کلمه جو
صفحه اصلی

مبدا


مترادف مبدا : آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ، خالق، آفریننده

متضاد مبدا : مقصد

برابر پارسی : آغاز، خاستگاه

فارسی به انگلیسی

birth, birthplace, derivation, germ, matrix, origin, provenance, source, principle, [geom.] generatrix

origin, principle, [geom.] generatrix


birth, birthplace, derivation, germ, matrix, origin, provenance, source


فارسی به عربی

اصل , تعدیل , عصر , نسل

عربی به فارسی

پند , مثل , گفته اخلا قي , قاعده کلي , اصل , مرام


مترادف و متضاد

principle (اسم)
حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی و اصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی

beginning (اسم)
سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ≠ مقصد


۱. آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ≠ مقصد
۲. خالق، آفریننده


فرهنگ فارسی

آغاز، اصل، سبب
( اسم ) ۱ - جای شروع مقابل مقصد : حرکتی که بواسط. آن از مبدا به مقصد رسند . ۲ - آغاز شروع . ۳ - جای آشکار کردن جمع : مبادی . ۴ - اصل هر شئ جمع : مبادی . ۵ - سبب جمع : مبادی . یا مبدائ ازلی . یا مبدائ اعلی . یا مبدائ اول . ذات حق تعالی . یامبدائ قریب . هر مبدائی که با ذی المبدائ خود فاصل. کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدائ قریب است و اجماع که اراد. جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قو. عامله بعید است . یا مبدائ کل . ذات حق تعالی که مبدائ المبادی است ۶ - مبدائ اسمائ کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسمائ کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسمائ کلی کونی بود که مبدائ اوست و رجوع او از راه اسمائ کلی الهی باشد که معاد اوست . یا مبدائ فیاض . یا مبدائ وجود . الف - ذات حق . ب - عقول مجرده . ۷ - نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند . ۸ - زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند .

لغت نامه دهخدا

مبدا. [ م َ ] ( ع اِ ) آغاز. مبداء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون آخرعمر این جهان آمد
امروز ببایدش یکی مبدا.
ناصرخسرو ( دیوان ص 19 ).
گفتم چه چیز جنبش مبدای هردوان
گفتا که هست آرام انجام هر صور.
ناصرخسرو ( دیوان ص 188 ).
خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو ( دیوان ص 141 ).
چون از نظام عالم نندیشی
تا چیست انتها و چه بد مبدا.
ناصرخسرو.
بجز تو هیچکسی خسروی نداند کرد
که خسروی را از تست مقطع و مبدا.
مسعودسعد.
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبوده است از ازل مبدا.
سنایی.
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 21 ).
وگر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم ز آنجابه راه روم مبدا.
خاقانی ( دیوان ، ایضاً ص 26 ).
نجوم از برِ عنصر آمد به مخلص
عقول از بر انفس آمد به مبدا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 814 ).
- مبدا کردن ؛ آغاز کردن. دست یازیدن :
تندی و صفرای بخت خواجه یک ساعت بود
ساعتی دیگر به صلح و آشتی مبدا کند.
منوچهری.
تو به قهردشمنان بهتر که خود مبدا کنی
پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 135 ).
و رجوع به مبداء شود.

فرهنگ عمید

۱. آغاز.
۲. سبب.
۳. [قدیمی] اصل.
۴. (اسم، صفت ) [قدیمی] خداوند.

دانشنامه عمومی

مبدأ. مبدأ ممکن است در یکی از معانی زیر استفاده شود:
مبدأ (ریاضیات)، نقطه ای از این فضا که به عنوان مرجعی برای توصیف هندسهٔ فضای اطرافش استفاده می شود
مبدأ (ستاره شناسی)، لحظهٔ ثبت مشخصات وابسته به زمانِ یک شیء آسمانی
مبدأ تاریخ، نقطهٔ مشخص از تاریخ که که معمولاً با حادثه ای مهم همراه است

دانشنامه آزاد فارسی

مَبْدَأ (origin)
در ریاضیات، در دستگاه مختصات دکارتی، محل تلاقی محورهای x و y. مختصاتِ مبدأ (۰ , ۰) است. همچنین، به نقطۀ آغازِ پرتویا نیم خطنیز مبدأ می گویند.

فرهنگ فارسی ساره

خاستگاه، آغاز


فرهنگستان زبان و ادب

مبدأ
{origin} [گردشگری و جهانگردی] مکانی که مسافر سفر خود را از آنجا شروع می کند
{source} [زبان شناسی] نقش معنایی سازه ای که به آغاز فرایند اشاره دارد

پیشنهاد کاربران

آغاز
شروع ( محل کاری را گویند )
اول ( کاری را گویند )
ابتدا ( کاری را گویند )

در ریاضز: آغازین

مبدأ: جای شروع
مُبدِع: نو آورنده، آفریننده
🌻🌻

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ریباژ ( کردی: ریباز )
مویا muyã ( سنسکریت: مولا )
پَریاج ( سنسکریت: پْرَیاجَ )
موهان muhãn ( سنسکریت: مورْدهان )
آرَمب ( سنسکریت: آرَمبهَ )

مبدا : O R I G I N
مقصد : D E S T I N A T I O N

According to a Google search, the word origin is used as the opposite of destination on several pages on the Amtrak web site. Amtrak is the largest train operator in the United States. Here are a few examples: This schedule lists the Origin and "Destination" of various routes.


کلمات دیگر: