.
باباطاهر ( از آنندراج ).
گه ریخت سرشک بر سرینش
گه روی نهاد بر جبینش.
نظامی.
|| چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است. ( آنندراج ).

سرین. [ س ُ ] ( اِ ) نشستنگاه آدمی. ( برهان ) ( جهانگیری ). ورک. ( بحر الجواهر ). کفل و ساغر آدمی و همه حیوانات. ( آنندراج ) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان.
رودکی ( شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022 ).
بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.
فردوسی.
یکی کُرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.
فردوسی.
بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین.
فرخی.
سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان.
فرخی.
درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی.
منوچهری.
یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته.
اسدی.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین.
خاقانی.
سرین گوران از پنجه شیران آسوده است. ( سندبادنامه ص 9 ).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه.
نظامی.
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.
نظامی.

سرین. [ س ِرْ ری ] ( اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سرین . [ س َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده . (آنندراج ). بالش :
دلم شبهای هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه موته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه .

باباطاهر (از آنندراج ).


گه ریخت سرشک بر سرینش
گه روی نهاد بر جبینش .

نظامی .


|| چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است . (آنندراج ).

سرین . [ س ِرْ ری ] (اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).


سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان .

رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).


بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.

فردوسی .


یکی کُرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.

فردوسی .


بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین .

فرخی .


سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان .

فرخی .


درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی .

منوچهری .


یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته .

اسدی .


غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن .

لامعی .


تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین .

خاقانی .


سرین گوران از پنجه ٔ شیران آسوده است . (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه .

نظامی .


در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.
۲. طرف سر؛ جانب سر در بستر؛ بالش و متکا که زیر سر بگذارند: ◻︎ گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷).


۱. ران.
۲. کفل.


۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.
۲. طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند: گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷ ).
۱. ران.
۲. کفل.

دانشنامه عمومی

منظور از سرین می تواند هر یک از موارد زیر باشد:
ماهیچه سُرین، یکی از ماهیچه های تن
سِرین (اسید آمینه)، یکی از اسید آمینه های سازنده پروتئین ها
کپل، نام دیگری برای کپل یا کون

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نشیمنگاه را سرین گویند. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، نکاح، حدود و دیات سخن گفته‏اند.
احکام مترتب بر سرین در باب طهارت

← در غسل ترتیبی
احکام مترتب بر سرین در باب صلات

← نماز در صورت تعدد جنازه
احکام مترتب بر سرین در باب نکاح

← از ویژگیهای زن در ازدواج
...

گویش مازنی

۱چوب کوتاه زیر پلور که از اتصالات محسوب می شود ۲آن چه که ...


باسن


/serin/ روستایی نزدیک آلاشت سوادکوه & چوب کوتاه زیر پلور که از اتصالات محسوب می شود - آن چه که به هنگام خواب زیر سر گذارند – متکا – بالش & باسن

روستایی نزدیک آلاشت سوادکوه


واژه نامه بختیاریکا

سران؛ دوره؛ برهه

جدول کلمات

الر

پیشنهاد کاربران

اندام پس ؛ سرین. دبر. ( یادداشت مؤلف ) .

سُرین: نشستگاه مردمان و کفل چهار پایان باشد، کفل

سرین در ترکی به معنی سرد است

سَرین در ترکیه آذربایجانی اغلب به معنی خنک به کار می رود و برای سرد واژه سویوق/سووخ بهکار می رود.

"سَرین" در کوردی به معنای" بالش، محل استراحت" است

سَرین:منسوب به سر، طرف سر.
مانند؛
بالین:منسوب به بال، طرف بازو.
پایین:منسوب به پا، طرف پا.

( جوانة ) جوانة. [ ج َوْ وا ن َ ] ( ع اِ ) سرین و دبر. ( منتهی الارب ) . اِسْت. ( ذیل اقرب الموارد از قاموس ) .

سلام
واژه " سَرین " واژه ای ست ترکی به معنای " خنک " و اغلب صفتی است برای نوشیدنی ها و هوای دلچسب کمی سرد را نیز " سَرین " گویند . برای مثال ؛ هوا سَرین دی ، یعنی هوا خنک است .

کفلگه. [ ک َ ف َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) کفلگاه :
روباه وار برپی شیران نهند پی
تا آید از کفلگه شیران کبابشان.
خاقانی.
و رجوع به کفلگاه شود.

کفلگاه. [ ک َ ف َ ] ( اِ مرکب ) سرین. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
کفلگاه شیران بر آرم بداغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ.
نظامی.
سرین گوزن و کفلگاه گور
به پهلوی شیران درآورده زور.
نظامی.
بر کفلگاه گور شد تیرش
بوسه بر خاک داد نخجیرش.
نظامی ( هفت پیکر ص 108 ) .

کفل . کپل . کان . باسن . نشیمنگاه

ران

سَرین ( Sərin ) در زبان ترکی به معنی خُنَک است

تخت


کلمات دیگر: