کلمه جو
صفحه اصلی

الی


برابر پارسی : ( آلی ) ابزاری، نهادی | تا

فارسی به انگلیسی

until, to, (up) to


fold or crease, match, peer


organic, until, to, (up) to

فارسی به عربی

عضوی

مترادف و متضاد

organic (صفت)
اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی

فرهنگ فارسی

( آلی ) ( صفت ) منسوب به آلت : ۱ - هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات مقابل غیر آلی . یا جسم آلی . جسمی مرکب از آلات که هر یک را وظیفه ای جدا باشد . یا عضو آلی . هر عضو که اسم کل براسم جزو آن صدق نکند مقابل غیر آلی . یا مرض عالی بیماریی که متوجه عضو آلی باشد : قولنج مرض عالی است . یا شیمی آلی بخشی از شیمی که در آن از مواد اولی. حیوانی و نباتی بحث میشود .
منسوب به آلت، جسمی که صاحب آلات متعددباشدمثل گیاه، غیر آلی جسمی که صاحب آلات متعددنباشدمانندمایعات، حرف جر درعربی به معنی ت
۱ - بسوی.۲ - تا: مثقالی ۲۵ الی ۳٠ ریال

فرهنگ معین

( آلی ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به آلت ، هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . ۲ - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد.
(ص نسب . )۱ - سرخی .۲ - سرخی نیم رنگ .
(اِ لا ) [ ع . ] (حر اض . ) ۱ - به سوی . ۲ - تا.

(اِ لا) [ ع . ] (حر اض .) 1 - به سوی . 2 - تا.


لغت نامه دهخدا

الی . [ اِ ] (اِخ ) رجوع به الیاس شود.


الی . [ اَل ْی ْ ] (ع مص ) بزرگ سرین گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزرگ دنبه شدن . دنبه آور شدن گوسفند.


الی . [ اَ لی ی ] (ع ص ) بزرگ سرین . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). بزرگ دنبه . (مصادر زوزنی ). || بسیارسوگندخورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوگندخواره .


( آلی ) آلی. ( حامص ) سرخی. سرخی نیم رنگ.

آلی. [ لا ] ( ع ص ) گوسفند بزرگ دنبه. کبش دنبه ناک. || مرد بزرگ سرین.

آلی. [ لی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به آلت.
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است.
الی. [ اِ لا ] ( ع حرف جر ) سوی. ( منتهی الارب ). بسوی. چون ضمیر بدان درآید الف آن بیاء بدل شود مانند اِلَی َّ، الیک و الیه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بمعنی تا. حتی : الی آخر؛ تا آخر. برای انتهای غایت زمانیه و مکانیه مانند: اتموا الصیام الی اللیل ؛ روزه را تا شب بپایان رسانید. و مانند: من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی . ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : از آدم الی یومنا هذا چنین بوده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ). || بمعنی مع. با، و این وقتی باشد که چیزی را با چیزی ضم کنند، مانند من انصاری الی اﷲ؛ کیستند یاران من با خدا. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || برای تبیین که فاعلیت مجرور خودرا میرساند و پس از چیزی آید که مفید حب یا بغض از قبیل فعل تعجب یا اسم تفضیل باشد مانند: رب السجن احب اِلَی َّ ( قرآن 33/12 )؛ خدایا زندان برای من پسندیده تر است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مرادف لام مانند: الامر الیک ؛ یعنی فرمان از تست. ( از منتهی الارب ). این معنی همان معنی انتهاء غایت است. ( از اقرب الموارد ). || بمعنی فی ، مانند: لیجمعنکم الی یوم القیمة ( قرآن 87/4 )؛ یعنی شما را در روز قیامت گرد آورد. ( منتهی الارب ). || بمعنی من ابتدایی ، مانند: اءَ یسقی فلایروی الی ابن احمرا؛ ای منّی ( آیا ابن احمر سیراب میشود و از دست من آب نمیخورد؟ ). || بمعنی عند، مانند:
ام لا سبیل الی الشباب و ذکره
اشهی اِلَی َّ من الرحیق السلسل.
( یعنی آیا راهی بجوانی نیست ، و حال آنکه ذکر آن نزد من خوشتر از شراب گوارا و خوب است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مراد «الی » دوم در «اِلَی َّ» است که معنی «نزد» میدهد. || برای توکید و آن زاید باشد مانند: «فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم ( قرآن 37/14 )، بفتح واو تهوی بنا بقرائتی ای تهواهم ؛ پس دلهای برخی از مردم را چنان کن که ایشان را دوست دارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گاه متضمن معنی امر و اسم فعل باشد مانند: الیک عنی ؛ یعنی امسک عنی ( از من دور شو ). ( از منتهی الارب ). این معنی از خود الی نیست و از مجموع «الیک » است چنانکه صاحب اقرب الموارد «الیک » را جداگانه آورده. || بمعنی بگیر. مانند الیک کذا؛ ای خذه ( آنرا بگیر ). ( از منتهی الارب ). در اقرب الموارد «الیک » مستقل آمده و معنی «بگیر» بمجموع «الیک » داده شده است. || گاه الی گویند و از آن مایل به ، یا زننده به... و یضرب الی ، خواهند: و له [ لذنب الخیل ] قضبان مجوفة لونها الی الحمرة فیها خشونة. ( تذکره داود انطاکی ). و هو [ ذنب السبع ] اصغر من ورق لسان الثور و لونه الی البیاض مشوک الاطراف. ( تذکره داود انطاکی ).

الی . [ اِ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) ناحیه ٔ شمالی از کنت نشین کمبریج از کشور انگلستان که بوسیله ٔ جریان آب لوز جدا میشود. مرکز آن مارش است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


الی . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه در 20 هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان . تپه و معتدل است . سکنه ٔ آن 422 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و شغل مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. و از تجرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


الی . [ اِ ل َی ْ ی َ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: اِلی ̍ + ی ، ضمیر متکلم ) به من . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). بسوی من . و رجوع به اِلی ̍ (حرف جر) شود.


الی . [ اِ لا ] (ع حرف جر) سوی . (منتهی الارب ). بسوی . چون ضمیر بدان درآید الف آن بیاء بدل شود مانند اِلَی َّ، الیک و الیه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بمعنی تا. حتی : الی آخر؛ تا آخر. برای انتهای غایت زمانیه و مکانیه مانند: اتموا الصیام الی اللیل ؛ روزه را تا شب بپایان رسانید. و مانند: من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : از آدم الی یومنا هذا چنین بوده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). || بمعنی مع. با، و این وقتی باشد که چیزی را با چیزی ضم کنند، مانند من انصاری الی اﷲ؛ کیستند یاران من با خدا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برای تبیین که فاعلیت مجرور خودرا میرساند و پس از چیزی آید که مفید حب یا بغض از قبیل فعل تعجب یا اسم تفضیل باشد مانند: رب السجن احب اِلَی َّ (قرآن 33/12)؛ خدایا زندان برای من پسندیده تر است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرادف لام مانند: الامر الیک ؛ یعنی فرمان از تست . (از منتهی الارب ). این معنی همان معنی انتهاء غایت است . (از اقرب الموارد). || بمعنی فی ، مانند: لیجمعنکم الی یوم القیمة (قرآن 87/4)؛ یعنی شما را در روز قیامت گرد آورد. (منتهی الارب ). || بمعنی من ابتدایی ، مانند: اءَ یسقی فلایروی الی ابن احمرا؛ ای منّی (آیا ابن احمر سیراب میشود و از دست من آب نمیخورد؟). || بمعنی عند، مانند:
ام لا سبیل الی الشباب و ذکره
اشهی اِلَی َّ من الرحیق السلسل .
(یعنی آیا راهی بجوانی نیست ، و حال آنکه ذکر آن نزد من خوشتر از شراب گوارا و خوب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مراد «الی » دوم در «اِلَی َّ» است که معنی «نزد» میدهد. || برای توکید و آن زاید باشد مانند: «فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم (قرآن 37/14)، بفتح واو تهوی بنا بقرائتی ای تهواهم ؛ پس دلهای برخی از مردم را چنان کن که ایشان را دوست دارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گاه متضمن معنی امر و اسم فعل باشد مانند: الیک عنی ؛ یعنی امسک عنی (از من دور شو). (از منتهی الارب ). این معنی از خود الی نیست و از مجموع «الیک » است چنانکه صاحب اقرب الموارد «الیک » را جداگانه آورده . || بمعنی بگیر. مانند الیک کذا؛ ای خذه (آنرا بگیر). (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد «الیک » مستقل آمده و معنی «بگیر» بمجموع «الیک » داده شده است . || گاه الی گویند و از آن مایل به ، یا زننده به ... و یضرب الی ، خواهند: و له [ لذنب الخیل ] قضبان مجوفة لونها الی الحمرة فیها خشونة. (تذکره ٔ داود انطاکی ). و هو [ ذنب السبع ] اصغر من ورق لسان الثور و لونه الی البیاض مشوک الاطراف . (تذکره ٔ داود انطاکی ).


الی . [ اِل ْی ْ / اَ لا / اِ لا ] (ع اِ) نیکویی . (مهذب الاسماء). نعمت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ،آلاء. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


الی . [ اُ لی ی ] (ع مص ) بمعنی اَلْو و اُلُوّ.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود.


الی . [ اُل ْی ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَلیاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَلیاء شود.


فرهنگ عمید

۱. تا.
۲. به؛ به‌سوی.


( آلی ) ۱. مربوط به اندام های موجود زنده.
۲. دارای آلات، اجزا، یا اندام های متعدد.
۱. تا.
۲. به، به سوی.

دانشنامه عمومی

آلی. آلی واژه ای است در اصل عربی به معنی منسوب به آلت و در فارسی به عنوان ترجمه ای از واژهٔ ارگانیک به معنی وابسته به ارگانیسم یا اندام نیز به کار می رود.آلی می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
شیمی آلی
ترکیب آلی
باز آلی

جان، عزیز، نزدیکترین حالت بین دو شخص ( بخصوص بین شوهر و خانم)


فرهنگ فارسی ساره

تا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِلی لفظ دلالت کننده بر نهایت چیزی است.
«الی» از ادات غایت است و در مبحث مفهوم غایت به کار می رود، مثل: «سرت من البصرة الی الکوفة». به کلمه ای که بعد از «الی» می آید «غایت» و به جمله یا کلمه ای که قبل از آن می آید «مغیّا» می گویند. در مثال بالا، کوفه، غایت است برای سیر که از بصره (مغیّا) شروع شده است.
عناوین مرتبط
۱. ↑ مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۶.
...

[ویکی الکتاب] معنی إِلَیَّ: به سوی من
معنی ﭐقْضُواْ إِلَیَّ: کارمرا تمام کنید- مرا بکشید یا نابود کنید(کلمه قضاءوقتی با حرف الی متعدیشود به معنای تمام کردن کار مفعول خویش است ، حال یا با کشتن و نابود کردنش باشد و یا به نحوی دیگر)
معنی ﭐئْوُواْ إِلَی: مأوا بگیرید-جا بگیرید
معنی یَتُوبُ إِلَی: توبه کرد - بازگشت ( توبه در اصل به معنی بازگشت و رجوع می باشد و توبه عبد همیشه در میان دو توبه از خدای تعالی قرار دارد ، یکی رجوع پروردگار به او ، به اینکه به او توفیق و هدایت ارزانی دهد ، و بدین وسیله بنده موفق به استغفار که توبه اوست بگردد ، و دوم ...
معنی ﭐثَّاقَلْتُمْ إِلَی ﭐلْأَرْضِ: خود را به سنگینی می زنید به قسمی که به زمین می نشینید - به زمین می چسبید - زمینگیر می شوید (در اصل باب تفاعل و تثاقلتم بوده است که ت به ث تبدیل و برای اجتناب از ابتدا به ساکن یک همزه وصل اضافه شده است ، از معانی باب تفاعل ، تظاهر است که در این کلمه ا...
معنی أَخْلَدَ: برای همیشه ماند ( عبارت "أَخْلَدَ إِلَی ﭐلْأَرْضِ " یعنی :به زمین چسبید)
معنی یَتَحَاکَمُواْ: قبول حکم و داوری می کنید(یَتَحَاکَمُواْ إِلَی ﭐلطَّاغُوتِ :حکم وداوری نزد طاغوت می برید)
معنی یُسْلِمْ: تسلیم کند (عبارت "مَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی ﭐللَّهِ " یعنی : هرکس همه وجود خود را به سوی خدا کند)
معنی زُلْفَیٰ: نزدیک تر ( عبارت "مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی ﭐللَّهِ زُلْفَیٰ " یعنی : ما این معبودان راجز برای اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنند نمیپرستیم)
معنی مُنْتَهَیٰ: منتها - انتها ("ان الی ربک المنتهی" یعنی بدرستی که آخرین منزل هستی ، درگاه پروردگار تو است )
معنی یُقَرِّبُونَا: که ما را نزدیک کنند ( عبارت "مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی ﭐللَّهِ زُلْفَیٰ " یعنی : ما این معبودان راجز برای اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنند نمیپرستیم)
معنی مُّذَبْذَبِینَ: متحیروسرگردانان (مذبذب بودن هر چیزی به معنای آمد و شد کردن آن بین دو طرف است بدون اینکه آن چیز تعلق و وابستگی به یکی از آن دو طرف داشته باشد . و این خود صفت منافقین است که بین مؤمنین و کفار آمد و شد دارند ، نه به کفار بستگی و تعلق دارند و نه به مؤمنی...
معنی سَّمَاءِ: آسمان - سقف - سمت بالا (سماء به معنای سمت بالا است . در عبارت "فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی ﭐلسَّمَاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ " یعنی :باید طنابی از سقف [خانه اش] بیاویزد، سپس خود را حلق آویز کند)
معنی مَدِینَةِ: شهر- مدینه ( در آیه شریفه 8 سوره مبارکه منافقون : "یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی ﭐلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ ﭐلْأَعَزُّ مِنْهَا ﭐلْأَذَلَّ ..." )
ریشه کلمه:
الی (۷۷۶ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

واژه نامه بختیاریکا

( آلی ) پسوندیست معادل آلود همانند زنگالی به معنی زنگ آلود یا حینالی به معنی خون آلود

پیشنهاد کاربران

ارگانیک

بر

به. به سوی

تا زمانی که

زیست پایه، تن مایه ای
بادرود

به سوی


کلمات دیگر: