کلمه جو
صفحه اصلی

ابه

مترادف و متضاد

tribe (اسم)
تبار، خیل، قبیله، طایفه، خانواده، عشیره، حی، سبط، ایل، قبایل، ابه

فرهنگ فارسی

( آبه ) ( اسم ) لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر بر آید .
نام قریه نزدیک ساوه و نسبت بدان آبی است که آوه نیز گویند آب
اوبه: طایفه، ایل ، خیمه، آلاچق، جائی که طایفهای چادرهای خودرادر آنجابرپاسازند، لیزابه، مایعی غلیظکه باجنین ازشکم ماد
( اسم ) طایفه و ایلی از ترک .
ننگ و رسوائی

فرهنگ معین

( آبه ) (بِ ) ( اِ. ) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود.

لغت نامه دهخدا

( آبه ) آبه. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) لیزابه و لعابی که با جنین توأم برآید از شکم مادر. سخد. شاهد. نخط.

آبه. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) در نوشابه و شورآبه و دوآبه ، آب.

آبه. [ آب ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) در زبان کودکان خُرد، آب.

آبه. [ ب َ ] ( اِخ ) نام قریه ای نزدیک ساوه و نسبت بدان آبی است و آن را آوه نیز گویند و نسبت بدان آوی باشد. || نام قریه ای به اصفهان. || نام شهری به افریقیه.
ابه. [ اَ هِن ْ ] ( ع اِ ) اَبْهی. ج ِ بَهْو.

ابه. [ اَب ْه ْ / اَ ب َه ْ ] ( ع مص ) یاد آوردن چیزی را. یا فراموش کردن و باز یاد آوردن. دریافتن چیزی که فراموش کرده باشند.

ابه. [ اَ ب َه ه ] ( ع ص ) گلوگرفته. اَبح .

ابه. [ اَ ب َه ْ ] ( ع اِ ) رسوائی. ننگ. || ( مص ) شرم. شرم داشتن. ( مصادر بیهقی ).

ابه. [ اَ ب َ ] ( ترکی ، پسوند ) در بعض اعلام ترکی این کلمه چون مزید مؤخری آمده است و نمیدانم معنی آن چیست ، اگر حرف اول آن مضموم باشدشاید همان کلمه اُبه بمعنی ایل و طائفه و مخیم ایل یا طایقه باشد: آی ابه. ارسلان ابه. بک ابه. قتلغابه.

ابه. [ اُ ب ِ ] ( اِخ ) جزیره ای است از گنگ بار یونان بمغرب شبه جزیره یونان در دریای اژه که بقرون وسطی آنرا نگروپن مینامیدند و کرسی آن کالسیس است ، دارای 18000 تن سکنه.

ابه. [ اُب ْ ب َ / ب ِ ] ( ترکی ، اِ ) مخیم و طائفه و ایلی از ترک :
ای بیوک اُبّه و کیخای ده
دبّه آوردم بیا روغن بده.
مولوی.

ابه. [ اُب ْ ب َ ] ( اِخ ) نام شهریست به افریقیه از ناحیه اُرِبس و میان آن و قیروان سه روزه راه باشد. این شهر بکثرت فواکه مشهور و بدانجا زعفران زرع شود و از آن بلد است ، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالمعطی بن احمد انصاری اُبّی و او از ابی حفص عمربن اسماعیل برقی روایت کند و از او ابوجعفر احمدبن یحیی الجارودی به مصر روایت آرد. و نیز از آنجاست ابوالعباس احمدبن محمد الابّی ادیب و شاعر. وی به یمن مسافرت کرد و در آنجا درک صحبت الوزیر العیدی کرد و به مصر بازگشت و در آنجا اقامت گزید و هم در مصر به سال 598 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان یاقوت ). و رجوع به مراصدالاطلاع و روضات الجنات ص 330 س 39 شود.

ابه. [ اَ ب َه ْ ] ( ع اِ ) اَب. پدر.

ابه. [اِ ب َه ْ ] ( ع اِ ) ننگ و گویند خشم. ( مهذب الاسماء ). ننگ و رسوائی. ( منتهی الارب ). آنچه از او شرم دارند.

ابه . [ اَ ب َ ] (ترکی ، پسوند) در بعض اعلام ترکی این کلمه چون مزید مؤخری آمده است و نمیدانم معنی آن چیست ، اگر حرف اول آن مضموم باشدشاید همان کلمه ٔ اُبه بمعنی ایل و طائفه و مخیم ایل یا طایقه باشد: آی ابه . ارسلان ابه . بک ابه . قتلغابه .


ابه . [ اَ ب َه ْ ] (ع اِ) اَب . پدر.


ابه . [ اَ ب َه ْ ] (ع اِ) رسوائی . ننگ . || (مص ) شرم . شرم داشتن . (مصادر بیهقی ).


ابه . [ اَ ب َه ه ] (ع ص ) گلوگرفته . اَبح ّ.


ابه . [ اَ هِن ْ ] (ع اِ) اَبْهی . ج ِ بَهْو.


ابه . [ اَب ْه ْ / اَ ب َه ْ ] (ع مص ) یاد آوردن چیزی را. یا فراموش کردن و باز یاد آوردن . دریافتن چیزی که فراموش کرده باشند.


ابه . [ اُ ب ِ ] (اِخ ) جزیره ای است از گنگ بار یونان بمغرب شبه جزیره ٔ یونان در دریای اژه که بقرون وسطی آنرا نگروپن مینامیدند و کرسی آن کالسیس است ، دارای 18000 تن سکنه .


ابه . [ اُب ْ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) مخیم و طائفه و ایلی از ترک :
ای بیوک اُبّه و کیخای ده
دبّه آوردم بیا روغن بده .

مولوی .



ابه . [اِ ب َه ْ ] (ع اِ) ننگ و گویند خشم . (مهذب الاسماء). ننگ و رسوائی . (منتهی الارب ). آنچه از او شرم دارند.


ابه . [ اُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام شهریست به افریقیه از ناحیه ٔ اُرِبس و میان آن و قیروان سه روزه راه باشد. این شهر بکثرت فواکه مشهور و بدانجا زعفران زرع شود و از آن بلد است ، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالمعطی بن احمد انصاری اُبّی و او از ابی حفص عمربن اسماعیل برقی روایت کند و از او ابوجعفر احمدبن یحیی الجارودی به مصر روایت آرد. و نیز از آنجاست ابوالعباس احمدبن محمد الابّی ادیب و شاعر. وی به یمن مسافرت کرد و در آنجا درک صحبت الوزیر العیدی کرد و به مصر بازگشت و در آنجا اقامت گزید و هم در مصر به سال 598 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان یاقوت ). و رجوع به مراصدالاطلاع و روضات الجنات ص 330 س 39 شود.


فرهنگ عمید

۱. = آلاچیق
۲. جایی که طایفه‌ای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگی می‌کنند.
۳. [قدیمی، مجاز] طایفه؛ ایل.


( آبه ) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود، لیزابه.
۱. = آلاچیق
۲. جایی که طایفه ای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگی می کنند.
۳. [قدیمی، مجاز] طایفه، ایل.

دانشنامه عمومی

آبه (دهانه). مختصات: ۵۷°۱۸′جنوبی ۱۷۵°۱۲′شرقی / ۵۷٫۳°جنوبی ۱۷۵٫۲°شرقی / -57.3; 175.2
Blue, ‎Jennifer (25 Jul 2007), "Gazetteer of Planetary Nomenclature", USGSنگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Bussey, B.; Spudis, P. (2004), The Clementine Atlas of the Moon, New York: Cambridge University Press, ISBN 0-521-81528-2نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Cocks, Elijah E.; Cocks, Josiah C. (1995), Who's Who on the Moon: A Biographical Dictionary of Lunar Nomenclature, Tudor Publishers, ISBN 0-936389-27-3نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
McDowell, ‎Jonathan, "Lunar Nomenclature", Jonathan's Space Reportنگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Moore, ‎Patrick (2001), On the Moon, Sterling Publishing Co., ISBN 0-304-35469-4نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Price, ‎Fred W. (1988), The Moon Observer's Handbook, Cambridge University Press, ISBN 0521335000نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Rükl, ‎Antonín (1990), Atlas of the Moon, Kalmbach Books, ISBN 0-913135-17-8نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Webb, ‎Rev. T. W. (1962), Celestial Objects for Common Telescopes (6th revision ed.), Dover, ISBN 0-486-20917-2نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Whitaker, ‎Ewen A. (199), Mapping and Naming the Moon, Cambridge University Press, ISBN 0-521-62248-4نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
Wlasuk, ‎Peter T. (2000), Observing the Moon, Springer, ISBN 1852331933نگهداری یادکرد:نام های متعدد:فهرست نویسندگان (link)
آبه نام یک گودال آتشفشانی در روی کره ماه است که در نیم کره جنوبی آن قرار دارد. این دهانه در جنوب دهانه هس و در شرق دهانه بزرگ دهانه پوانکاره.

دانشنامه آزاد فارسی

آبه. آبه (Abbe)
(در فرانسوی به معنی «رئیس دیر» یا «راهب کل») عنوان محترمانۀ کشیشان فرانسوی که عضو هیچ فرقۀ مذهبی نباشند. این عنوان، پیش از انقلاب کبیر فرانسهبه کسانی اطلاق می شد که معلم سرخانه، استاد دانشگاه، یا ادیب بودند و بده بِستان چندانی یا هیچ ارتباطی با کلیسا نداشتند. آبه هایی که در مراسم مذهبی به کشیشان کمک می کردند از دیر (صومعه) مقرری می گرفتند، اما لزوماً راهبنبودند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] آبه. این صفحه مدخلی از دائره المعارف معارف و معاریف است
نام محلی است در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آوه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار باستانی بسیار پیرامون آن دیده می شود. مردم آنجا شیعه اثنی عشری بوده اند و با هم اتفاق نیکو داشته اند.(دهخدا)
حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام روایت کند که فرمود: اهل قم و اهل آبه آمرزیده اند زیرا آنها جدم علی بن موسی الرضا علیه السلام را در طوس زیارت کردند و هر کس آن حضرت را زیارت کند و در راه قطره ای باران بر او ببارد، خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد.(بحار:60/231)
یاقوت حموی آورده: آبه شهرکی است به نزدیکی ساوه، عوام الناس آن را آوه می خوانند. مردم آن شیعی مذهب و اهالی ساوه سنی می باشند، پیوسته میان اهالی این دو شهر جنگهای خونین مذهبی برپا بوده.
ابوطاهر بن سلفه گوید: قاضی ابونصر احمد بن علاء میمندی را در شهر اهر از شهرهای آذربایجان دیدم این دو بیت شعر که از سروده های خود بود، برایم ایراد نمود:
                      
سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف

[ویکی اهل البیت] آبَه. این صفحه مدخلی از دائره المعارف معارف و معاریف است
نام محلی است در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آوه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار باستانی بسیار پیرامون آن دیده می شود. مردم آنجا شیعه اثنی عشری بوده اند و با هم اتفاق نیکو داشته اند.(دهخدا)
حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام روایت کند که فرمود: اهل قم و اهل آبه آمرزیده اند زیرا آنها جدم علی بن موسی الرضا علیه السلام را در طوس زیارت کردند و هر کس آن حضرت را زیارت کند و در راه قطره ای باران بر او ببارد، خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد.(بحار:60/231)
یاقوت حموی آورده: آبه شهرکی است به نزدیکی ساوه، عوام الناس آن را آوه می خوانند. مردم آن شیعی مذهب و اهالی ساوه سنی می باشند، پیوسته میان اهالی این دو شهر جنگهای خونین مذهبی برپا بوده.
ابوطاهر بن سلفه گوید: قاضی ابونصر احمد بن علاء میمندی را در شهر اهر از شهرهای آذربایجان دیدم این دو بیت شعر که از سروده های خود بود، برایم ایراد نمود:

پیشنهاد کاربران

آبه به معنی ساختمان هم می باشد ، مانند خرابه به معنی ساختمان خراب و یا سردابه به معنی ساختمان سرد ویا مهرابه به معنی پرستشگاه های آیین مهرپرستی که در ایران و بین النهرین رواج داشته است

واژه اَوِستایی -
ساختمان، عمارت، بنا، خانه، سٓرا، منزل، اتاق، حُجره - پرستشگاه، مَعبَد، صومعه، دَِیر



واژه ای پهلوی اشکانی
آبه: گودی، گودال
سردآبه: گودال سرد
مهرآبه: ( محرابه عرب از همین کلمه ساخته شده است ) گودال مقدس
کژآبه: کجاوه، گودی خمیده


اُبِّه : کومه به زبان ترکمنی

از واژه نامه ی رمان کلیدر اثر محمود دولت آبادی

آبه فارسی است و شهر ابه و اوه پیش از ورود ترکان موجود بوده - اما اُبّه که در ترکی به معنی کومه است گویه ای از قبه است که در پهلوی گبه بود و در ترکی گاف را به همزه می گردانند مانند اور خان و گور خان


کلمات دیگر: