کلمه جو
صفحه اصلی

هیچ


مترادف هیچ : ابداً، اصلاً، بهیچوجه، بیهوده، پوچ، تهی، خالی، صفر، نابود

فارسی به انگلیسی

any, anything, none, nothing, naught, nil, no, null, zero


any, anything, none, nothing, naught, nil, no, null, zero, at all, never, any [in an interrogative sentence, at all [with a negative context], never [with a negative context], nix, zilch, nothing [with a negative context], nought

any [in an interrogative sentence


no


at all [with a negative context]


ever


never [with a negative context]


nothing [with a negative context]


فارسی به عربی

ابدا , ای , تافه , صفر , لا شیء , لا شیی

مترادف و متضاد

nix (اسم)
هیچ، هیچ کس، حوری دریایی

zero (اسم)
هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع

nil (اسم)
هیچ، صفر

nought (اسم)
هیچ

naught (اسم)
عدم، نابودی، هیچ، صفر، نیستی

whit (اسم)
ذره، هیچ، تکه، اندک

any (ضمير)
هیچ، کدام، چه، هیچ نوع، از نوع، چقدر، چه نوع

none (ضمير)
هیچ، ابدا، بهیچ وجه، هیچ یک، هیچ کدام

nothing (ضمير)
هیچ، ابدا

anything (قید)
هیچ، چیزی، بر مقدار، بهیچ وجه

aught (قید)
هیچ، چیزی، ابدا

never (قید)
هیچ، ابدا، حاشا، هرگز، هیچگاه، هیچ وقت

nowise (قید)
هیچ، ابدا، بهیچ وجه، به هیچ عنوان

anywise (قید)
هیچ، ابدا، بهیچ وجه

ever (قید)
همیشه، همواره، هیچ، در هر صورت، هرگز، اصلا

ابداً، اصلاً، بهیچوجه، بیهوده، پوچ، تهی، خالی، صفر، نابود


فرهنگ فارسی

ناچیز، معدوم، بیهوده واندک، ایچ وهیش گفته اند
۱- اصلا ابدا بهیچوجه . توضیح ۱-اسم بعد ازهیچ غالبا مفرد آید : گر هیچ سخن گویی با تو ز شکر خوشتر صد کینه بدل گیری صدا شک فرو باری . ( منوچهری ) توضیح ۲- وگاه اسم بعد از هیچ جمع آید : من هیچ نمیم بهیچ معیار از هیچ کسان بهیچ ما زار. ( خاقانی )

فرهنگ معین

۱ - (ق . ) اصلاً، ابداً. ۲ - (ص . ) نیست ، نابود. ۳ - پوچ ، بی اعتبار. ۴ - آیا، هیچ می دانی ¿.

لغت نامه دهخدا

هیچ. ( اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.
سوزنی.
پس بگفتند پند و هیچ نگفت
می کشیدند و او دگر می خفت.
اوحدی.
- به هیچ ؛ به چیزی :
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم.
سعدی.
- به هیچ داشتن ؛ به هیچ شمردن. به چیزی نشمردن : گفت بدانید که ما هیچ زن از آن ِ او نداریم و نبرده ایم و اگر برده بودیمی بگفتیمی و به هیچ داشتیمی. ( اسکندرنامه ).
- به هیچ شمردن ؛ به چیزی شمردن :
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
- به هیچ گرفتن ؛ به چیزی نگرفتن. اعتناء نکردن :
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ.
سعدی.
- بی هیچ . رجوع به بی هیچ شود.
- هیچ داشتن ؛ چیزی نداشتن :
بگفتا من دلی پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.
- هیچدان و هیچمدان ؛ نادان و بی علم. ( آنندراج ) :
بسکه هر چیز از می شوق تو بیخود گشته اند
لب به توصیف تو بگشاده ست عقل هیچدان.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| یک :
تا همی خلق جهان را به جهان عید بود
هیچ عیدی که بود بی تو خداوند مباد.
فرخی.
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری.
منوچهری.
- هیچ روز ؛ حتی یک روز.
- هیچ شب ؛ حتی یک شب.
- هیچگاه ؛ حتی یک گاه.
|| اصلاً. ابداً. هرگز. مطلقاً. به هیچ وجه. اسم بعداز هیچ غالباً مفرد آید :
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی.
فردوسی.
بخور می مخور هیچ اندوه و غم
که از غم فزونی نیاید نه کم.
فردوسی.
هیچ ندانم به چه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.
ابوالعباس عباسی.
تو مکن هیچ درنگ ارچه شتاب از دیو است
که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی.
سوزنی.
ای شغال بی جمال و بی هنر
هیچ بر خود ظن طاوسی مبر.
مولوی.

هئچ. [ هََ ءِ ] ( اوستایی ، مص ) در زبان اوستا به معنی آب پاشیدن یا آب ریختن و تر کردن به کار رفته. در تفسیر اوستا واژه هئچ در پهلوی به آشنجیتن گردانیده شده ، همان است که در فارسی پشنجیدن به جای مانده یعنی آب پاشیدن. ( فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 229 ). در لهجه عامیانه امروزین ، کلمه پَشَنگ به معنی چند قطره آب یا مقدار کمی آب ، استعمال میشود، مثلاً «یک پشنگ آب به صورتت بزن ».

هیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.

سوزنی .


پس بگفتند پند و هیچ نگفت
می کشیدند و او دگر می خفت .

اوحدی .


- به هیچ ؛ به چیزی :
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم .

سعدی .


- به هیچ داشتن ؛ به هیچ شمردن . به چیزی نشمردن : گفت بدانید که ما هیچ زن از آن ِ او نداریم و نبرده ایم و اگر برده بودیمی بگفتیمی و به هیچ داشتیمی . (اسکندرنامه ).
- به هیچ شمردن ؛ به چیزی شمردن :
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی .

سعدی .


گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری .

سعدی .


- به هیچ گرفتن ؛ به چیزی نگرفتن . اعتناء نکردن :
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ .

سعدی .


- بی هیچ . رجوع به بی هیچ شود.
- هیچ داشتن ؛ چیزی نداشتن :
بگفتا من دلی پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .

عطار.


- هیچدان و هیچمدان ؛ نادان و بی علم . (آنندراج ) :
بسکه هر چیز از می شوق تو بیخود گشته اند
لب به توصیف تو بگشاده ست عقل هیچدان .

ظهوری (از آنندراج ).


|| یک :
تا همی خلق جهان را به جهان عید بود
هیچ عیدی که بود بی تو خداوند مباد.

فرخی .


گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری .

منوچهری .


- هیچ روز ؛ حتی یک روز.
- هیچ شب ؛ حتی یک شب .
- هیچگاه ؛ حتی یک گاه .
|| اصلاً. ابداً. هرگز. مطلقاً. به هیچ وجه . اسم بعداز هیچ غالباً مفرد آید :
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی .

فردوسی .


بخور می مخور هیچ اندوه و غم
که از غم فزونی نیاید نه کم .

فردوسی .


هیچ ندانم به چه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.

ابوالعباس عباسی .


تو مکن هیچ درنگ ارچه شتاب از دیو است
که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی .

سوزنی .


ای شغال بی جمال و بی هنر
هیچ بر خود ظن طاوسی مبر.

مولوی .


|| باری . کرّتی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
از لطف بجایی ست که گر هیچ خرد را
پرسند که جان چیست خردگوید جان اوست .

سنایی .


|| برطرف شده و معدوم شده و لاشی ٔ. (برهان ). معدوم . (آنندراج ) :
این همه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.

سعدی .


- هیچ شدن ؛ معدوم شدن . نیست شدن . فنا شدن .
- || بی اثر گشتن . در حکم نیست و معدوم درآمدن :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.

سعدی .


|| ذره ای . کمترین مقداری . اندکی . کمی . یک ذره . کنایه از اندک و قلیل و کم . (برهان ) (آنندراج ) :
وگر هیچ خوی بد آرد پدید
بسان پدر سرْش باید برید.

فردوسی .


گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری .

منوچهری .


نه در جهان جلال چون جلال او
نه هیچ کبریا چو کبریای او.

منوچهری .


کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.

عسجدی .


نان کشکین اگر بیابم هیچ
راست گویی زلیبیا باشد.

مسعودسعد.


گر آرد ملک هیچ بخشایشی
رساند بدین کشور آسایشی .

نظامی .


- هیچ شمردن ؛ حقیر و ناچیز شمردن .
- هیچ کس ؛ ناکس . (غیاث اللغات از مصطلحات ). بی سروپا. دنی . فرومایه . تمام بی ارز : قل بن قل ؛ هیچ کس پسر هیچ کس . (مهذب الاسماء).
که صواب این است و راه این است و بس
کی زند طعنه مرا جز هیچ کس .

مولوی .


مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر بر سر تحصیل مال کرد و نخورد.

سعدی .


چند چون گل هوس بزم خسان خواهی کرد
چند هم صحبتی هیچ کسان خواهی کرد.

ملک قمی (از آنندراج ).


- || احدی . کسی . یک تن . کس . دیاری :
خویشتن پاک دار بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش .

رودکی .


چو تو نیست اندر جهان هیچ کس
جهاندار دانش تو را داد و بس .

دقیقی .


که نگشاید این دست من هیچ کس
بجز جفت گلشهر در دهر و بس .

فردوسی .


سرانجام از او بهره خاک است و بس
رهایی نیابد از آن هیچ کس .

فردوسی .


تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچ کس مر تو را نباشد هیچ .

سنایی .


یا نبد هیچ کس از باده فروشان بیدار
یا چو من هیچ کسم هیچ کسم در نگشود.

نظامی .


|| گاهی :
چون با دگری من بگشایم تو ببندی
ور با دگری هیچ ببندم تو گشایی .

منوچهری .


پوستین سازی مر دیده ٔ خود را مانا
تا به دی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی .

سوزنی .


|| احیاناً. اتفاقاً. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هیچ گر ازچشم بد بر تو گزندی رسد
خال رخ تو ز تو دفع کند آن گزند.

سوزنی .


گر هیچ به سیب زنخش بازرسی
باری بررس که نرخ شفتالو چیست .

شمس الدین قندهاری .


|| برای استفهام و به معنی هل عربی . آیا: هل لنا من شفعاء. (قرآن 53/7)؛ هیچ شفیعان هستند ما را؟ || در حقیقت . واقعاً. فی الواقع. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گفتی احول یکی دو بیند چون
من نبینم از آنچه هست فزون
احول ار هیچ کج شمارستی
بر فلک مه که دوست چارستی .

سنایی .


- امثال :
تا نپرسندت مگر از هیچ باب .
در هیچ مپیچ .
هیچ بده را به هیچ بستان کاری نیست .
هیچ بودی هیچ خواهی شد هم اکنون هیچ باش .

عطار.


هیچ دویی نیست که سه نشود .
هیچ گنجشک نگردد چو عقاب .

ادیب صابر.


هیچ معشوق رانبوده وفا .

ادیب صابر.



فرهنگ عمید

۱. ناچیز، اندک.
۲. بیهوده.
۳. [قدیمی] معدوم.
۴. [قدیمی] هر.

دانشنامه عمومی

هیچ مفهومی است که نیستی هر چیزی را به کلی شرح می دهد. هیچ معمولاً همراه اسم و با فعل منفی برای سلب ویژگی یا حکمی از کلیه اعضای یک مجموعه یا جنس به کار می رود. هیچ همچنین به معنی نیست و نابود و نیز فاقد ارزش و اعتبار است.
هیچ در هیچ: پوچ و بیهوده
به هیچ نشمردن (به هیچ گرفتن): نادیده گرفتن
هیچ و پوچ: هر چیز بی ارزش و بیهوده
به هیچ وجه (هیچ جور، هیچ رقم): مطلقاً، اصلاً
هیچ کاره: فاقد کار و مسئولیت
هیچ کس: با فعل منفی، سلب حکم دربارهٔ همه اشخاص می کند، کسی، شخصی
هیچ گاه: نفی حکم از همه زمان ها
در ادبیات فارسی، اصطلاحات گوناگونی با ترکیب دیگر واژه ها با هیچ ساخته می شوند:
هیچ در هنر، همیشه به معنای نیستی، تباهی و پوچی نیست، بلکه گاهی نمادی از عطش و تمنا به شمار می رود. پرویز تناولی مجسمه ساز مشهور ایرانی، آثار متعددی را با به کارگیری شکل فارسی واژه «هیچ» خلق کرده است. در
هیچ (فیلم ۲۰۰۵). هیچ (Hitch) فیلمی سینمایی محصول آمریکا و به کارگردانی اندی تننت است. ویل اسمیت، اوا مندس، کوین جیمز، امبر والتا و روبین لی از بازیگران این فیلم هستند. داستان فیلم درباره ی «الکس هیچنز» ملقب به «هیچ» است. یک دلال ازدواج که به مشتریان مرد خود کمک میکند تا با استفاده از ترفندهای هوشمندانه و جذاب به خانم های مورد علاقه ی خود برسند اما داستان زمانی جالب میشود که «هیچ» عاشق دختری به اسم «سارا» میشود؛ حال او باید با ترفندهایی که در اختیار دارد، خودش را به چالش بکشد.
۱۰ فوریه ۲۰۰۵ (۲۰۰۵-02-۱۰)

هیچ (فیلم). هیچ چهارمین فیلم سینمایی عبدالرضا کاهانی و ساخت سال ۱۳۸۸ است.

نقل قول ها

هیچ (فیلم ۲۰۰۵). هیچ (به انگلیسی: Hitch) فیلمی سینمایی محصول آمریکا و به کارگردانی اندی تننت است. ویل اسمیت، اوا مندس، کوین جیمز، امبر والتا و روبین لی از بازیگران این فیلم هستند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: ečči
طاری: ečči / eč
طامه ای: ečči / eč
طرقی: ečči / eč
کشه ای: ečči / eč
نطنزی: hučči


واژه نامه بختیاریکا

( هیچ(وقت) ) به دنیا؛ هَرجک

جدول کلمات

هیش

پیشنهاد کاربران

عدم وجود

Nothing یعنی هیچی
Anything یعنی هیچ چیز

در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمه ی هیچ، از کلمه ی هش ( هِش ) استفاده می شود این کلمه شبیه کلمه ی هیش است که دربعضی مناطق از آن استفاده می گردد. مثلا، به شما هش ربطی نداره.

سر سوزنی . . . . . .

یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ) . همه. بالکل. ( غیاث ) . همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.


یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.


کلمات دیگر: