کلمه جو
صفحه اصلی

هندو


مترادف هندو : ملحد، غلام، نوکر، هندی، برهمایی

متضاد هندو : ترک

فارسی به انگلیسی

hindu, indian

Hindu, Indian


مترادف و متضاد

ملحد ≠ ترک


غلام، نوکر


هندی


برهمایی


۱. ملحد
۲. غلام، نوکر
۳. هندی
۴. برهمایی ≠ ترک


فرهنگ فارسی

بزرگترین جزیره مجمع الجزایر ژاپون به مساحت ۲۳٠۸۴۱ کیلومتر مربع که ۸۴/۴۵۶/٠٠٠ تن سکنه دارد. این جزیره بزرگترین و مهمترین جزایر کشور ژاپن است . قسمت اعظم آن کوهستانی است و بلندترین قله آن قله فوجی یاما است که ۳۷۸٠ متر از سطح دریا ارتفاع دارد. شهرهای عمده آن که از مراکز صنعتی ژاپن محسوب میشوند یوکوهاما توکیو ناگویا اوزاکا و کوبه می باشد
هندی، اهل هند، به مسلمانان ساکن هندوستان نگویند
(صفت اسم ) ۱- از اهل هندجمع:هندوان : فضیلت علم در یونان باقی بود یا با ایرانیان و هندوان بود از بهر آنک بایست که بمسلمانان آید. توضیح مخصوصا بمردم هندوستان که به آیین قدیم ( برهمایی ) باقی هستند اطاق شود. ۲ - غلام نوکر : این هست همان در گه کوراز شهان بودی دیلم ملک بابل هندوشه ترکستان . ( خاقانی ) ۳- پاسبان نگهبان . ۴- سیاه . ۵- زلف . یا زلف هندو. زلف سیاه معشوق : زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند سالهارفت و بدان سیرت وسانست که بود. ۶- خال رخسار معشوق . ۷- دزد. ۸- کافر ملحد. یا هندوی باریک بین . ستار. زحل . یا هندوی پیر. ستار. زحل . یا هندوی چرخ . ستار. زحل . یا هندوی دریا نشین . قلم نویسندگی . یا هندوی سپهر . ستار. زحل.یا هندوی گنبد گردان . ستار. زحل . یا هندوی هفت چشم زاغ . آلتی است موسیقی سیاه رنگ دارای هفت سوراخ : همان زاغ گون هندوی هفت چشم بر آورد فریاد بی در دو خشم . ( گرشاسب نامه )

فرهنگ معین

(ه ) (ص . ) ۱ - اهل هند. ۲ - سیاه از هر چیز. ۳ - بنده ، غلام . ۴ - نگهبان . ۵ - مجازاً به معنای : خال ، زلف ، کفر، کافر، دزد.

لغت نامه دهخدا

هندو. [ هَِ ] ( ص نسبی ، اِ ) در زبان پهلوی هندوک ، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. ( از حاشیه برهان چ معین ). هندی. مردم هند. ( یادداشت مؤلف ) : و آنجا برده هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. ( حدود العالم ).
چون ملک الهند است آن دیدگانْش
گردش بر، خادم هندو دو دست.
خسروی سرخسی.
تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. ( تاریخ بیهقی ). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن. ( تاریخ بیهقی ). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. ( تاریخ بیهقی ).
از پارسی وتازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر.
ناصرخسرو.
و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است. ( کلیله و دمنه ).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین
طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان.
خاقانی.
شنیدم که طغرل شبی در خزان
گذر کرد بر هندویی پاسبان.
سعدی ( بوستان ).
ز هندستان مگر بودش نمونه
که باشد کار هندو باژگونه.
جامی.
|| کسی که پیرو مذهب هندوان باشد : و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه. ( حدود العالم ).
بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر
چون آب ، عیدنامه زردشتی از برش.
خاقانی.
|| پاسبان. در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.
نظامی.
|| غلام. بنده. زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک ، رومی و بابلی به کار رفته است :
هندویی بد که تو را باشد و زآن ِ تو بود
بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد، صد بار.
فرخی.
سپاه روم را کز ترک شد بیش
به هندی تیغ کرده هندوی خویش.
نظامی.
ز هندو جستن آن ترکتازش
همه ترکان شده هندوی نازش.
نظامی.
خواجه ما چون ز سفر گشت باز
کرد بر آن هندوی خود ترکتاز.
نظامی.
سعدی از پرده عشاق چه خوش می نالد
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.
سعدی.

هندو. [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) در زبان پهلوی هندوک ، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هندی . مردم هند. (یادداشت مؤلف ) : و آنجا برده ٔ هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. (حدود العالم ).
چون ملک الهند است آن دیدگانْش
گردش بر، خادم هندو دو دست .

خسروی سرخسی .


تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .

لبیبی .


نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. (تاریخ بیهقی ). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن . (تاریخ بیهقی ). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. (تاریخ بیهقی ).
از پارسی وتازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر.

ناصرخسرو.


و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است . (کلیله و دمنه ).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین
طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان .

خاقانی .


شنیدم که طغرل شبی در خزان
گذر کرد بر هندویی پاسبان .

سعدی (بوستان ).


ز هندستان مگر بودش نمونه
که باشد کار هندو باژگونه .

جامی .


|| کسی که پیرو مذهب هندوان باشد : و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه . (حدود العالم ).
بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر
چون آب ، عیدنامه ٔ زردشتی از برش .

خاقانی .


|| پاسبان . در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. (از یادداشتهای مؤلف ) :
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش .

نظامی .


|| غلام . بنده . زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک ، رومی و بابلی به کار رفته است :
هندویی بد که تو را باشد و زآن ِ تو بود
بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد، صد بار.

فرخی .


سپاه روم را کز ترک شد بیش
به هندی تیغ کرده هندوی خویش .

نظامی .


ز هندو جستن آن ترکتازش
همه ترکان شده هندوی نازش .

نظامی .


خواجه ٔ ما چون ز سفر گشت باز
کرد بر آن هندوی خود ترکتاز.

نظامی .


سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش می نالد
ترک من پرده برانداز که هندوی توام .

سعدی .


|| سیاه از هر چیز :
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال .

نظامی .


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.

حافظ.


- طفل هندو ؛ مردمک چشم :
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم
زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من .

خاقانی .


- هندوی چرخ (هندوی هفتم چرخ ) ؛ ستاره ٔ زحل :
ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته
طارم قدر تو را هندوی هفتم چرخ پاس .

انوری .


- هندوی چشم ؛ چشم سیاه یا مردمک چشم :
هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز
گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم .

سعدی .


- هندوی نه چشم . رجوع به این مدخل شود.

فرهنگ عمید

۱. هندی، اهل هند.
۲. (اسم ) دین رایج در هند با خدایان متعدد که معتقد به حلول و تناسخ است و موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتار آن در زندگی پیشین می داند، هندوئیسم.
۳. (اسم ) هریک از پیروان این دین.
۴. [قدیمی، مجاز] غلام.
۵. [قدیمی، مجاز] پاسبان، نگهبان: این هست همان درگه کاو ر ا ز شهان بودی / دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان (خاقانی: ۳۵۹ ).
۶. (اسم ) [قدیمی، مجاز] سیاه.

دانشنامه عمومی

هندو می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
هندوئیسم پیروان آئین هندوئیسم
هندو (روزنامه) روزنامه انگلیسی زبان هند

دانشنامه آزاد فارسی

هِنْدو (Hindu)
(یا: بِرَهْمایی)از دین های مردم هند، مبتنی بر وداها، کتاب مقدس هندوان. کیش هندویی کهن ترین مذهب جهان است که پیشینۀ آن به حدود ۱۵۰۰پ م یعنی زمانی می رسد که آریایی ها از راه شمال غربی وارد هند شدند. آنان تمدنی برهمنی پدید آوردند که کیش هندویی از آن به وجود آمد. پیروان این دین با اعتقاد بر حلول و تناسخ، موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتارش در زندگی گذشته می دانند. به باور آنان، برای نجات از چرخۀ تناسخ باید کوشید تا از گذر کردار نیک به روح جاودان رسید.

پیشنهاد کاربران

سیاه
اگر آن ترک [زیبای] شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش [سیاه اش] بخشم سمر قند و بخارا را
حافظ

هندو: هندی مجازا به معنی دزد.
حاجی ما چون ز سفر گشت باز
کرد بر آن هندوی خود ترک تاز
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۸۷.
( ( هندو در پهلوی هندوگhindūg بوده است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۸. )



کلمات دیگر: