کلمه جو
صفحه اصلی

هور


مترادف هور : آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر

متضاد هور : قمر، ماه

فارسی به انگلیسی

sun

عربی به فارسی

نهرکوچک يا فرعي , شاخه فرعي رودخانه , مرداب , سياه اب , لجن زار , باتلا ق


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: hur) (اوستایی) خورشید ، مهر ، خور .


اسم: هور (دختر) (اوستایی، فارسی) (تلفظ: hur) (فارسی: هور) (انگلیسی: hur)
معنی: خورشید، مهر، خور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی

مترادف و متضاد

آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر ≠ قمر، ماه


فرهنگ فارسی

خورشید، آفتاب، خور، ستاره وبخت طالع هم گفته شده
( اسم ) درختی از تیر. فرفیون که خاص آمریکای مرکزی است که شیره ای بسیار سمی دارد و چنانچه ترشحات این گیاه حتی بمقدار کم در جریان آب نهرها وارد شود آب را سمی می کند و از این جهت افراد بومی جهت شکار ماهیها از آن استفاده میکنند میو. این گیاه کپسولی شکل است و پس از رسیدن در موقع شکفتن کپسول صدای شدیدی مشابه باصدای طپانچه ایجاد میکند و دانه های نبات و حتی قطعات آنرا بمسافت زیادی پرتاب میکند .
تهمت نهادن بر کسی در کاری

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) آفتاب ، خورشید. ۲ - ستاره ، بخت ، طالع .

لغت نامه دهخدا

هور. [ هََ ] ( ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری. || گمان بردن به چیزی. || بازگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || برانگیختن کسی را برچیزی. ( منتهی الارب ). || کشتن قومی را و بر روی درافتادن قوم بر یکدیگر. || نصیحت کردن به غرض. || استوار کردن چیزی را. || بر زمین زدن. || شکستن بنا را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکسته و ویران شدن بنا. ( منتهی الارب ). فروریخته شدن. ( ترجمان القرآن ). ریهیده شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) دریای خرد که به ریزش آب به بیشه ها و مانند آن فراخ گردد. ج ، اهوار. || گله گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعضی بر بعضی می افتد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

هور. ( ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری. ( منتهی الارب ). هَور. رجوع به هَور شود.

هور. ( اِ ) نامی است از نامهای آفتاب. ( برهان ). خور. خورشید. شمس. شارق.ذکاء. شید. بیضا. سور ( سانسکریت ). مهر :
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور.
فردوسی.
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفریننده ماه و هور.
فردوسی.
بدان گهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او.
منوچهری.
تن پیل و یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور.
اسدی.
ز عکس می زرد و جام بلور
سپهری شد ایوان پر از ماه وهور.
اسدی.
گیر که گیتی همه چنگ است و نای
گیر که گیتی همه ماه است و هور.
انوری.
درآن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.
نظامی.
سروش درفشان چو تابنده هور
ز وسواس دیو فریبنده دور.
نظامی.
باد تا بر سپهر تابد هور
دوستت دوستکام و دشمن کور.
نظامی.
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور.
سعدی.
نور گیتی فروز چشمه هور
زشت باشدبه چشم موشک کور.
سعدی.
|| بخت و طالع. ( برهان ). اختر. اقبال. روز :
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور.
فردوسی.
به هور هندوان آمد خزینه
به سنگستان غم رفت آبگینه.
نظامی.
- شبگیر هور ؛ ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید :

هور. (اِ) نامی است از نامهای آفتاب . (برهان ). خور. خورشید. شمس . شارق .ذکاء. شید. بیضا. سور (سانسکریت ). مهر :
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور.

فردوسی .


به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفریننده ٔ ماه و هور.

فردوسی .


بدان گهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او.

منوچهری .


تن پیل و یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور.

اسدی .


ز عکس می زرد و جام بلور
سپهری شد ایوان پر از ماه وهور.

اسدی .


گیر که گیتی همه چنگ است و نای
گیر که گیتی همه ماه است و هور.

انوری .


درآن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.

نظامی .


سروش درفشان چو تابنده هور
ز وسواس دیو فریبنده دور.

نظامی .


باد تا بر سپهر تابد هور
دوستت دوستکام و دشمن کور.

نظامی .


بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور.

سعدی .


نور گیتی فروز چشمه ٔ هور
زشت باشدبه چشم موشک کور.

سعدی .


|| بخت و طالع. (برهان ). اختر. اقبال . روز :
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور.

فردوسی .


به هور هندوان آمد خزینه
به سنگستان غم رفت آبگینه .

نظامی .


- شبگیر هور ؛ ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید :
بپرسید از ایشان که شبگیر هور
شنیدید آواز نعل ستور .

فردوسی .


- نوروز هور.
|| در شعر ذیل از ناصرخسرو این کلمه آمده است و در حاشیه ٔ دیوان بدان معنی نگاه و نظر داده شده است اما ظاهراً بموقع و بگاه و بوقت معنی میدهد :
اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور.

ناصرخسرو.


|| نام ستاره ای هم هست که هر هزار سال یک بار طلوع کند. || به هندی به معنی دیگر باشد. (برهان ). || نام روز یازدهم از سی روز ماه نزد پارسیان . خور :
به آذرمه اندر بد و روز هور
که از شیر پردخته شد پشت گور.

فردوسی .



هور. (اِخ ) نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور. (ولف ) :
یکی نامه بنوشت بهروز هور
به نزد شهنشاه بهرام گور.

فردوسی .



هور. (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . (منتهی الارب ). هَور. رجوع به هَور شود.


هور. [ هََ ] (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . || گمان بردن به چیزی . || بازگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن کسی را برچیزی . (منتهی الارب ). || کشتن قومی را و بر روی درافتادن قوم بر یکدیگر. || نصیحت کردن به غرض . || استوار کردن چیزی را. || بر زمین زدن . || شکستن بنا را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکسته و ویران شدن بنا. (منتهی الارب ). فروریخته شدن . (ترجمان القرآن ). ریهیده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || (اِ) دریای خرد که به ریزش آب به بیشه ها و مانند آن فراخ گردد. ج ، اهوار. || گله ٔ گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعضی بر بعضی می افتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


هور. [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام . دارای 180 تن سکنه ، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. خورشید، آفتاب: نور گیتی فروز چشمهٴ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی: ۱۲۸ ).
۲. ستاره.
۳. بخت، طالع: ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی: ۴/۵۲ ).

۱. خورشید؛ آفتاب: ◻︎ نور گیتی‌فروز چشمهٴ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی: ۱۲۸).
۲. ستاره.
۳. بخت؛ طالع: ◻︎ ز بیژن فزون بود هومان به‌زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ـ به‌یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی: ۴/۵۲).


دانشنامه عمومی

مانداب یا هور به جایی در طبیعت می گویند که آب در آن مانده و گیاهان کوتاه بیشتر از جنس علف و نی بر آن روییده باشد.
مانداب گونه ای تالاب به شمار می آید.

هورام اسم پدربزرگ کوروش کبیره و معنی زرتشتی اون طلوع افتابه و ریشه دیگرش به کردی یعنی پسر خوش اخلاق و خنده رو


افتاب، خورشید.


دانشنامه آزاد فارسی

هور (Hor)
(یا: طور هارون) در عهد عتیق، قله ای از جبل سَعیردر سرحد اَدومیه(اعداد ۲۰: ۲۲؛ ۳۳: ۳۷). یکی از اتراقگاه های بنی اسرائیل در مسیر پیچاپیچ سفرشان در بیابان شد، چون اَدومیانبه ایشان اجازۀ عبور از سرزمین شان را ندادند. در این منزلگاه بود که هاروندرگذشت (۳۳: ۳۷).

هور (جغرافیا). رجوع شود به:خور

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حُور: سفیدان (جمع حوراء است و "حور عین " به معنای زنانی است که سفیدی چشمانشان بسیار سفید ، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد ، و یا به معنای زنانی است که دارای چشمانی درشت چون چشم آهو باشند . )
تکرار در قرآن: ۲(بار)
سقوط. انهدام. «هارَ الْبِناءُ: اِنْهَدَمَ وَ سَقَطَ» متعدی نیز به کار رفته است انهیار نیز به معنی انهدام است در نهج البلاغه خطبه 2 فرموده: «و خُذِلَ الْایمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ» ایمان مخذول شد و ستونهایش ساقط گردید. . یا آنکه ساختمانش را در کنار گودال ساقط شونده بنا کرده و آن را به آتش جهنم ساقط نموده است «هار» اسم فاعل و به معنی ساقط شونده است. از این لفظ فقط دو مورد در قرآن یافته است.

گویش مازنی

/hoor/ هجوم – حمله

هجوم – حمله


گویش بختیاری

کیسه بزرگ بافته شده از نخ پرک را از وسط یک ردیف مىدوزند تا به دو بخش مساوى تقسیم شود، هر بخش 50 کیلو ظرفیت دارد و مخصوص حمل غلات و حبوبات است.


واژه نامه بختیاریکا

( هَور + ) باتلاق؛ گودال آبزا؛ اورژدو
( هَوَر ) خبر
خورجین
اورژدو

پیشنهاد کاربران

پرتو و روشنای زیبا و درخشان

خور، هور، مهر، روز، آفتاب و خورشید، یازدهمین روز هر ماه در گاهشماری پارس است

این اسم پسرانه است نه دخترانه😡😡

خورشید، روز

تنها زبان موجود در ایران که هنوز به خورشید، هُوَر میگن لکیه، هور نامی لکی است.

هُوَر: هُوَر در زبان لکی استان لرستان به معنی خورشید است .

هُوَر: اسم دخترانه لکی است .

فکر میکنم این اسم پسرانه هست ، یا شاید هم برای دختر استفاده میشه هم برای پسر!

خورشید 🍖
کاربرد در جمله :
همی گفت کای پاک دادار هور / فزاینده ی دانش و فر و زور

این کلمه در زبان اوستایی هوَرِ یا خوَر می باشد که از واژه ی هندی اروپایی پیشین su می آید. که در زبان آکدی ṣētu ( صیتو ) که به معنی روشنایی است. گرفته شده است.

هور: خورشید
حور:زنان و مردان سیاه چشم بهشتی

در ایل باری برخی از طوایف صرفا به معنای بیابان و سرزمین که سرانجام ان نا معلوم یا بی انتهاست در گویش آنها فراوان کاربرد داشت و با پیشوند سر به سر به هور زیاد استفاده میشد هنوز هم کما کان کاربرد دارد کلا جنبه منفی و نا امید کننده است یک جوری با مفهوم گم و. گور معنای نزدیکی دارد

باران در زبان مُلکی گالی

هور: دکتر کزازی در مورد واژه ی " هور" می نویسد : ( ( هور، در معنی خورشید، در پهلوی هوَر hwar ریختی است از خوَر xwar در پهلوی و دری کهن و ریخت همال و همتای آن در پارسی خُور xūr می توانست بود. این واژه در اوستا یی هوَر و در سانسکریت ثوَر بوده است. ) ) .
( ( سه جنگ گران کرده شد در سه روز
چه در شب، چه با هور گیتی فروز. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۴. )


هور ؛ با ضمه ه ، واو همانند وعربی تلفظ می شود ، در گویش شهربابکی به معنی نقش قالی است ، هور سه کله ، هور گلدونی


کلمات دیگر: