مترادف کندی : آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت
متضاد کندی : تند، تیزی
bluntness, dullness, slowness, sluggishness
dullness, Kennedy, lag, languor, laziness, lethargy, obtuseness, retardation, slowness, sluggishness, tardiness, weight
آهستگی، بطو، تانی، فترت ≠ تند، تیزی
دلیری، شجاعت
۱. آهستگی، بطو، تانی، فترت
۲. دلیری، شجاعت ≠ تند، تیزی
(کُ دِ) (حامص .) 1 - حماقت ، سستی . 2 - تنگدستی ، فقر.
(کُ) (اِ.) = کندا: دلیری ، شجاعت .
کندی . [ ] (اِخ ) ابونصر. در «ابونصر» به این کلمه ارجاع شده و ظاهراً کندری صحیح است . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
کندی . [ ک َ ] (اِ) گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است . و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است . و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نام گل سفید که در هندی کیوره و به عربی کاذی خوانند و کنده نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ). نام گلی است سفید که به هندی کیوره گویند و به عربی کاذی ،درخت و طلع آن شبیه به درخت و شکوفه ٔ خرما است . و این گل در عربستان بسیار شود و در فارس نیز بسیار به هم رسد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رستنی سفید خوشبوی که درخت آن مانا به درخت خرمایی باشد و در بلاد گرمسیری عمل می آید و به تازی کاذی نامند. (ناظم الاطباء).
کندی . [ ک ِ ] (اِخ ) علی بن مظفربن ابراهیم کندی (640-716 هَ .ق .). وی مردی ادیب ، متفنن ، عارف به حدیث و قراآت بوده است و در دمشق درگذشته . او راست : «التذکرة الکندیه » و همچنین او را اشعاری است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 700).
کندی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف بن یعقوب مکنی به ابوعمر از بنی کندة (283-350 هَ .ق ). او مورخ و در تاریخ مصر و مردم آن و اعمال و ثغور آن اعلم ناس بود و در حدیث و انساب هم مطلع بود او در مصر متولد شد و درهمانجا هم درگذشت . او راست : «تسمیة ولاة مصر»، «اخبار قضاة مصر»، «سیره ٔ مروان بن الجعد»، و کتاب «موالی ». (از اعلام زرکلی ). و رجوع به معجم المطبوعات شود.
کندی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کندة که از قبایل مشهور یمن باشد. (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
کندی . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحده ٔ آمریکای شمالی (1917 - 1963 م .). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نماینده ٔ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست : چرا انگلستان به خواب رفت . سیمای شجاعان . (فرهنگ فارسی معین ).
کندی . [ ک ِ] (اِخ ) شریح بن حارث الکندی . قاضی بود نام پدرش کندی . عادل ترین قضاة بود و معاصر رسول علیه الصلوة و السلام اما او را ندید. عمرش صدوبیست سال . قرب هفتاد سال قضا کرد و خلاف از او نیامد. (تاریخ گزیده ص 248).
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فردوسی .
فردوسی .
(ویس و رامین ).
نظامی .
(ویس و رامین ).
کندی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کند، از قراء سمرقند. (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
کندی .[ ک ِ ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق الکندی ، مکنی به ابویوسف . نخستین فیلسوف عرب و او به تمام علوم قدیم دانا بوده و فیلسوف عرب نامیده شده است و در فلسفه و منطق و حساب و هندسه و موسیقی و نجوم و طب و احکام نجوم کتب بسیار داشته . وفات او در حدود 260 هَ .ق . (873 م .) اتفاق افتاده است . او راست : اختصار قاطیغوریاس ارسطو. اختصار باری ارمیناس . تفسیر انالوطیقای اولی ارسطو. شرح انالوطیقای ثانی ارسطو. تفسیر کتاب سوفسطیقای ارسطو. اختصاری از بوطیقای ارسطو. تفسیر ثولوجیای ارسطو . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از فرزندان ملوک کندة بود که در بصره بزرگ شد سپس به بغداد انتقال یافت و به تحصیل پرداخت و در طب و فلسفه و موسیقی و هندسه و فلکیات مشهور گردید، و کتابهای فراوانی تألیف و ترجمه و شرح کرد که عدد آنها از سیصد متجاوز است . متوکل عباسی کتابهای او را ضبط کرد و سپس به وی مسترد داشت و در نزد مأمون و معتصم منزلتی عظیم داشت . او راست : «رسالة فی التنجیم »، «اختیارات الایام »، «تحاویل السنین »، «الهیات ارسطو»، «رسالة فی الموسیقی »، «الادویة المرکبة»، «المد و الجزر» و «ذات الشعبین ». (از اعلام زرکلی ). ورجوع به یعقوب بن اسحاق بن صباح و نیز رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و فهرست ابن الندیم و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکما ابن قفطی و الموشح و عیون الانباء و عیون الاخبار و التفهیم و ضحی الاسلام و فلسفه های بزرگ ، ترجمه ٔ احمد آرام ص 61 و قاموس الاعلام ترکی شود.
آوندی است تنورمانند که برای نگهداری گندم و جو به کار می رود
انبار و سیلوی چوبی