مترادف هور : آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر
متضاد هور : قمر، ماه
نهرکوچک يا فرعي , شاخه فرعي رودخانه , مرداب , سياه اب , لجن زار , باتلا ق
(تلفظ: hur) (اوستایی) خورشید ، مهر ، خور .
آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر ≠ قمر، ماه
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
اسدی .
اسدی .
انوری .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
فردوسی .
نظامی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
فردوسی .
فردوسی .
هور. (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . (منتهی الارب ). هَور. رجوع به هَور شود.
هور. [ هََ ] (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . || گمان بردن به چیزی . || بازگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن کسی را برچیزی . (منتهی الارب ). || کشتن قومی را و بر روی درافتادن قوم بر یکدیگر. || نصیحت کردن به غرض . || استوار کردن چیزی را. || بر زمین زدن . || شکستن بنا را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکسته و ویران شدن بنا. (منتهی الارب ). فروریخته شدن . (ترجمان القرآن ). ریهیده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || (اِ) دریای خرد که به ریزش آب به بیشه ها و مانند آن فراخ گردد. ج ، اهوار. || گله ٔ گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعضی بر بعضی می افتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هور. [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام . دارای 180 تن سکنه ، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
۱. خورشید؛ آفتاب: ◻︎ نور گیتیفروز چشمهٴ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی: ۱۲۸).
۲. ستاره.
۳. بخت؛ طالع: ◻︎ ز بیژن فزون بود هومان بهزور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ـ بهیکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی: ۴/۵۲).
هورام اسم پدربزرگ کوروش کبیره و معنی زرتشتی اون طلوع افتابه و ریشه دیگرش به کردی یعنی پسر خوش اخلاق و خنده رو
افتاب، خورشید.
هجوم – حمله
کیسه بزرگ بافته شده از نخ پرک را از وسط یک ردیف مىدوزند تا به دو بخش مساوى تقسیم شود، هر بخش 50 کیلو ظرفیت دارد و مخصوص حمل غلات و حبوبات است.