مترادف ناودان : آب ریز، میزاب، جوی، نهر
ناودان
مترادف ناودان : آب ریز، میزاب، جوی، نهر
فارسی به انگلیسی
downpipe, rain - (water) pipe, [mil.] hopper, feeder
chute, drain, drainpipe, gutter, hopper, trough
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. آبریز، میزاب
۲. جوی، نهر
آبریز، میزاب
جوی، نهر
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جایی که در آن ناو ( ممرسفالین آب ) گذارند( رشیدی ).۲ - ممر آب ( اطلاق محل به حال ) ۳ - ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یا آهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید.شیخ سرفروبردگفت : هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد.۴ - جوی نهر.۵ - مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود. ۶ - چوب درازمیان خالی که آب از آن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت (؟) مرغ شد آن مرغ سرخ شند.
عماره (از لغت فرس ص 91).
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود.
فردوسی .
بفرمود تا ناودان ها ز بام
بکندند و شد از بدان شادکام .
فردوسی .
که او گربه از خانه بیرون کند
یکایک همه ناودان برکند.
فردوسی .
عمر تو چو آب است در نشیبی
وین آب ترا مرگ ناودان است .
ناصرخسرو.
هرکه از شهوات طعام بگریزد و اندر شهوت ریا افتد چنان باشد که از باران حذر کند به ناودان افتد. (کیمیای سعادت ).
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید.
مختاری .
بجای باران از ابر طبع درافشان
دُرِ خوشاب چکاند ز ناودان سخن .
سوزنی .
سیل خون از جگر آرید سوی بام دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشائید.
خاقانی .
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است .
خاقانی .
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه .
خاقانی .
ای تشنه ٔ ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه .
خاقانی .
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم .
نظامی .
نقل است که یک روز جماعتی آمدند که یا شیخ ! باران نمی آید. شیخ سر فرودبرد، گفت : هین ناودانها راست کنید که باران آمد. (تذکرة الاولیاء عطار).
باران فتنه بر در و دیوار کس نبود
بر بام من ز گریه ٔ خون ناودان برفت .
سعدی .
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی .
سعدی .
- امثال :
از باران به ناودان گریختن ، نظیر: از چاه به چاله افتادن ، یا از مار به اژدها پناه بردن .
بردار ببر زیر ناودان ؛ به قصد تخفیف و توهین یا بر سبیل شوخی و مزاح به کسی که مشغول خوردن غذائی است گویند، چه ، سگ استخوان را به دندان گرفته می برد زیر ناودان میخورد.
|| آبریز و نهر و جوی و آبگذر و مجرای آب . (ناظم الاطباء). ناو. رجوع به ناو شود. || مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزند. (ازناظم الاطباء). ناو. رجوع به ناو شود. || چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا ریخته و آن را به گردش می آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به ناو شود. || تیرها که در زندگی بدوی سوراخ کنندو در آن حبوب و آرد و امثال آن ریزند و ذخیره نهند.(یادداشت مؤلف ) :
بعد از این تان برگ و رزق جاودان
از هوای خود بود نز ناودان .
مولوی .
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت ( ؟ ) مرغ شد آن مرغ سرخ شند.
به شهر اندرون پاسبانی نبود.
بکندند و شد از بدان شادکام.
یکایک همه ناودان برکند.
وین آب ترا مرگ ناودان است.
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید.
دُرِ خوشاب چکاند ز ناودان سخن.
ناودان مژه را راه گذر بگشائید.
قطره ریز است و آرزو خضر است.
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه.
چون من لب ناودان کعبه.
ز باران سوی ناودان آمدیم.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
ناودان از دو کلمه «ناو» به معنای هر چیز دراز و میان تهی که یک طرف آن باز باشد (۱) و "دان" به معنی جای، ظرف یا مکان تشکیل شده است.
از نظر عملکردی ناودان محل عبور آب است که به وسیله آن انتقال و هدایت آب از پشت بام به سطح زمین (گذر یا حیاط) صورت می گیرد.
آب برف و باران پس از جمع شدن به صورت نقطه ای یا خطی به خارج انتقال می یابد و هرچه بنا با مواد و مصالح آسیب پذیرتری ساخته شود، حساسیت و اهمیت ناودان در آن افزایش پیدا می کند. از آن جا که بیشترین حجم آب حاصل از نزولات آسمانی از ناودان عبور می کند، ناودان آسیب پذیرترین بخش ساختمان است به ویژه در بناهای گلی؛ و تخریب ناودان در کمترین زمان این بناها را به توده ای از گل تبدیل می کند.
واژه ناودان به از دو بخش ناو + دان ساخته شده اما "دان" به معنی پسوند ظرف نیست. با پوزش در فرهنگ شما نادرست نوشته شده. دان ریشه اوستایی دارد و به معنی آب میباشد ....from wiktionary aboutناودان Etymology From ناو (nâv) + دان (dân, “water”). From Proto-Iranian (compare Ossetian дон (don, “water, river”), from Proto-Indo-Iranian (compare Avestan [script needed] (dānu-, “river”)[script needed], Sanskrit धुनी (dhuni, “river”)), from Proto-Indo-European *dā- (“fluid; river; to flow”). Compare Persian دنیدن (danidan, “to run”)....also in this book:"An Etymological Dictionary of Persian, English and other Indo-European Languages" by ali nourai on page 79 is mentioned about ناودان under "danu" avestan word meaning water and river
گویش اصفهانی
تکیه ای: sül
طاری: nowdun / sül
طامه ای: nowdun
طرقی: sül
کشه ای: nowdun
نطنزی: nowdun