اردو , اردوگاه , لشکرگاه , منزل کردن , اردو زدن , چادر زدن (بيشتر با )
معسکر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لشگرگاه، اردوگاه
( اسم ) جای لشکراردوگاه لشکر گاه .
آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند .
( اسم ) جای لشکراردوگاه لشکر گاه .
آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند .
فرهنگ معین
(مُ عَ کَ ) [ ع . ] (اِ. ) لشگرگاه ، اردوگاه .
لغت نامه دهخدا
معسکر. [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده ٔ اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند. (ناظم الاطباء).
معسکر. [ م ُ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) لشکرگاه. ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. ( ناظم الاطباء ) :
لشکر جود را به گیتی در
جز کف راد تو معسکر نیست.
سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر.
جای ملک میان معسکر نکوتر است.
زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری.
ایمان صفت برهنه سران در معسکرش.
دیوی غلام بوده به دریا معسکرش.
ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
طعنه ای در برابر اندازد.
معسکر. [ م ُ ع َ ک ِ ] ( ع ص ) آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند. ( ناظم الاطباء ).
لشکر جود را به گیتی در
جز کف راد تو معسکر نیست.
عنصری.
ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر.
مسعودسعد.
در ناف عالمی دل ما جای مهر تست جای ملک میان معسکر نکوتر است.
خاقانی.
گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری.
خاقانی.
پوشندگان خلعت ایمان گه الست ایمان صفت برهنه سران در معسکرش.
خاقانی.
عید ملایک است ز لشکرگه ملک دیوی غلام بوده به دریا معسکرش.
خاقانی.
- معسکر زدن ؛ لشکرگاه زدن. اردو زدن : ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.
ناصرخسرو.
- معسکر ساختن ؛ لشکرگاه ترتیب دادن. اردوگاه ساختن : ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
خاقانی.
گر مخالف معسکری سازدطعنه ای در برابر اندازد.
خاقانی.
|| جای گردهم آیی. ( از اقرب الموارد ). موضع تجمع. ( محیط المحیط ) ( المنجد ).معسکر. [ م ُ ع َ ک ِ ] ( ع ص ) آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند. ( ناظم الاطباء ).
معسکر. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع اِ) لشکرگاه . (تفلیسی ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. (ناظم الاطباء) :
لشکر جود را به گیتی در
جز کف راد تو معسکر نیست .
ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم
سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر.
در ناف عالمی دل ما جای مهر تست
جای ملک میان معسکر نکوتر است .
گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران
زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری .
پوشندگان خلعت ایمان گه الست
ایمان صفت برهنه سران در معسکرش .
عید ملایک است ز لشکرگه ملک
دیوی غلام بوده به دریا معسکرش .
- معسکر زدن ؛ لشکرگاه زدن . اردو زدن :
ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.
- معسکر ساختن ؛ لشکرگاه ترتیب دادن . اردوگاه ساختن :
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.
|| جای گردهم آیی . (از اقرب الموارد). موضع تجمع. (محیط المحیط) (المنجد).
لشکر جود را به گیتی در
جز کف راد تو معسکر نیست .
عنصری .
ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم
سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر.
مسعودسعد.
در ناف عالمی دل ما جای مهر تست
جای ملک میان معسکر نکوتر است .
خاقانی .
گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران
زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری .
خاقانی .
پوشندگان خلعت ایمان گه الست
ایمان صفت برهنه سران در معسکرش .
خاقانی .
عید ملایک است ز لشکرگه ملک
دیوی غلام بوده به دریا معسکرش .
خاقانی .
- معسکر زدن ؛ لشکرگاه زدن . اردو زدن :
ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.
ناصرخسرو.
- معسکر ساختن ؛ لشکرگاه ترتیب دادن . اردوگاه ساختن :
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
خاقانی .
گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.
خاقانی .
|| جای گردهم آیی . (از اقرب الموارد). موضع تجمع. (محیط المحیط) (المنجد).
فرهنگ عمید
لشکرگاه، اردوگاه.
دانشنامه عمومی
مُعَسکر نام استان بیست و نهم کشور الجزایر است.
واژه معسکر در عربی به معنی پادگان است و اعراب در برخورد با زینستان های ایران در زمان ساسانی واژه عربی معسکر را در برابر آن اصطلاح فارسی ساختند.
واژه معسکر در عربی به معنی پادگان است و اعراب در برخورد با زینستان های ایران در زمان ساسانی واژه عربی معسکر را در برابر آن اصطلاح فارسی ساختند.
wiki: شهر و شهرداری در الجزایر است که در استان معسکر واقع شده است. معسکر ۱۰۸٬۶۲۹ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر
شهرهای بورسا، الکادر، آیووا و تیفاریتی خواهرخوانده های معسکر (شهر) هستند.
فهرست شهرهای الجزایر
شهرهای بورسا، الکادر، آیووا و تیفاریتی خواهرخوانده های معسکر (شهر) هستند.
wiki: معسکر (شهر)
دانشنامه آزاد فارسی
مُعَسْکَر
شهری در ۶۰کیلومتری جنوب دریای مدیترانه، به فاصلۀ ۸۰کیلومتری وهران، در دامنه های جنوبی رشته کوه های اطلس، واقع در الجزایر. روی دو تپه که یک وادی آن ها را از هم جدا می کند قرار دارد. این شهر در اطراف پادگان ترکان عثمانی، که در ۱۷۰۱ ساخته شد، شکل گرفت. ساکنان مسلمان اسپانیایی محل در ۱۷۹۰ آن جا را ترک کردند. این شهر یکی از مراکز ستادی امیر عبدالقادر، مبارز معروف الجزایری، بود. در ۱۸۴۱ به اشغال فرانسویان درآمد.
شهری در ۶۰کیلومتری جنوب دریای مدیترانه، به فاصلۀ ۸۰کیلومتری وهران، در دامنه های جنوبی رشته کوه های اطلس، واقع در الجزایر. روی دو تپه که یک وادی آن ها را از هم جدا می کند قرار دارد. این شهر در اطراف پادگان ترکان عثمانی، که در ۱۷۰۱ ساخته شد، شکل گرفت. ساکنان مسلمان اسپانیایی محل در ۱۷۹۰ آن جا را ترک کردند. این شهر یکی از مراکز ستادی امیر عبدالقادر، مبارز معروف الجزایری، بود. در ۱۸۴۱ به اشغال فرانسویان درآمد.
wikijoo: معسکر
کلمات دیگر: