مترادف گل : تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا، جدا، زمین، لای، لجن، وحل | زهر، ورد، داغ
متضاد گل : خار
flower, anth-, antho
basket, goal, goal line
field goal, score, point
mud, clay
neck, throat, upper part
bloom, blossom, dirt, flower, mud
تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا
جدا، زمین
لای، لجن، وحل
زهر، ورد ≠ خار
داغ
۱. زهر، ورد
۲. داغ ≠ خار
۱. تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا
۲. جدا، زمین
۳. لای، لجن، وحل
(ورزش) امتیاز بهدست آمده از وارد کردن توپ در دروازه
مخلوط آب و خاک نرم
(عامیانه) گلو، گردن، قسمت بالا
(گیاهشناسی) اندام زایشی گیاهان گلدار، ورد
(ورزش) دروازه
(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مختلف و بوی مطبوع می باشند و زیبایی خاصی دارند و از این جهت به عنوان زینت نگه داری می شوند. 2 - به طور عام هر گیاه علفی گل دار. 3 - غنچه وا شده ، غنچه شکفته . 4 - مطلق گُل سرخ . 5 - اخگر، شعله . 6 - خوب ، دوست داشتنی . 7 - محبوب ، معشوق . 8 - هر چیز زیبا و محبوب . 9 - نوایی است از موسیقی قدیم . 10 - قسمت مرکزی هندوانه که خوش خوراک تر است . 11 - چهرة سرخ و خوش آب و رنگ . 12 - اشکال هندسی شش گوشه و هشت گوشه و ده گوشه و دوازده گوشه و غیره که در خاتم سازی به کار می رود. ؛~ از ~ کسی شکفتن چهرة کسی از شادی درخشیدن . ؛ ~ سرسبد کنایه از: نمونة اعلاء، نمونة بهترین . ؛~کاشتن کنایه از: هنرنمایی کردن ، کار نظرگیری انجام دادن .
باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .
( ~ .) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دروازه ، در بازی هایی مانند فوتبال ، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. 2 - امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.
(گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ؛ در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن .
(گَ) (اِ.) (عا.) گردن ، گلو.
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
گل . [ گ َ ] (اِ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
- از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن .
- گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن .
- گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن .
|| گریبان .یقه (در لهجه ٔ قزوینی ).
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).
نظامی .
نظامی .
مولوی .
سعدی .
حافظ.
امیرخسرو.
عنصری .
سعدی (بوستان ).
؟
مسعودسعد.
سوزنی .
اسدی .
ناصرخسرو.
انوری .
ابن یمین .
ابن یمین .
سعدی (طیبات ).
نظامی .
نظامی .
سعدی (طیبات ).
فردوسی .
گل . [ گ ُ ] (اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه . (زمخشری ).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر، توتون ، برنج و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 627 تن سکنه است . آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف . هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پنبه و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری خوسف . هوای آن معتدل و دارای 236 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای 331 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندر و نخود است . شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و زردآلو است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل . [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است . آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و چغندر است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل . [ گ ُ ] (انگلیسی ، اِ) دروازه ٔ فوتبال .
- گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل کردن .
- گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف .
- گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل زدن .
شهیدبلخی .
رودکی .
بوطاهر.
عماره .
عماره .
خسروی .
مخلدی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
عنصری .
عنصری .
(ویس و رامین ).
اسدی .
اسدی .
رفیعالدین مرزبان پارسی .
شمسی (یوسف و زلیخا).
شمسی (یوسف و زلیخا).
ناصرخسرو.
مختاری .
عبدالواسع جبلی .
سیدحسن غزنوی .
انوری .
نظامی .
نظامی .
هندوشاه نخجوانی .
سعدی .
سعدی (گلستان ).
سعدی .
اوحدی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
سنایی .
سلمان ساوجی .
سعدی .
سعدی .
جامی .
(از مجمومه ٔ امثال چ هند).
اوحدی .
خواجه سلمان (از آنندراج ).
خواجه سلمان (از آنندراج ).
انوری (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
خواجه سلمان (از آنندراج ).
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
جلال الدین عضدی (از آنندراج ).
خواجه آصفی (از آنندراج ).
خواجه سلمان (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
عرفی (از آنندراج ).
سراج المحققین (از آنندراج ).
عرفی (از آنندراج ).
فردوسی .
وحشی (از آنندراج ).
عرفی (از آنندراج ).
عرفی (از آنندراج ).
(منوچهری ).
گلو؛ گردن.
۱. خاک مخلوط با آب.
۲. خاک قبر.
۳. [قدیمی] خاک.
۴. [قدیمی، مجاز] ذات؛ سرشت.
〈 گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی بهواسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک میگردد.
۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.
۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه: گل لالهعباسی، گل سرخ.
۳. نقشونگار: لباس گلدار.
۴. [مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه.
۵. واحد شمارش برخی چیزها؛ قطعه: یک گل زغال.
۶. نوک سوختۀ فتیله.
۷. بخش کوچک و دایرهمانند در سطح چیزی؛ لکه.
۸. مهرۀ بازی گُلیاپوچ.
۹. سگک: گل کمربند.
۱۰. [قدیمی، مجاز] رُخ؛ چهره.
〈 گل آتشی: (زیستشناسی) = 〈 گل سرخ
〈 گل ادریسی: (زیستشناسی) گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کمرنگ، بنفش و سفید با برگهای بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است.
〈 گل ارمنی: قسمی خاک سرخرنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورمکرده میمالیدند.
〈 گل استکانی: (زیستشناسی) نوعی گل تزیینی با برگهای بزرگ، گلهایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه میروید.
〈 گل اشرفی: (زیستشناسی) گیاهی زینتی با گلهای زرد کوچک شبیه گل همیشهبهار.
〈 گل برف: (زیستشناسی) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگهای بیضی نوکتیز، و گلهای سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماریهای قلبی به کار میرود؛ گل برفک؛ موگه.
〈 گل بهمن: (زیستشناسی) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگهای دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگلها و کوهها میروید و در زمستان و میان برف گل میدهد؛ بهمن؛ بهمنان.
〈 گل جالیز: (زیستشناسی) = گلک
〈 گل جعفری: (زیستشناسی) گلی تزیینی، زردرنگ، برگهای ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کمرنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
〈 گل چای: (زیستشناسی) از اقسام گل محمدی با گلهای پُرپَر.
〈 گل حنا: (زیستشناسی) گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کمرنگ با بوتۀ کوتاه و برگهای دندانهدار و نوکتیز.
〈 گل خنجری: (زیستشناسی) گیاهی با برگهای بزرگ و ضخیم و گلهای زردرنگ که در نواحی گرمسیر میروید و از برگهای آن الیافی بهدست میآید.
〈 گل ختمی: (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگهای پهن، و گلهای درشت صورتی یا مایل به ارغوانی.
〈 گل زرد: (زیستشناسی) نوعی گل کمپر به رنگ زرد و شاخههای بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان میروید؛ تیغ کوهی.
〈 گل ساعتی: (زیستشناسی) گیاهی زینتی دارای برگهای بیضی و گلهای درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی.
〈 گل سرخ: (زیستشناسی) گلی معطر با گلبرگهای سرخ، ساقههای ضخیم، و برگهای بیضی که انواع مختلف دارد؛ آتشی.
〈 گل سرسبد:
۱. گل روی سبد؛ گل زیبا و برگزیده.
۲. [مجاز] شخص برگزیده و عزیز.
۳. [مجاز] آنکه طرف مهرومحبت مخصوص کسی باشد.
〈 گل سرنگون: (زیستشناسی) = بخور 〈 بخور مریم
〈 گل سنگ: (زیستشناسی) از رستنیهای نهانزا که روی برخی سنگها یا تنۀ درختان به شکل ورقههای نازک و به رنگهای گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد میروید که برخی مصرف دارویی و برخی بهواسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار میروند.
〈 گل سوری: (زیستشناسی) گل سرخ؛ گل آتشی.
〈 گل صدتومانی: (زیستشناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگهای زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخوبرگ و ریشۀ غدهای که پاجوش یا ریشۀ آن را میکارند.
〈 گل قاصد: (زیستشناسی) گیاهی خودرو با برگهای بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها میروید.
〈 گل کاغذی:
۱. گلی که از کاغذ درست کنند.
۲. (زیستشناسی) نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کمرنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست میکنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقههای بلند و از دیوار یا پایه بالا میرود.
〈 گل کردن:
۱. گل درآوردن؛ گل دادن درخت یا بوتۀ گل.
۲. [مجاز] ظاهر شدن؛ نمودار گشتن؛ جلوه کردن.
〈 گل کوکب: (زیستشناسی) = کوکب
〈 گل گاوزبان: (زیستشناسی) = گاوزبان
〈 گل گلاب: (زیستشناسی) = 〈 گل محمدی
〈 گلگندم: (زیستشناسی) = قنطوریون
〈 گل ماهور: (زیستشناسی) گلی با برگهای بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گلهایی زردرنگ و گلبرگهایی سست؛ گل ماهوتی؛ خرگوشک.
〈 گل محمدی: (زیستشناسی) از اقسام گل سرخ که کمپر و کمدوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند میزنند؛ گل گلاب.
〈 گل مریم: (زیستشناسی) نوعی گل سفید و خوشبو با بوتۀ پیازدار که پیازش را میکارند.
〈 گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند.
〈 گل مولا: عنوانی برای مرد درویش؛ درویش.
〈 گل میمون: (زیستشناسی) نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقههای راست و برگهای باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لبهایش از هم باز میشود.
〈 گل مینا: (زیستشناسی) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگهای سفید یا آبی کمرنگ دارد.
〈 گل نگونسار: (زیستشناسی) گیاهی تزیینی و خوشبو با ساقۀ کوتاه و گلهای سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ بخور مریم؛ چنگ مریم؛ پنجۀ مریم؛ گل سرنگون؛ گل نگونسار؛ سیکلامن.
〈 گل نوروز: (زیستشناسی) = پامچال
〈 گل یخ: (زیستشناسی) درختی کوتاه، برگهای بزرگ و پهن و نوکتیز با گلهای زردرنگ و خوشبو که در زمستان شکفته میشود.
۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.
۲. دروازه.
گَلْ:(gal) در گویش گنابادی یعنی ورز دادن گِلْ با پا ، چرخاندن ، دور دادن || گَلَ:(gala) در گویش گنابادی یعنی دهان
تکیه ای: gol
طاری: gol
طامه ای: gol
طرقی: gol
کشه ای: gol
نطنزی: gol
تکیه ای: gel
طاری: gel
طامه ای: gel
طرقی: gel
کشه ای: gel
نطنزی: gel
۱موش درشت اندام ۲بار دفعه
آب بند
گل