کلمه جو
صفحه اصلی

لعنت


مترادف لعنت : دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین

متضاد لعنت : آفرین، دعا

برابر پارسی : نفرین، دشنام، فرنه

فارسی به انگلیسی

anathema, ban, curse, malediction


darn, doggone, anathema, ban, curse, malediction, execration

curse, execration


فارسی به عربی

لعنة

مترادف و متضاد

دعای‌بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین ≠ آفرین، دعا


curse (اسم)
فحش، سب، دشنام، بلاء، نفرین، لعنت

cuss (اسم)
فحش، نفرین، لعنت

damnation (اسم)
لعن، لعنت، لعنت شدگی

malediction (اسم)
لعن، لعنت، بد گویی

execration (اسم)
تنفر، نفرت، زشتی، نفرین، لعنت، مایهءنفرت

فرهنگ فارسی

یکبارنفرین کردن، لعن، عذاب، دشنام ونفرین
( اسم ) نفرین کردن لعن جمع : لعان لعنات : ابلیس بسبب این یاس هدف لعنت ابدی شد . یا به لعنت حق نمی ارزد . هیچ نمی ارزد . یابه لعنت خدا گرفتار شدن . بر اثر ستمکاری به بیچارگی افتادن : الهی بلعنت خدا گرفتار شود . یا به لعنت شیطان نمی ارزد . هیچ نمی ارزد . یا لعنت بر ... . بر ... نفرین باد .

فرهنگ معین

(لَ نَ ) [ ع . لعنة ] (اِمص . ) نفرین ، دشنام .

لغت نامه دهخدا

لعنت . [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7).ج ، لعان ، لعنات . راندگی . (منتهی الارب ). فربه . (صحاح الفرس ). نفرین . بهل . بهلة. رِجس . بُعد. رجم . سب ّ. (منتهی الارب ). ضد برکت . (قاموس کتاب مقدس ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: به فتح لام و سکون عین ، اسم است از لعن و لعن در اصل لغت به معنی راندن است و شرعاًدور ساختن خداست بنده را از در رحمت خود در این جهان به قطع توفیق از بنده و در جهان دیگر به مبتلی ساختن بنده را به عقوبت کما وقع فی المفردات . و این تعریف در حق کفار بود، اما درباره ٔ مؤمنان لعنت عبارت است از فرودآوردن بنده از پایه ٔ نیکان و مقام صلحا هکذا وقع فی جامع الرموز فی کتاب الایمان :
چو او آفریدم بکردمش رد
همی لعنتش جاودان می سزد.

فردوسی .


مزد یابدهرکه او بر دشمنش لعنت کند
دشمنش لعنت فزون یابد ز ابلیس لعین .

فرخی .


چون معمای مسعدی برسید دیگر روز با من خالی داشت . این خلوت دیری بکشید و بسیار نومیدی کرد و بگریست و گفت : لعنت بر این بدآموزان باد. (تاریخ بیهقی ص 337). میترسم که ناگاه ... چون لعنت که بر ابلیس فرودآمد به سر من فرودآیند. (تاریخ بیهقی ).
چون نیندیشی که می بر خویشتن لعنت کنی
از خرد بر خویشتن لعنت چرا داری روا.

ناصرخسرو.


چو لعنت کند بربدان بدکنش
همی لعنت او بر تن خود کند.

ناصرخسرو.


وآنگه تو گرد بوحنیفه نگردی
بر فلک مه برند لعنت و فریاد.

ناصرخسرو.


نه بدان لعنت است بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت است کاندر دین
علم داند به علم نکند کار.

سنائی .


سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک تا به بد چه رسد.

خاقانی .


یزدانش ز لعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان .

خاقانی .


میخواست او نشانه ٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست ، آدم خاکی بهانه بود.

خاقانی .


صد لعنت باد بر وجودش
بر امت او هزار چندان .

خاقانی .


به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه .

نظامی .


نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.

مولوی .


مگر کآن سیه نامه ٔ بی صفا
به دوزخ رود لعنت اندر قفا.

سعدی .


نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر اولعنت پایدار.

سعدی (بوستان چ یوسفی ص 69).


التعان ، تلاعن ؛ لعنت خواندن بر یکدیگر. ملاعنة، لعان ؛ لعنت خواندن شوی و زن بر یکدیگر. (منتهی الارب ). ابتهال ؛ لعنت کردن یکدیگر را.
- به لعنت خدا نیرزیدن ؛ به هیچ نیرزیدن .
- امثال :
خودم کردم که لعنت بر خودم باد .
سنگ از جایش پا می شود بد میگوید (یا) تف و لعنت میکند .
لعنت به دکانداری که مشتری خود را نشناسد .
لعنت به کار دست پاچه .
لعنت به همکار بد .
|| (مص ) نفرین کردن . || از صورت بگردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || (اِ) عذاب .
- لعنةاﷲ ؛ نفرین خدای :
صبغةاﷲ نام آن رنگ لطیف
لعنةاﷲ بوی آن رنگ کثیف .

مولوی .



لعنت. [ ل َ ن َ ] ( ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین. ( قرآن 44/7 ).ج ، لعان ، لعنات. راندگی. ( منتهی الارب ). فربه. ( صحاح الفرس ). نفرین. بهل. بهلة. رِجس. بُعد. رجم. سب . ( منتهی الارب ). ضد برکت. ( قاموس کتاب مقدس ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: به فتح لام و سکون عین ، اسم است از لعن و لعن در اصل لغت به معنی راندن است و شرعاًدور ساختن خداست بنده را از در رحمت خود در این جهان به قطع توفیق از بنده و در جهان دیگر به مبتلی ساختن بنده را به عقوبت کما وقع فی المفردات. و این تعریف در حق کفار بود، اما درباره مؤمنان لعنت عبارت است از فرودآوردن بنده از پایه نیکان و مقام صلحا هکذا وقع فی جامع الرموز فی کتاب الایمان :
چو او آفریدم بکردمش رد
همی لعنتش جاودان می سزد.
فردوسی.
مزد یابدهرکه او بر دشمنش لعنت کند
دشمنش لعنت فزون یابد ز ابلیس لعین.
فرخی.
چون معمای مسعدی برسید دیگر روز با من خالی داشت. این خلوت دیری بکشید و بسیار نومیدی کرد و بگریست و گفت : لعنت بر این بدآموزان باد. ( تاریخ بیهقی ص 337 ). میترسم که ناگاه... چون لعنت که بر ابلیس فرودآمد به سر من فرودآیند. ( تاریخ بیهقی ).
چون نیندیشی که می بر خویشتن لعنت کنی
از خرد بر خویشتن لعنت چرا داری روا.
ناصرخسرو.
چو لعنت کند بربدان بدکنش
همی لعنت او بر تن خود کند.
ناصرخسرو.
وآنگه تو گرد بوحنیفه نگردی
بر فلک مه برند لعنت و فریاد.
ناصرخسرو.
نه بدان لعنت است بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت است کاندر دین
علم داند به علم نکند کار.
سنائی.
سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک تا به بد چه رسد.
خاقانی.
یزدانش ز لعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان.
خاقانی.
میخواست او نشانه لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست ، آدم خاکی بهانه بود.
خاقانی.
صد لعنت باد بر وجودش
بر امت او هزار چندان.
خاقانی.
به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه.
نظامی.
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. از خدا خواستن که کسی را از لطف ورحمت خود دور کند، لعن، نفرین.
۲. عذاب.
۳. دشنام.

دانشنامه عمومی

لعنت یا لعن در اصل به معنی راندن است و در ادیان ابراهیمی به معنی دور شدن یا دور کردن بنده از رحمت خداوند یا قرار گرفتن در معرض عذاب الهی است.
نفرین
لعن انسان ها به معنای تقاضای قطع رحمت از درگاه خداوند برای طرف مقابل است. اما لعن به معنای محروم شدن از رحمت،لطف و برکات خداوند در دنیا و آخرت است. البته، باید توجّه داشت لعن الهی به این معنی نیست که خداوند در قالب الفاظ و به کار بردن لفظ لعن به اراده لعنت می­­پردازد؛ بلکه به مفهوم فعل طردی خدا، و به معنای دور ساختن ملعونان از رحمت خویش است که ملعون بر اثر آن، از رحمت الهی محروم می ­شود.

فرهنگ فارسی ساره

نفرین، فرنه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَّعَنَتْ: لعنت کرد (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی لَّعْنَةَ: دور بودن از رحمت (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی نَبْتَهِلْ: مباهله کنیم - یکدیگر را لعنت کنیم
معنی لُعِنَ: لعنت شد(کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی لَعْنَتِی: لعنت من (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی لُعِنُواْ: لعنت شدند(کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی لَعَنَهُ: او را لعنت کرد (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی لَعَنَهُمُ: آنان را لعنت کرد (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی نَلْعَنَهُمْ: آنان را لعنت می کنیم(کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی مَلْعُونَةَ: لعنت شده (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
معنی یَلْعَنُ: لعنت می کند (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است)
معنی ﭐلْعَنْهُمْ: آنان را لعنت کن (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
ریشه کلمه:
لعن (۴۱ بار)

واژه نامه بختیاریکا

تُف ونعلَت

پیشنهاد کاربران

1ـ محکومیت به بدبختی و سیه روزی از سوی خدا؛ یعنی دور ماندن از لطف و رحمت او.
2 ـ واژه ای که با آن بدبختی را برای کسی از خدا آرزو می کنیم .

راندن و دورساختن

1 ) rats
2 ) darn
3 ) rot

آه صدایی است که برای نشان دادن درد و رنج و اندوه از سینه برآید یکی از عوامل بروز آن ظلم است که می تواند به انتقام از ظالم لفظا یا عملا منتهی شود اما گاهی بعلت عدم توانایی از انتقام در همین مرحله ی آه می ماند و اگر ان را به خدا واگذار کند و ضرر را برای او طلب کند به آن نفرین گفته می شود که نوعی دعاست دعا به شر در مقابل دعای خیر، که می تواند خطرناک باشد. لذا آه و نفرین از نفرینی حکایت می کند که از آه بوجود آمده است گویا در مقابل ظالم توانایی دیگری جز این را ندارد. اما تف و لعنت تقریبا معادل آه و نفرین است که در واقع یعنی تنها کاری که فرد می تواند انجام دهد ان هم پشت سرش تف کردن است که نشانه ای از ابراز تنفر و خشم است و لعنت یعنی می خواهد که مورد طرد قرار گیرد و مطرود شدن از ناحیه ی خداوند یعنی این که خدا بخاطر ظلمی که انجام داده است از رحمتش دور سازد که دور شدن از رحمت خداوندی یعنی زمینه پدید آمدن گرفتاری ها و بدبختی ها خواهد بود نا گفته نماند نفرین و لعن در کل مورد مذمت واقع شده است مگر در موارد استثنا یعنی بعد از ارشاد و دعا کردن در حق آنها، آن گاه اگر می دیدند افراد دست از شرارت و اذیت و آزار بر نمی دارند و وجودشان منشاء ضرر و زیان براى افراد جامعه است، در مورد آنها لب به نفرین می گشودند و نتیجه ى آن را به خدا واگذار می کردند.

لعنت بهش
تف بهش

نفرین، فَریِه

منبع: لغت نامه دهخدا


کلمات دیگر: