کلمه جو
صفحه اصلی

وقاحت


مترادف وقاحت : بی حیایی، بی شرمی، پررویی، جسارت، دریدگی

متضاد وقاحت : کم رویی

برابر پارسی : بی شرمی، بی شرمی، گستاخی

فارسی به انگلیسی

effrontery, flagrancy, impudence, insolence, obscenity, presumptuousness, rudeness

shameless, impudent


فارسی به عربی

مجون

مترادف و متضاد

obscenity (اسم)
زشتی، سخن زشت، فحاشی، وقاحت، قباحت

bawdry (اسم)
سخن زشت، وقاحت، جاکشی، زناء

bawdiness (اسم)
شناعت، وقاحت

enormity (اسم)
شناعت، وقاحت، هنگفتی، شرارت زیاد، تجاوز فاحش

flagrance (اسم)
زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری

flagrancy (اسم)
زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری

بی‌حیایی، بی‌شرمی، پررویی، جسارت، دریدگی ≠ کم‌رویی


فرهنگ فارسی

بی شرم شدن، بی شرمی، بی حیایی، بی ادبی وگستاخی
۱- (مصدر ) بی حیابودن بی شرم بودن . ۲ - ( اسم ) بی حیایی بی شرمی : (( ازوفات عطائ بن یعقوب تازه ترشد وقاحت عالم . ) ) ( مسعود سعد )

فرهنگ معین

(وَ حَ ) [ ع . وقاحة ] (اِمص . ) بی شرمی ، بی حیایی .

لغت نامه دهخدا

وقاحت. [ وَ ح َ ] ( ع مص ) وقاحة. بی حیا بودن. بی شرم بودن. بی شرم شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شوخ روی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) بی حیائی و بی شرمی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) :
اقلیم گرفته از وقاحت
تعلیم نکرده در دبستان.
خاقانی.
اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید. ( گلستان سعدی ).
با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی
از چشمهای نرگس و چندین وقاحتش.
سعدی.
رجوع به وقاحة شود. || بی ادبی. ( غیاث اللغات از منتخب اللغة و کشف و صراح اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || گستاخی. ( ناظم الاطباء ).

وقاحة. [ وَ ح َ ] ( ع مص )وقوحة. قحة. وقح [ وُ / وُ ق ُ ]. شوخ گرفتن و سخت شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). سخت شدن سم. ( المصادر ) ( تاج المصادر بیهقی ). || وقحة. وقوحة. بی شرم شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شوخ روی شدن. ( المصادر زوزنی ). جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. ( اقرب الموارد ). رجوع به وقاحت شود.

وقاحت . [ وَ ح َ ] (ع مص ) وقاحة. بی حیا بودن . بی شرم بودن . بی شرم شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شوخ روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) بی حیائی و بی شرمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) :
اقلیم گرفته از وقاحت
تعلیم نکرده در دبستان .

خاقانی .


اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید. (گلستان سعدی ).
با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی
از چشمهای نرگس و چندین وقاحتش .

سعدی .


رجوع به وقاحة شود. || بی ادبی . (غیاث اللغات از منتخب اللغة و کشف و صراح اللغة) (ناظم الاطباء). || گستاخی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

بی ادبی و گستاخی بی شرمی، بی حیایی.

فرهنگ فارسی ساره

بی شرم


جدول کلمات

بی شرمی, بی حیایی, بی ادبی

پیشنهاد کاربران

وقاحت را با گفتن . . . . . . به حد اعلی رسانده بود.

شرم به یک سو نهادن ؛ از حیا و شرم دست برداشتن. وقاحت کردن :
شرم به یکسو نه ای عاشقا
خیز و بدان [ گیسو ] اندر بشل.
ابوشکور بلخی.

متضاد وقاحت کم رویی نمیشه
متضاد وقاحت میشه ادب و نزاکت


کلمات دیگر: