لحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی فی الاسامی ). نوا. صاحب نفائس الفنون گوید: معنی موسیقی در لغت یونانی لحن است و لحن عبارت است از اجتماع نغم مختلفه که آن را ترتیبی محدود باشد. و در رسائل اخوان الصفا آمده است : والغناء هو الحان مؤلفة، و اللحن هو نغمات متواتره و النغمات اصوات متزّنة. صاحب تعریفات گوید: لحن فی القرآن و الأذان هوالتطویل فیما یقصر و القصر فیمایطال
: با نعره ٔ اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفه ٔ گردان چه کنم مجلس و گلشن .
ابوابراهیم اسماعیل بن نوح بن منصور سامانی ، مکنی به امیر منتصر.(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک .
لبیبی .
به لحن پارسی و چینی و خما خسرو
به لحن مویه ٔ زال و قصیده ٔ لغزی .
منوچهری .
صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم
اشعار بونواس همی خواند و جریر.
منوچهری .
بر لحن چنگ و سازی کش زیر و زار باشد
زیرش درشت باشد بم استوار باشد.
منوچهری .
مؤذن ما را مزن و بد مگوی
لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی .
ناصرخسرو.
گوشم نشنود لحن بلبل
چون گشت سرم به رنگ عقعق .
ناصرخسرو.
از لحن و ز آوای خوش بماند
در تنگ قفس هزاردستان .
ناصرخسرو.
گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز
آن بینوا و لحن کنون بانوا شده ست .
ناصرخسرو.
زبان و کام سخن را دو آلتند نه اصل
چنانکه آلت دستان و لحن زیر و بم است .
ناصرخسرو.
به سایه ابر بگستردفرش بوقلمون
ز شاخ بلبل بگشاد لحن موسیقار.
مسعودسعد.
همی نواختی آن لعبت بدیع که هست
زبانش بیست ولیکن به لحن موسیقار .
مسعودسعد.
به پیروزی و بهروزی نشین می خور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا.
مسعودسعد.
هستم از بیم تو چون قمری با طوق و ز مدح
همچو قمری نفس من همه لحن است و نواست .
مسعودسعد.
گه گوش تو به لحن نگار غزل سرای
گه چشم تو به روی بت میگسار باد.
مسعودسعد.
لحن خوش دار چون بکوه آئی
کوه را لحن بد چه فرمائی .
سنائی .
چه بود زین شنیعتر بیداد
لحن داود و کرّ مادر زاد.
سنائی .
سراینده همه مرغان به صد لحن
که در هر لحن صد سرّ سرور است .
عطار.
به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.
خاقانی .
باش تا باغ قیامت را بهار آید که باز
نحل و بلبل بینی اندر لحن و دستان آمده .
خاقانی .
لحن زهره بر دف سیمین ماه
بر در شاه اخستان برخاسته .
خاقانی .
بانگ پشه مگذران بر گوش جم
گر فرستی لحن عنقائی فرست .
خاقانی .
ز بی لحنی بدان سی لحن چون نوش
گهی دل دادی و گه بستدی هوش .
نظامی .
شگفتی بود لحن آن زیر و بم
که آن خنده و گریه آرد بهم .
نظامی .
مغنی برآرای لحنی درست
که این نیست ما را خطائی نخست
بدان لحن بردن توان بامداد
همه لحنهای جهان را ز یاد.
نظامی .
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزیده کرد سی لحن خوش آواز.
نظامی .
شنیدم که درلحن خنیاگری
به رقص اندرآمد پری پیکری .
سعدی .
پس حکیمان گفته اند این لحنها
از دوارچرخ بگرفتیم ما.
مولوی .
بدل بانگ قمری و بلبل
نغمه ٔ چنگ و لحن طنبور است .
از ساقی چو ماه سما جام باده خواه
بر لحن و نغمه ٔ صنمی چون مه سما.
-
سی لحن باربد . رجوع به دستان شود.
|| لغت و منه حدیث عمر (رض ) تعلموا السنة والفرائض و اللحن کما تتعلمون القرآن ؛ ای اللغة العربیة و النحو لان فی معرفة اللغة معرفةغریب القرآن و معانیه و معانی السنة. (منتهی الارب ). || سخن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || لحن القول ؛ معنی و مضمون آن : تقول عرفت ذلک فی لحن کلامه . (منتهی الارب ). مقصود از سخن . فحوی . معنی .معنی سخن . (مهذب الاسماء). || خطای در اعراب . عدول از صواب . خطای در کلام . سخن خطا. لحن در قرائت ، خطا در خواندن . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لحن به فتح لام و سکون حاء مهمله نزد قراء عبارت است از خللی که طاری شود بر لفظ و باعث اخلال معنی گردد. و آن دو نوع باشد؛ آشکار و پنهان . لحن آشکار آن است که به طریق واضح و روشن در لفظ اخلال واقع شود و علماء تجوید و حتی کسانی که در علم قرائت هم تخصصی ندارند به مجرد شنیدن بدان پی برند و آن عبارت باشد از خطا در اعراب . و لحن پنهان آن است که فقط علماء علم قرائت و پیشوایان از قراء که از استادان بزرگ علم تجوید فراگرفته اند متوجه آن شوند. کذا فی الاتقان . در دقایق المحکمة گفته که احتراز از لحن واجب است و آن صدور خطا از قاری و انحراف او از طریق صواب است و لحن آشکار خطاء بغیر لفظ و مخل به معنی و اعراب است . مانندمجرور را منصوب یا مرفوع خواندن و لحن پنهان عارض لفظ شود بدون آنکه اخلالی به معنی رساند. یا در اعراب لفظ تصرف ناروایی کند مانند: ترک اخفاء و اقلاب و غنه -انتهی . بعضی گفته اند لحن جلی در حروف و لفظ و اعراب بود و لحن خفی در غنه ها باشد و آن بر دو نوع است احتمالی و غیراحتمالی . احتمالی آنکه آخر کلمه نون باشد؛ چنانکه : تکذبان ؛ تکذبون ؛ تکذبین . چون اصل غنه از نونات است . اگر به محاورات آن غنّه آید احتمالی است . اگر نیاید اولی است . و غیر احتمالی چنانکه کنّا. و بنی . و بنو. یعنی : نا. نو. نی . و چون : ظالمی . ظالمو. کما. یعنی : می . مو. ما. که آخر آن نون نباشد و غُنّه خوانند لحن خفی باشد پس در این غُنّه احتراز اولی است . پس در غُنّه احتمالی لحن ضروری است اما در غُنّه ٔ اختیاری لحن صالح است - انتهی . || معنی دور و غریب .