کلمه جو
صفحه اصلی

کندی


مترادف کندی : آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت

متضاد کندی : تند، تیزی

فارسی به انگلیسی

dullness, lag, languor, laziness, lethargy, obtuseness, retardation, slowness, sluggishness, tardiness, weight, kennedy, bluntness

bluntness, dullness, slowness, sluggishness


dullness, Kennedy, lag, languor, laziness, lethargy, obtuseness, retardation, slowness, sluggishness, tardiness, weight


مترادف و متضاد

lag (اسم)
پس افت، کندی، محکوم، تاخیر، واماندگی، عقب ماندگی، لنگی

backing (اسم)
ستایش، طرفداری، پشتی، پشتیبانی، کندی، تصدیق در پشت یا ظهر ورقه

dullness (اسم)
کندی

hebetude (اسم)
حماقت، کندی

آهستگی، بطو، تانی، فترت ≠ تند، تیزی


دلیری، شجاعت


۱. آهستگی، بطو، تانی، فترت
۲. دلیری، شجاعت ≠ تند، تیزی


فرهنگ فارسی

در آیین زردشتی دیوی است مست بی آنکه شراب بنوشد .
( اسم ) دلیری شجاعت : خصم را پا در رکاب تو ز اسب اندر فکند بس که در میدان کندی اسب بر خصم افکنی . ( سوزنی )
منسوب به کنده که از قبایل مشهور یمن باشد.

فرهنگ معین

(کُ دِ ) (حامص . ) ۱ - حماقت ، سستی . ۲ - تنگدستی ، فقر.
(کُ ) (اِ. ) = کندا: دلیری ، شجاعت .

(کُ دِ) (حامص .) 1 - حماقت ، سستی . 2 - تنگدستی ، فقر.


(کُ) (اِ.) = کندا: دلیری ، شجاعت .


لغت نامه دهخدا

کندی. [ ک َ ] ( اِ ) گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است. و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است. و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). نام گل سفید که در هندی کیوره و به عربی کاذی خوانند و کنده نیز آمده است. ( فرهنگ رشیدی ). نام گلی است سفید که به هندی کیوره گویند و به عربی کاذی ،درخت و طلع آن شبیه به درخت و شکوفه خرما است. و این گل در عربستان بسیار شود و در فارس نیز بسیار به هم رسد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رستنی سفید خوشبوی که درخت آن مانا به درخت خرمایی باشد و در بلاد گرمسیری عمل می آید و به تازی کاذی نامند. ( ناظم الاطباء ).

کندی. [ ک ُ ] ( حامص ) کند بودن. آهستگی. بطء. مقابل تندی و سرعت. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل تندی. درنگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
سخنها شنیدی تو پاسخ گزار
که کندی نه خوب آید از شهریار.
فردوسی.
ز من بر دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار.
فردوسی.
بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی.
( ویس و رامین ).
|| کلالت. کلول ( در شمشیر و جز آن ). مقابل تیزی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نابرائی. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن شمشیر دولتی که کندی و ایستادگی نمی داند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ).
- کندی دندان ؛ حالتی که در دندانها پدید آید از خوردن چیزی ترش. ( ناظم الاطباء ).
|| خدارت و سستی. ( ناظم الاطباء ). ضعف. ناتوانی :
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی.
نظامی.
- کندی بصر ؛ کم شدن بینایی چشم. ضعف بینائی.
- کندی بینایی ؛ متش. ( منتهی الارب ). تاریکی چشم. ( ناظم الاطباء ).
|| نرمی. خلاف خشونت. ضد تندی :
ز مهردل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی.
( ویس و رامین ).
|| بلادت. کندفهمی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).حماقت. ( ناظم الاطباء ).

کندی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) منسوب است به کند، از قراء سمرقند. ( لباب الانساب ) ( الانساب سمعانی ).

کندی . [ ] (اِخ ) ابونصر. در «ابونصر» به این کلمه ارجاع شده و ظاهراً کندری صحیح است . رجوع به عمیدالملک کندری شود.


کندی . [ ک َ ] (اِ) گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است . و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است . و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نام گل سفید که در هندی کیوره و به عربی کاذی خوانند و کنده نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ). نام گلی است سفید که به هندی کیوره گویند و به عربی کاذی ،درخت و طلع آن شبیه به درخت و شکوفه ٔ خرما است . و این گل در عربستان بسیار شود و در فارس نیز بسیار به هم رسد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رستنی سفید خوشبوی که درخت آن مانا به درخت خرمایی باشد و در بلاد گرمسیری عمل می آید و به تازی کاذی نامند. (ناظم الاطباء).


کندی . [ ک ِ ] (اِخ ) علی بن مظفربن ابراهیم کندی (640-716 هَ .ق .). وی مردی ادیب ، متفنن ، عارف به حدیث و قراآت بوده است و در دمشق درگذشته . او راست : «التذکرة الکندیه » و همچنین او را اشعاری است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 700).


کندی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف بن یعقوب مکنی به ابوعمر از بنی کندة (283-350 هَ .ق ). او مورخ و در تاریخ مصر و مردم آن و اعمال و ثغور آن اعلم ناس بود و در حدیث و انساب هم مطلع بود او در مصر متولد شد و درهمانجا هم درگذشت . او راست : «تسمیة ولاة مصر»، «اخبار قضاة مصر»، «سیره ٔ مروان بن الجعد»، و کتاب «موالی ». (از اعلام زرکلی ). و رجوع به معجم المطبوعات شود.


کندی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کندة که از قبایل مشهور یمن باشد. (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).


کندی . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحده ٔ آمریکای شمالی (1917 - 1963 م .). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نماینده ٔ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست : چرا انگلستان به خواب رفت . سیمای شجاعان . (فرهنگ فارسی معین ).


کندی . [ ک ِ] (اِخ ) شریح بن حارث الکندی . قاضی بود نام پدرش کندی . عادل ترین قضاة بود و معاصر رسول علیه الصلوة و السلام اما او را ندید. عمرش صدوبیست سال . قرب هفتاد سال قضا کرد و خلاف از او نیامد. (تاریخ گزیده ص 248).


کندی . [ ک ُ ] (حامص ) کند بودن . آهستگی . بطء. مقابل تندی و سرعت . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل تندی . درنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام .

فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


سخنها شنیدی تو پاسخ گزار
که کندی نه خوب آید از شهریار.

فردوسی .


ز من بر دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار.

فردوسی .


بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی .

(ویس و رامین ).


|| کلالت . کلول (در شمشیر و جز آن ). مقابل تیزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نابرائی . (فرهنگ فارسی معین ) : آن شمشیر دولتی که کندی و ایستادگی نمی داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
- کندی دندان ؛ حالتی که در دندانها پدید آید از خوردن چیزی ترش . (ناظم الاطباء).
|| خدارت و سستی . (ناظم الاطباء). ضعف . ناتوانی :
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی .

نظامی .


- کندی بصر ؛ کم شدن بینایی چشم . ضعف بینائی .
- کندی بینایی ؛ متش . (منتهی الارب ). تاریکی چشم . (ناظم الاطباء).
|| نرمی . خلاف خشونت . ضد تندی :
ز مهردل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی .

(ویس و رامین ).


|| بلادت . کندفهمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).حماقت . (ناظم الاطباء).

کندی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کند، از قراء سمرقند. (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).


کندی .[ ک ِ ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق الکندی ، مکنی به ابویوسف . نخستین فیلسوف عرب و او به تمام علوم قدیم دانا بوده و فیلسوف عرب نامیده شده است و در فلسفه و منطق و حساب و هندسه و موسیقی و نجوم و طب و احکام نجوم کتب بسیار داشته . وفات او در حدود 260 هَ .ق . (873 م .) اتفاق افتاده است . او راست : اختصار قاطیغوریاس ارسطو. اختصار باری ارمیناس . تفسیر انالوطیقای اولی ارسطو. شرح انالوطیقای ثانی ارسطو. تفسیر کتاب سوفسطیقای ارسطو. اختصاری از بوطیقای ارسطو. تفسیر ثولوجیای ارسطو . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از فرزندان ملوک کندة بود که در بصره بزرگ شد سپس به بغداد انتقال یافت و به تحصیل پرداخت و در طب و فلسفه و موسیقی و هندسه و فلکیات مشهور گردید، و کتابهای فراوانی تألیف و ترجمه و شرح کرد که عدد آنها از سیصد متجاوز است . متوکل عباسی کتابهای او را ضبط کرد و سپس به وی مسترد داشت و در نزد مأمون و معتصم منزلتی عظیم داشت . او راست : «رسالة فی التنجیم »، «اختیارات الایام »، «تحاویل السنین »، «الهیات ارسطو»، «رسالة فی الموسیقی »، «الادویة المرکبة»، «المد و الجزر» و «ذات الشعبین ». (از اعلام زرکلی ). ورجوع به یعقوب بن اسحاق بن صباح و نیز رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و فهرست ابن الندیم و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکما ابن قفطی و الموشح و عیون الانباء و عیون الاخبار و التفهیم و ضحی الاسلام و فلسفه های بزرگ ، ترجمه ٔ احمد آرام ص 61 و قاموس الاعلام ترکی شود.


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ تندی] کند بودن.
۲. آهستگی.
۳. [مقابلِ تیزی] کند بودن.

دانشنامه عمومی

آوندی است تنورمانند که برای نگهداری گندم و جو به کار می رود



دانشنامه آزاد فارسی

کَندی (Kandy)
شهری در مرکز سری لانکا، کنار رود مهاولی، با ۱۱۲,۴۰۰ نفر جمعیت (۲۰۰۳). مرکز بخشی به همین نام است. این شهر در ۱۱۶کیلومتری شمال شرقی کولومبو قرار دارد. کندی مرکز ناحیۀ چای خیز و مرکز فرهنگ بودایی سینهالی به شمار می رود. معبد دندان، از مقدس ترین معابد بودایی، در این شهر است؛ می گویند دندانی از بودا در آن قرار دارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کندی (ابهام زدایی). کندی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • حجر بن عدی کندی، کنیه اش ابوعبدالرحمن، معروف به حجرالخیر، صحابی پیامبر صلی الله علیه وآله و از یاران خاص حضرت علی علیه السلام و از بزرگان و فضلای کوفه• ابوالشعثاء کندی، ابوالشعثاء، ابوالببغاء، یزید بن زیاد مهاصر بن نعمان کِنْدِی از اصحاب امام حسین علیه السلام و شهیدان کربلا• یعقوب بن اسحاق کندی، ریاضی دان، منجم و اولین فیلسوف در طبقه بندی فلاسفه اسلامی• اشعث بن قیس کندی، اَشْعَث ِ بْن ِ قَیس ِ کِنْدی ، ابومحمد (د ح ۴۰ یا ۴۱ق /۶۶۰ یا ۶۶۱م )، از مردان مشهور در تاریخ نیمه نخست سده ۱ق • حارث بن امرؤالقیس کندی، به نظر برخی یکی از شهدای کربلا• زاهر بن عمرو کندی، یکی از شهدای کربلا• سائب بن یزید کندی، محدّث و صحابی قرن اول
...

گویش مازنی

/kandi/ انبار و سیلوی چوبی

انبار و سیلوی چوبی


پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی

کندوی قلات. انبار گندم که در سقف خانه بنا می شود

Kandi

کلمه ایی در زبان لری بختیاری به معنی
کندی::زمین را کندوکاو کردن با بیل و کلنگ
. شخم زدن. کندن
Kandi
جمله ی لری بختیاری

زومینانه کندی::زمین ها را شخم زدی

جان اف کندی سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا

دلاوری سلحشوری

به معنای سلحشور بی باک و قهرمان و پهلوان در فارسی باستان

کندی:
واحد وزن احتمالا در ممالک هندوستان در قدیم


کلمات دیگر: