کلمه جو
صفحه اصلی

هیزم


مترادف هیزم : چوب خشک، حطب، هیمه

فارسی به انگلیسی

firewood, log, stick, cord

firewood


firewood, log, stick, wood


فارسی به عربی

خشب

مترادف و متضاد

wood (اسم)
چوبی، چوب، بیشه، درختستان، هیزم، جنگل

firewood (اسم)
هیزم

فرهنگ فارسی

چوب خشک یاشاخه خشک درخت که بدردسوزاندن می خورد
( اسم ) ۱- هیمه . ۲- چوب خشک . یا هیزم تربکسی فروختن . بااودشمنی کردن برای اومایه گرفتن .
درشت درست از هر چیزی شیر بیشه

فرهنگ معین

(هِ زُ ) (اِ. ) هیمه ، چوبی که برای سوختن به کار می رود. ، ~ تر به کسی فروختن کنایه از: بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن .

لغت نامه دهخدا

هیزم. [ هََ زَ ] ( ع ص ) درشت و رُست از هر چیزی. || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

هیزم. [ زُ ] ( اِ ) وقاد. وقید.وقود. ( منتهی الارب ). حطب. هیمه. چوب برای سوختن. چوب خشک سوختنی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشته هیزم بدو برداشتند.
رودکی.
هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت
جو دو جریب و دو خم سیکی چون خون.
ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی ).
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همه هیزم آورد پرخاشجوی.
فردوسی.
بیامد دوان پهلوان شادکام
برآورد هیزم فراوان به بام.
فردوسی.
بی وفا هست دوخته به دو نخ
بدگهر هست هیزم دوزخ.
عنصری.
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند همچنین آخ تنم.
صفار.
وانکس که بود بی هنر چو هیزم
جز درخور نار سقر نباشد.
ناصرخسرو.
دو عاشق را بهم خوشتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز.
سعدی.
بعضی به کسر زاء ضبط کرده اند به استناد این بیت نظامی :
همه سختی از بستگی لازم است
چو در بشکنی خانه پرهیزم است.
نظامی.
و این بیت از مولوی :
آدمی راآدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است.
مولوی.
و این خطا است زیرا که اختلاف توجیه جائز داشته اند فکیف که روی متحرک گردیده باشد. ( آنندراج ).
- هیزم دان ؛ جای هیزم. محطب. هیزم خانه.
- هیزم سوختن :
یکی هولناک آتش افروختند
نشستند و هیزم همی سوختند.
؟
- هیزم شکاف ؛ هیزم شکن :
هیزم شکاف پیری فرزانه گاه نزع
میگفت با قرینش و میمرد ناگزیر.
؟
- هیزم شکستن :
ترا تیشه دادم که هیزم شکن
ندادم که دیوار مسجد بکن.
سعدی.
- هیزم شکن ؛ آنکه هیمه های بزرگ را برای سوختن به قطعات کوچک و خرد شکند :
هست چو انگشت کژب و بر سر آن کژب
غرچه هیزم شکن تبر زده یک بار.
سوزنی.
- هیزم شکنی ؛ شغل و عمل هیزم شکن.
- هیزم فروش ؛ حطاب. ( دهار ) :
گل از بوستان باده نوشان برند
خس و خارهیزم فروشان برند.
سعدی.

هیزم . [ هََ زَ ] (ع ص ) درشت و رُست از هر چیزی . || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشته ٔ هیزم بدو برداشتند.

رودکی .


هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت
جو دو جریب و دو خم سیکی چون خون .

ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ).


به صد کاروان اشتر سرخ موی
همه هیزم آورد پرخاشجوی .

فردوسی .


بیامد دوان پهلوان شادکام
برآورد هیزم فراوان به بام .

فردوسی .


بی وفا هست دوخته به دو نخ
بدگهر هست هیزم دوزخ .

عنصری .


عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند همچنین آخ تنم .

صفار.


وانکس که بود بی هنر چو هیزم
جز درخور نار سقر نباشد.

ناصرخسرو.


دو عاشق را بهم خوشتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز.

سعدی .


بعضی به کسر زاء ضبط کرده اند به استناد این بیت نظامی :
همه سختی از بستگی لازم است
چو در بشکنی خانه پرهیزم است .

نظامی .


و این بیت از مولوی :
آدمی راآدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است .

مولوی .


و این خطا است زیرا که اختلاف توجیه جائز داشته اند فکیف که روی متحرک گردیده باشد. (آنندراج ).
- هیزم دان ؛ جای هیزم . محطب . هیزم خانه .
- هیزم سوختن :
یکی هولناک آتش افروختند
نشستند و هیزم همی سوختند.

؟


- هیزم شکاف ؛ هیزم شکن :
هیزم شکاف پیری فرزانه گاه نزع
میگفت با قرینش و میمرد ناگزیر.

؟


- هیزم شکستن :
ترا تیشه دادم که هیزم شکن
ندادم که دیوار مسجد بکن .

سعدی .


- هیزم شکن ؛ آنکه هیمه های بزرگ را برای سوختن به قطعات کوچک و خرد شکند :
هست چو انگشت کژب و بر سر آن کژب
غرچه ٔ هیزم شکن تبر زده یک بار.

سوزنی .


- هیزم شکنی ؛ شغل و عمل هیزم شکن .
- هیزم فروش ؛ حطاب . (دهار) :
گل از بوستان باده نوشان برند
خس و خارهیزم فروشان برند.

سعدی .


- هیزم کش ؛ کسی که هیمه جمع میکند و برای سوخت فراهم می آورد. آنکه چوبهای ریزه را در آتش اندازد تا درگیرد. (آنندراج ) :
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است .

سعدی .


- هیزم کشی ؛ شغل و عمل هیزم کش : پیشه ٔ ایشان شبانی و هیزم کشی و مزدوری بودی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
- امثال :
چوب صندل بو ندارد هیزم است .
دو هیزم را بهم بهتر بود سوز .

سعدی .


هیزم تر به کسی فروختن .
هیزم تر دود برآرد نه نور .

فرهنگ عمید

چوب خشک یا شاخۀ خشک درخت که به درد سوزاندن می خورد، هیمه.

دانشنامه عمومی

هیزُم (هیمه یا چوب خشک) به چوب ها و الوارهایی گفته می شود که به منظور سوزاندن برای تولید گرما یا آشپزی بکار می رود. از هیزم گاه برای گرداندن موتور بخار (برای نمونه در لوکوموتیوها) نیز بهره می گیرند.استفاده از هیزم به عنوان سوخت برای گرمای خانه ها به قدمت خود تمدن است. با اینکه امروزه در بسیاری نقاط، زغالسنگ، نفت و گاز جای هیزم را گرفته اند ولی هنوز در بسیاری خانه ها در سراسر جهان کاربرد دارد.
ویکی پدیای عربی.
هیزم را در قدیم بیشتر در تنورها قرار می دادند. امروزه در برخی از خانه ها محل ویژه ای برای سوزاندن چوب و گرم کردن خانه تعبیه شده که به آن شومینه (واژه فرهنگستان زبان: هیمه سوز) گفته می شود. برخی هیمه سوزها هم امروزه گازسوز و تنها زینتی هستند و هیزم های مصنوعی در آنها قرار دارد.
هیزم کش به کسی گفته می شود که برای فروش هیزم جمع می کند، در مناطق روستایی جهان در زمان قدیم این عمل بسیار رواج داشته و ساکنین مناطق کوهستانی هیزم را برای فروش یا برای ساختن زغال جمع آوری می کردند، و در روستاهای مجاور خود می فروختند.امروزه میزان این شغل نسبت به سابق خیلی کاسته شده و دیگر مردم به شغل هیزم کشی چندان روی نمی آورند.
هیزم پس از اینکه مقداری سوخت تبدیل به زغال و سپس تبدیل به خاکستر می شود.هیزم را در بعضی گویشهای جنوب ایران «خجه» می گویند.هیزم در تدفئه خانه های روستایی، ومخصوصاً در فصل زمستان نقش مهمی داشته بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

هیزم (firewood)
(یا: هیمه) سوخت اصلی حدود ۲میلیارد نفر از مردم جهان، که عمدتاً در جهان سوم زندگی می کنند. هیزم علی الاصول یک منبع انرژی تجدیدپذیر است که در بسیاری از نواحی افریقا و آسیا به مراتب سریع تر از آن بریده می شود که درختان بتوانند دوباره برویند، و به این ترتیب به جنگل زدایی می انجامد. مثلاً، در مالی، چوب، ۹۷ درصد کلّ مصرف انرژی را تأمین می کند، و آهنگ پیشرفت جنگل زدایی را سالانه ۹هزار هکتار برآورد کرده اند. بازده گرمایی هیمه را با بهره گیری از اجاق هایی که به نحو مطلوبی طراحی شده اند می توان افزایش داد، اما بسیاری از مردم نه توان خرید این اجاق ها را دارند و نه این که این اجاق ها در دسترس اند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: izom
طاری: ezum
طامه ای: izam
طرقی: ezem
کشه ای: ezem
نطنزی: izom


واژه نامه بختیاریکا

( هیزم ( تهیه شده از تنه درخت ) ) تُلگ؛ تُنگ
هیوِه

جدول کلمات

هیمه

پیشنهاد کاربران

چوب خشک، حطب، هیمه

هیزم : این کلمه تحریف کلمه خیزان به معنای جمع آوری شده است که منظور مواد سوختی یا هیمه زمستان بوده است و با واژه خزان و خزانه از یک ریشه می باشد

در فارسی شهر خرامه استان فارس خیزُم گفته می شود.

بِرار

( اِ ) وقاد. وقید. وقود. ( منتهی الارب ) . حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )
منبع لغت نامه روانشاد دهخدا

یاناجاق، اودون
در منطقه خسروشاه آذربایجان به هیزم، " اودون، وَلیم، یاناجاق، سئشمَه" گفته می شود. در بعضی از مناطق آذربایجان به " وَلیم"، " بَلیم" می گویند. ( اودون و وَلیم از اجزای درخت هستند. سئشمَه به معنی سوا کردنی، فضولات خشک گوسفندان را شامل می شود که ممکن است با پوسته سبز یا چوبی میوه بادام یا پوسته هسته زردآلو و نظایر آن و مقداری خرده چوب مخلوط شده باشد . یاناجاق به معنی سوختنی، انواع هیزم را شامل می شود. در خسروشاه غالباً از چوب درخت بادام و زردآلو و پوست میوه آنها بعنوان سوخت استفاده می کردند.
نامگذاری قسمت های مختلف یک درخت که به عنوان هیزم بسوزانده می شوددر خسروشاه آذربایجان:
ریشَه = ریشه ( در بعضی ازمناطق آذربایجان به ریشه، " کؤک" گفته می شود که لفظ اصیل ترکی آن است.
گؤتوک = تنه اصلی درخت که ممکن است قسمتهای بسیار کلفت ریشه هم به آن متصل باشد.
قولچا = ساقه های کلفت و اصلی درخت که در اندازه هایی تقریباً یک اندازه بریده شده اند.
چیی لیق ( که صحیح آن چیی لیک می باشد. ) ساقه های فرعی درخت که از قولچا نازکترند.
وَلیم = شاخه های نازکتر و انتهایی تر به انضمام سرشاخه ها


هیزم
این واژه ای هندواروپایی یا ایرانوویچی است و همریشه با واژه های :
انگلیسی : heat , heater , hot
آلمانی : heiss , Hitze , Heizung
هیزُم : هیز - اُم
هیز = گرما ، گرمی ، داغی
اُم = پسوند نام ساز در پارسی دیرین
به جاست این واژه را در زبان دانشی بگسترانیم :
هیزیدن ، هیزاندن ، ستاک هیز :
هیزه ، هیزو ، هیزا ، هیزَن ( بخاری ) ، هیزان ، هیزند ، هیزنده ( بخاری خودرو ) ، هیزَک ( بخاری کوچک قابل حمل ) ، هیزاک ( وسایل گرمایشی ) ، هیزگَر، هیزگار ، هیزمان ، هیزنگ ، هیزجه، هیزش ، هیزشمند ، هیزشگر ( شوفاژ ) ، هیزشوَر ، هیزشگاه ( نیروگاه حرارتی ) ، هیزشکده. . .
اگرچه نباید به جای واژه ی هیز به مینه چشم چَران گرفته شود هر چند آن هم میتواند به مینش کَسی باشد که دارای چشمان داغ و آژآلود ( شهوانی ) ، نه سرد و یخ و بی سُهش ( بی احساس ) است .


کلمات دیگر: