کلمه جو
صفحه اصلی

گل


مترادف گل : تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا، جدا، زمین، لای، لجن، وحل | زهر، ورد، داغ

متضاد گل : خار

فارسی به انگلیسی

flower, anth-, antho


basket, goal, goal line


field goal, score, point


mud, clay


neck, throat, upper part


mud, clay, flower, rose, goal, bloom, blossom, dirt

bloom, blossom, dirt, flower, mud


فارسی به عربی

زهرة , طین , عرین

فرهنگ اسم ها

اسم: گل (دختر) (اوستایی، پهلوی)
معنی: نام زنی در منظومه ویس و رامین

مترادف و متضاد

تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا


جدا، زمین


لای، لجن، وحل


زهر، ورد ≠ خار


داغ


mud (اسم)
افترا، گل، لجن

clay (اسم)
خاک رس، گل، رس، سفال، خاک کوزه گری

lair (اسم)
طبقه، گل، لانه، کنام، لانه خرگوش و غیره، محل استراحت جانور

blossom (اسم)
شکوفه، گل

flower (اسم)
سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل

silt (اسم)
کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای

slob (اسم)
گل، لجن، ادم نامرتب و کثیف، ادم کثیف و ژولیده

slobber (اسم)
خوی، گل، گلیز، لجن، بزاق، اب دهان، گریه بچگانه

slosh (اسم)
گل، لجن، مشروب لزج، غذای چسبناک

۱. زهر، ورد
۲. داغ ≠ خار


۱. تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا
۲. جدا، زمین
۳. لای، لجن، وحل


فرهنگ فارسی

(ورزش) امتیاز به‌دست آمده از وارد کردن توپ در دروازه


مخلوط آب و خاک نرم


(عامیانه) گلو، گردن، قسمت بالا


شارل د معروف به دو گل ژنرال نویسنده نظامی سیاستمدار و رئیس جمهور فرانسه ( و . لیل ۱۸۹٠ ف. ۱۹۷٠ م . ) . وی فرمانده یک هنگ زره پوش در جنگ دوم جهانی بود و پس از شکست فرانسه در سال ۱۹۴٠ به لندن رفت و رهبری نهضت مقاومت فرانسه را ضد آلمان بعهده گرفت سپس رئیس دولت موقت فرانسه در الجزیره و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در پاریس شد . دو گل مدتی از سیاست کناره گرفت و در سال ۱۹۴۷ م . [ مجمع مردم فرانسه ] را بنیان نهاد و در سال ۱۹۵۸ در جریان جنگ الجزیره و فرانسه بر سر کار آمد و قانون اساسی جدیدی را با رفراندم بتصویب رساند و جمهوری پنجم را بنیان نهاد و خود در سال ۱۹۵۹ بمقام ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد . وی کتاب [ خاطرات ] خود را انتشار داده است .
( اسم ) ( فوتبال ) درواز. فوتبال
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .

(گیاه‌شناسی) اندام زایشی گیاهان گلدار، ورد


(ورزش) دروازه


فرهنگ معین

(گُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت
باقالی (گُ ) (ص . ) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .
( ~ . ) [ انگ . ] (اِ. ) ۱ - دروازه ، در بازی هایی مانند فوتبال ، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. ۲ - امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.
(گِ ) [ په . ] (اِ. ) خاک آمیخته با آب . ، در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن .
(گَ ) (اِ. ) (عا. ) گردن ، گلو.

(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مختلف و بوی مطبوع می باشند و زیبایی خاصی دارند و از این جهت به عنوان زینت نگه داری می شوند. 2 - به طور عام هر گیاه علفی گل دار. 3 - غنچه وا شده ، غنچه شکفته . 4 - مطلق گُل سرخ . 5 - اخگر، شعله . 6 - خوب ، دوست داشتنی . 7 - محبوب ، معشوق . 8 - هر چیز زیبا و محبوب . 9 - نوایی است از موسیقی قدیم . 10 - قسمت مرکزی هندوانه که خوش خوراک تر است . 11 - چهرة سرخ و خوش آب و رنگ . 12 - اشکال هندسی شش گوشه و هشت گوشه و ده گوشه و دوازده گوشه و غیره که در خاتم سازی به کار می رود. ؛~ از ~ کسی شکفتن چهرة کسی از شادی درخشیدن . ؛ ~ سرسبد کنایه از: نمونة اعلاء، نمونة بهترین . ؛~کاشتن کنایه از: هنرنمایی کردن ، کار نظرگیری انجام دادن .


باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .


( ~ .) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دروازه ، در بازی هایی مانند فوتبال ، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. 2 - امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.


(گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ؛ در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن .


(گَ) (اِ.) (عا.) گردن ، گلو.


لغت نامه دهخدا

گل. [ گ ُ ]( اِ ) در اوراق مانوی ( به پارتی ) ور ( گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی ، وردژس ، کردی ، گول ( گل سرخ )، گول ، ( خار ) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است ، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. ( غیاث ). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. ( آنندراج ). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام ، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.

گل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).


گل . [ گ َ ] (اِ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
- از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن .
- گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن .
- گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن .
|| گریبان .یقه (در لهجه ٔ قزوینی ).


گل . [ گ ِ ] (اِ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاک به آب آمیخته . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). طین . وَحَل . عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک . طِآة رَبدیا رَبَد؛ گل تنک . صلصال ؛ گل نیکو. (منتهی الارب ).
سرانشان به شمشیر برکرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک .

فردوسی .


زدی گیو بیداردل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش .

فردوسی .


از سر کوه بادی اندرجست
گل من کرد زیر گل پنهان .

فرخی .


به اندازه ٔ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی .

فرخی .


از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.

منوچهری .


مانده همیشه به گل اندر درخت
باز روان جانوران چپ و راست .

ناصرخسرو.


بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.

سوزنی .


وز گل راه و که دیوار او
مشتری بام مسیح اندای باد.

خاقانی .


چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).


در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم ... شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم . (سندبادنامه ص 294).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود دیگران همه دُرد.

نظامی .


هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش .

نظامی .


عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت .

مولوی .


یکی بنده ٔ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش .

سعدی .


آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی .

حافظ.


هم نان کسان حلال خورده
هم خورده ٔ خود حلال کرده .

امیرخسرو.


|| گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || خاک :
همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست
نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان .

عنصری .


کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل .

سعدی (بوستان ).


گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.

؟


|| خلقت . طینت . مایه . فطرت :
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از وفا نوشته .

مسعودسعد.


بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.

سوزنی .


- امثال :
کار دل است کار خشت و گل نیست .
گاو کی داند که در گل گوهر است .
گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند .
ندهد گل بگل خورنده طبیب .
هر کس که او گل کند گل خورد .
- خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن ؛ کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن :
چنین داد، پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل .

اسدی .


کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید.

ناصرخسرو.


چون بشکلت نظر کنم گویم
کس به گل آفتاب انداید.

انوری .


با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک به گل میندای .

ابن یمین .


کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب .

ابن یمین .


- در گل فرورفتن ؛ به کاری درماندن . به مشکلی دچار شدن :
نه سعدی در این گل فرورفت و بس
که آنانکه بر روی دریا روند.

سعدی (طیبات ).


- در گل ماندن ؛ کنایه از درماندن و عاجز شدن . سرگردان و حیران شدن :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی در اندوه چون خر به گل .

نظامی .


غریق غم شدم افتاده در دل
بماندم چون خری رنجور در گل .

نظامی .


هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست
هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود.

سعدی (طیبات ).


- گل بر سر داشتن و نشستن ؛ شتاب کردن . عجله کردن :
که گر گل بسرداری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی .

فردوسی .



گل . [ گ ُ ] (اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه . (زمخشری ).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر، توتون ، برنج و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 627 تن سکنه است . آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف . هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پنبه و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری خوسف . هوای آن معتدل و دارای 236 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای 331 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندر و نخود است . شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و زردآلو است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گل . [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است . آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و چغندر است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گل . [ گ ُ ] (انگلیسی ، اِ) دروازه ٔ فوتبال .
- گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل کردن .
- گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف .
- گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل زدن .


گل . [ گ ُ ](اِ) در اوراق مانوی (به پارتی ) ور (گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی ، وردژس ، کردی ، گول (گل سرخ )، گول ، (خار) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است ، چنانکه گل سوسن و گل نرگس . (غیاث ). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج ). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است . پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام ، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم .

شهیدبلخی .


مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان .

رودکی .


نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب .

بوطاهر.


باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.

عماره .


نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ .

عماره .


اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است .

خسروی .


آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.

مخلدی .


زن شیر [ گردیه خواهر بهرام چوبینه ] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.

فردوسی .


به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است .

فردوسی .


گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ .

فرخی .


با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.

فرخی .


باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن .

فرخی .


نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.

منوچهری .


ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه .

منوچهری .


ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ .

عنصری .


شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.

عنصری .


گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من .

(ویس و رامین ).


کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.

اسدی .


هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ .

اسدی .


تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه .

رفیعالدین مرزبان پارسی .


شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون .

شمسی (یوسف و زلیخا).


بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من .

شمسی (یوسف و زلیخا).


همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.

ناصرخسرو.


و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و کیومرث ... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه ).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.

مختاری .


بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.

عبدالواسع جبلی .


نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم .

سیدحسن غزنوی .


با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت .

انوری .


لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش .

نظامی .


از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.

نظامی .


به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین .(تاریخ طبرستان ).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.

هندوشاه نخجوانی .


صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست .

سعدی .


دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ .

سعدی (گلستان ).


هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است .

سعدی .


بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.

اوحدی .


صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت .

حافظ.


یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است .

حافظ.


حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است .

حافظ.


- امثال :
گل شکفتن ؛ مثل گل از هم بازشدن .
مثل گل آتشی ؛ مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ .

سنایی .


گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا .

سلمان ساوجی .


از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته .
اگر گل به دست داری مبوی ؛ شتاب کن . عجله کن .
از گل بویی از خرس مویی .
از گل خار بهره داشتن .
از گل نازکتر به کسی نگفتن .
از گل کسی برخوردن ؛ از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل ؛ یعنی از کدام اصل و خاندان . (آنندراج ).
از یک گل بهار نمیشود .
پهلوی هر گل نهاده خاری است .
گل از خار است و ابراهیم از آزر .

سعدی .


گل از خار برآمدن .
گل با خار است و صاف با دردی .

سعدی .


گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود .
گل بریزد به وقت سیرابی .
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن .
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند .
گل بیخار نچیده ست کسی .

جامی .


گل بی عیب خداست .
گل راضی ، بلبل راضی ، باغبان رضانیست .
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید .
گل کاغذین بوی ندهد .

(از مجمومه ٔ امثال چ هند).


گل کاغذین را به شبنم چه کار .
گل گفتن و گل شنفتن .
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد .

اوحدی .


هر جا گل است خار است .
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست . (جامع التمثیل ).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل :
بیرنگ . بلبل شکار. بیخار. پیش رس . تازه . تازه رس . تردامن . خودرای . خوشرنگ . دست خورده . سحرخیز. سیراب . شبنم فروش . شبنم فریب . شوخ چشم . نیم رنگ . هرزه درای . (آنندراج ).
و از تشبیهات :
اطلس گل :
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


پیاله ٔ گل :
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


پیکان گل :
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل .

انوری (از آنندراج ).


پیمانه ٔ گل :
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.

صائب (از آنندراج ).


جام گل :
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


سبوی گل :
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل .

صائب (از آنندراج ).


سفره ٔ گل :
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.

خواجه سلمان (از آنندراج ).


شیشه ٔ گل :
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


صفحه ٔ گل :
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.

ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).


عروس گل :
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.

جلال الدین عضدی (از آنندراج ).


کاسه ٔ گل :
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن .

خواجه آصفی (از آنندراج ).


گنبد گل :
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


گوش گل :
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست .

صائب (از آنندراج ).


مخمل گل :
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.

عرفی (از آنندراج ).


مصحف گل :
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.

سراج المحققین (از آنندراج ).


مهتاب گل :
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.

عرفی (از آنندراج ).


ترکیب ها:
- گلاب . گلاویز. گل افشان . گل افشانی . گل اندام . گل انگبین . گل باران . گل باره . گل باقلی . گلبانگ . گل بته .گل بدن . گل برگ . گل بوی . گل بهی . گل پایگان . گل پر. گل تپه . گل چهر. گل چهره . گلچین . گلچینی . گل خانه . گل خنده . گل خیر. گل دار. گلدان . گل در چمن . گل دسته . گل دوزی . گل رخ . گل رنگ . گل ریز. گل ریزان . گلزار. گل زرد. گل زریون . گلستان . گل طاوسی . گلغونه . گل فام . گل فروش . گل فروشی . گل قند. گل گنده . گل گون . گل گونه . گل گیر. گلنار. گل ناز. گله . گلی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل :
گل آسمان . گل آفتاب گردان . گل اربه . گل ارغوان . گل اشرفی . گل اطلسی . گل اورنگ . گل بافرمان . گل بنفشه . گل بی فرمان . گل پارسی . گل پیاده . گل تر. گل جرت . گل جعفری . گل حجر. گل حنا. گل خروسی . گل خطمی . گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری . گل دورنگ . گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق . گل سرخ . گل ساعت . گل سنبل . گل سوری . گل سوسن . گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ . گل عباسی . گل عجایب . گل فرنگ . گل قحبه . گل کاجیله . گل کاچیره . گل کاغاله . گل کافشه . گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان . گل گلایل . گل گیتی . گل لادن . گل لاله . گل لاله عباسی . گل مخمل . گل مریم . گل مشکین . گل مکرز. گل میخک . گل میموزا. گل میمون . گل نرگس . گل نسترن . گل نسرین . گل نیلوفر. گل یاس . گل یاسمن . گل یوسف . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره . شادابی :
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.

فردوسی .


|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم ؛ یعنی به دولت تو. (برهان ) (آنندراج ). || نتیجه . (غیاث ). نتیجه و فایده . (آنندراج ) :
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.

وحشی (از آنندراج ).


گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی .

عرفی (از آنندراج ).


صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است .

عرفی (از آنندراج ).


|| داغ بمجاز شهرت گرفته . (آنندراج ).
|| رنگ سرخ . (برهان ) (آنندراج ). || اخگر آتش . (برهان ) (غیاث ). || بهتر و خوب . (غیاث ) (آنندراج ). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت . || نخبه . برگزیده از هر چیزی : گل نخودچی ؛ گل پسرهایم فلان است . || راه گل ، نام نوائی است در موسیقی :
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه .

(منوچهری ).


|| گله . نقطه . لکه : گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19).

فرهنگ عمید

گلو؛ گردن.


گلو، گردن.
۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.
۲. دروازه.
۱. خاک مخلوط با آب.
۲. خاک قبر.
۳. [قدیمی] خاک.
۴. [قدیمی، مجاز] ذات، سرشت.
* گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد.
۱. (زیست شناسی ) اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه که پس از مدتی به جای آن میوه به وجود می آید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.
۲. (زیست شناسی ) هریک از گیاهان بوته ای یا درختچه ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه: گل لاله عباسی، گل سرخ.
۳. نقش ونگار: لباس گل دار.
۴. [مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه.
۵. واحد شمارش برخی چیزها، قطعه: یک گل زغال.
۶. نوک سوختۀ فتیله.
۷. بخش کوچک و دایره مانند در سطح چیزی، لکه.
۸. مهرۀ بازی گُل یاپوچ.
۹. سگک: گل کمربند.
۱۰. [قدیمی، مجاز] رُخ، چهره.
* گل آتشی: (زیست شناسی ) = * گل سرخ
* گل ادریسی: (زیست شناسی ) گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کم رنگ، بنفش و سفید با برگ های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است.
* گل ارمنی: قسمی خاک سرخ رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم کرده می مالیدند.
* گل استکانی: (زیست شناسی ) نوعی گل تزیینی با برگ های بزرگ، گل هایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می روید.
* گل اشرفی: (زیست شناسی ) گیاهی زینتی با گل های زرد کوچک شبیه گل همیشه بهار.
* گل برف: (زیست شناسی ) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ های بیضی نوک تیز، و گل های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری های قلبی به کار می رود، گل برفک، موگه.
* گل بهمن: (زیست شناسی ) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگ های دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، بهمنان.
* گل جالیز: (زیست شناسی ) = گلک
* گل جعفری: (زیست شناسی ) گلی تزیینی، زردرنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
* گل چای: (زیست شناسی ) از اقسام گل محمدی با گل های پُرپَر.
* گل حنا: (زیست شناسی ) گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دندانه دار و نوک تیز.
* گل خنجری: (زیست شناسی ) گیاهی با برگ های بزرگ و ضخیم و گل های زردرنگ که در نواحی گرمسیر می روید و از برگ های آن الیافی به دست می آید.
* گل ختمی: (زیست شناسی ) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن، و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی.
* گل زرد: (زیست شناسی ) نوعی گل کم پر به رنگ زرد و شاخه های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می روید، تیغ کوهی.
* گل ساعتی: (زیست شناسی ) گیاهی زینتی دارای برگ های بیضی و گل های درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی.
* گل سرخ: (زیست شناسی ) گلی معطر با گلبرگ های سرخ، ساقه های ضخیم، و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی.
* گل سرسبد:
۱. گل روی سبد، گل زیبا و برگزیده.
۲. [مجاز] شخص برگزیده و عزیز.
۳. [مجاز] آن که طرف مهر و محبت مخصوص کسی باشد.
* گل سرنگون: (زیست شناسی ) = بخور * بخور مریم
* گل سنگ: (زیست شناسی ) از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند.
* گل سوری: (زیست شناسی ) گل سرخ، گل آتشی.
* گل صدتومانی: (زیست شناسی ) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگ های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ و برگ و ریشۀ غده ای که پاجوش یا ریشۀ آن را می کارند.
* گل قاصد: (زیست شناسی ) گیاهی خودرو با برگ های بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها می روید.
* گل کاغذی:
۱. گلی که از کاغذ درست کنند.
۲. (زیست شناسی ) نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کم رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه های بلند و از دیوار یا پایه بالا می رود.
* گل کردن:
۱. گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل.
۲. [مجاز] ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن.
* گل کوکب: (زیست شناسی ) = کوکب
* گل گاوزبان: (زیست شناسی ) = گاوزبان
* گل گلاب: (زیست شناسی ) = * گل محمدی
* گل گندم: (زیست شناسی ) = قنطوریون
* گل ماهور: (زیست شناسی ) گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زردرنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهوتی، خرگوشک.
* گل محمدی: (زیست شناسی ) از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل گلاب.
* گل مریم: (زیست شناسی ) نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند.
* گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند.
* گل مولا: عنوانی برای مرد درویش، درویش.
* گل میمون: (زیست شناسی ) نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود.
* گل مینا: (زیست شناسی ) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد.
* گل نگونسار: (زیست شناسی ) گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن.
* گل نوروز: (زیست شناسی ) = پامچال
* گل یخ: (زیست شناسی ) درختی کوتاه، برگ های بزرگ و پهن و نوک تیز با گل های زردرنگ و خوش بو که در زمستان شکفته می شود.

۱. خاک مخلوط با آب.
۲. خاک قبر.
۳. [قدیمی] خاک.
۴. [قدیمی، مجاز] ذات؛ سرشت.
⟨ گل‌ سفید: نوعی سنگ ‌آهک به ‌رنگ سفید که گاهی به‌واسطۀ وجود مواد خارجی به‌ رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن ‌را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می‌گردد.


۱. (زیست‌شناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهان‌دانه که پس از مدتی به‌جای آن میوه به‌وجود می‌آید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.
۲. (زیست‌شناسی) هریک از گیاهان بوته‌ای یا درختچه‌ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان‌دانه: گل لاله‌عباسی، گل سرخ.
۳. نقش‌ونگار: لباس گل‌دار.
۴. [مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه.
۵. واحد شمارش برخی چیزها؛ قطعه: یک گل زغال.
۶. نوک سوختۀ فتیله.
۷. بخش کوچک و دایره‌مانند در سطح چیزی؛ لکه.
۸. مهرۀ بازی گُل‌یاپوچ.
۹. سگک: گل کمربند.
۱۰. [قدیمی، مجاز] رُخ؛ چهره.
⟨ گل آتشی: (زیست‌شناسی) = ⟨ گل سرخ
⟨ گل ادریسی: (زیست‌شناسی) گل تزیینی به ‌شکل خوشه، سرخ کم‌رنگ، بنفش و سفید با برگ‌های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است.
⟨ گل ارمنی: قسمی خاک سرخ‌رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم‌کرده می‌مالیدند.
⟨ گل استکانی: (زیست‌شناسی) نوعی گل تزیینی با برگ‌های بزرگ، گل‌هایی به‌ شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می‌روید.
⟨ گل اشرفی: (زیست‌شناسی) گیاهی زینتی با گل‌های زرد کوچک شبیه گل همیشه‌بهار.
⟨ گل برف: (زیست‌شناسی) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ‌های بیضی نوک‌تیز، و گل‌های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری‌های قلبی به کار می‌رود؛ گل برفک؛ موگه.
⟨ گل بهمن: (زیست‌شناسی) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگ‌های دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل‌ها و کوه‌ها می‌روید و در زمستان و میان برف گل می‌دهد؛ بهمن؛ بهمنان.
⟨ گل جالیز: (زیست‌شناسی) = گلک
⟨ گل جعفری: (زیست‌شناسی) گلی تزیینی، زردرنگ، برگ‌های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم‌رنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
⟨ گل چای: (زیست‌شناسی) از اقسام گل محمدی با گل‌های پُرپَر.
⟨ گل حنا: (زیست‌شناسی) گلی تزیینی به‌ رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم‌رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ‌های دندانه‌دار و نوک‌تیز.
⟨ گل خنجری: (زیست‌شناسی) گیاهی با برگ‌های بزرگ و ضخیم و گل‌های زردرنگ که در نواحی گرمسیر می‌روید و از برگ‌های آن الیافی به‌دست می‌آید.
⟨ گل ختمی: (زیست‌شناسی) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ‌های پهن، و گل‌های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی.
⟨ گل زرد: (زیست‌شناسی) نوعی گل کم‌پر به ‌رنگ‌ زرد و شاخه‌های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می‌روید؛ تیغ کوهی.
⟨ گل ساعتی: (زیست‌شناسی) گیاهی زینتی دارای برگ‌های بیضی و گل‌های درشت شبیه ساعت به ‌رنگ سرخ یا آبی.
⟨ گل سرخ: (زیست‌شناسی) گلی معطر با گلبرگ‌های سرخ، ساقه‌های ضخیم، و برگ‌های بیضی که انواع مختلف دارد؛ آتشی.
⟨ گل سرسبد:
۱. گل روی سبد؛ گل زیبا و برگزیده.
۲. [مجاز] شخص برگزیده و عزیز.
۳. [مجاز] آن‌که طرف مهر‌و‌محبت مخصوص کسی باشد.
⟨ گل سرنگون: (زیست‌شناسی) = بخور ⟨ بخور مریم
⟨ گل‌ سنگ: (زیست‌شناسی) از رستنی‌های نهان‌زا که روی برخی سنگ‌ها یا تنۀ درختان به‌ شکل ورقه‌های نازک و به ‌رنگ‌های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به‌ زرد می‌روید که برخی مصرف دارویی و برخی به‌واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به ‌کار می‌روند.
⟨ گل‌ سوری: (زیست‌شناسی) گل‌ سرخ؛ گل ‌آتشی.
⟨ گل‌ صدتومانی: (زیست‌شناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به ‌رنگ‌های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ‌و‌برگ و ریشۀ غده‌ای که پاجوش یا ریشۀ آن ‌را می‌کارند.
⟨ گل ‌قاصد: (زیست‌شناسی) گیاهی خودرو با برگ‌های بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها می‌روید.
⟨ گل ‌کاغذی:
۱. گلی که از کاغذ درست کنند.
۲. (زیست‌شناسی) نوعی گل استکانی به ‌رنگ بنفش یا سرخ کم‌رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می‌کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه‌های بلند و از ‌دیوار یا پایه بالا می‌رود.
⟨ گل‌ کردن:
۱. گل درآوردن؛ گل‌ دادن درخت یا بوتۀ گل.
۲. [مجاز] ظاهر شدن؛ نمودار گشتن؛ جلوه‌ کردن.
⟨ گل‌ کوکب: (زیست‌شناسی) = کوکب
⟨ گل‌ گاوزبان: (زیست‌شناسی) = گاوزبان
⟨ گل ‌گلاب: (زیست‌شناسی) = ⟨ گل محمدی
⟨ گل‌گندم: (زیست‌شناسی) = قنطوریون
⟨ گل ‌ماهور: (زیست‌شناسی) گلی با برگ‌های بزرگ و پهن شبیه گوش‌ خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل‌هایی زردرنگ و گلبرگ‌هایی سست؛ گل ماهوتی؛ خرگوشک.
⟨ گل ‌محمدی: (زیست‌شناسی) از اقسام گل سرخ که کم‌پر و کم‌دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می‌زنند؛ گل گلاب.
⟨ گل ‌مریم: (زیست‌شناسی) نوعی گل ‌سفید و خوش‌بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می‌کارند.
⟨ گل‌ مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند.
⟨ گل‌ مولا: عنوانی برای مرد درویش؛ درویش.
⟨ گل‌ میمون: (زیست‌شناسی) نوعی گل به ‌رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه‌های راست و برگ‌های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب‌هایش از هم باز می‌شود.
⟨ گل‌ مینا: (زیست‌شناسی) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به ‌شکل قرص است و اطرافش گلبرگ‌های سفید یا آبی کم‌رنگ دارد.
⟨ گل‌ نگونسار: (زیست‌شناسی) گیاهی تزیینی و خوش‌بو با ساقۀ کوتاه و گل‌های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ بخور مریم؛ چنگ مریم؛ پنجۀ مریم؛ گل سرنگون؛ گل نگون‌سار؛ سیکلامن.
⟨ گل‌ نوروز: (زیست‌شناسی) = پامچال
⟨ گل ‌یخ: (زیست‌شناسی) درختی کوتاه، برگ‌های بزرگ و پهن و نوک‌تیز با گل‌های زردرنگ و خوش‌بو که در زمستان شکفته می‌شود.


۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.
۲. دروازه.


دانشنامه عمومی

گَلْ:(gal) در گویش گنابادی یعنی ورز دادن گِلْ با پا ، چرخاندن ، دور دادن || گَلَ:(gala) در گویش گنابادی یعنی دهان


گُل یا شکوفه ساختار زایشی در گیاهان گل دار یا نهان دانه است. کارکرد زیست شناختی گل به هم رسانیدن یاختهٔ زایشی نر (اسپرم) و یاخته زایشی ماده (تخم) است. این فرایند با گرده افشانی توسط حشرات آغاز و پس از لقاح به تشکیل دانه می انجامد. گل ها برای روحیه انسان بسیار مؤثر هستند.نبو
گل را می توان جوانه ای تصور کرد که برای تولیدمثل گیاه مادر تغییر شکل یافته است. در جریان تبدیل برگ به گل، برگ از نظر شکل و رنگ دستخوش تغییرات فراوانی می شود. این برگ های تغییرشکل یافته را قسمت های گل می نامند.
گل ها می توانند پیوند دو نژاد را آسان کنند (تلفیق اسپرم و تخم گل های مختلف در یک گونه) یا درون گونه خود افزایش یابند (تلفیق اسپرم و تخم در همان گونه). بعضی از گل ها بدون لقاح، دیاسپور تولید می کنند (parthenocarpy). گل ها دارای اسپورانژیا هستند، جاییکه محتوی گامتوفیت می باشد. گل ها منجر به تولید میوه و دانه می شوند. بعضی از گل ها در دوره تکامل خود برای حیوانات جذاب هستند و این دلیلی است که حیوانات را عامل گرده افشانی آن ها می کند.علاوه بر تسهیل تولید مثل گیاهان گلدار، گل ها مدت طولانی است؛ که توسط انسان ها تحسین شده و برای زیباسازی محیط، نشانه ای از عشق، آیین، مذهب، پزشکی و به عنوان منبع غذایی استفاده می شوند.
یک گل، از چهار قسمت که به بالای یک ساقه کوتاه متصل شده اند، تشکیل شده است. هر کدام از این بخش ها در یک حلقه از حفره گل گیاه قرار گرفته اند. چهار حلقه اصلی (با شروع از پایه گل یا پایین ترین گره و حرکت به سمت بالا) به شرح زیر است:
گل (سرزمین). گُل یا گال (به لاتین: گالیا (Galia))، (به یونانی: گالانیا) منطقه ای در غرب اروپا است که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوییس و بخش هایی از هلند و آلمان (بخش غربی رود راین) در آن قرار دارند.
گاهی اوقات گل به اقوام سلت که در زمان های بسیار دوری در این منطقه زندگی می کردند اطلاق می شود ولی گل ها در زمان قدرت روم در سطح اروپا پراکنده بودند و به زبان گالی سخن می گفتند. به علاوهٔ گل هایی که در سرزمین فرانسه زندگی می کردند قوم دیگری به نام لپونتی وجود داشت که در سرزمین های شمالی ایتالیا مسکن داشتند. قوم دیگری به نام هلواتی نیز در شمال رشته کوه آلپ در رائتیا وجود داشت.

گل (طوالش). گل ، روستایی از توابع بخش کرگان رود شهرستان طوالش در استان گیلان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان لیسار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۴ نفر (۱۷خانوار) بوده است.

گل (فیلم ۱۳۶۷). گل فیلمی به کارگردانی و نویسندگی رجب محمدین محصول سال ۱۳۶۷ است.
آناهیتا قاضی بیات
امیر کلوری
مهری مهرنیا
شروین نجفیان
حمید صالحین
علی دلاور
مرضیه سعیدی
حسن فرازمند
جاماسب فره وشی
محمود شهیدی
محسن ضرابی
محسن قندهاری
اسفندیار رسولی
حمیدرضا احمدی

گل (فیلم ۱۹۹۳). گل (به هندی: Phool) فیلمی محصول سال ۱۹۹۳ و به کارگردانی سینگتام سرینیواسا رائو است. در این فیلم بازیگرانی همچون سونیل دات، مادهوری دیکشیت، کومار گارو، راجندرا کومار، شاکتی کاپور، تیکو تالسانیا ایفای نقش کرده اند.
۳۰ ژوئیه ۱۹۹۳ (۱۹۹۳-07-۳۰)

گل (فیلم ۲۰۰۷). گل (به هندی: Goal) فیلمی محصول سال ۲۰۰۷ و به کارگردانی ویویک آگنیهوتری است. در این فیلم بازیگرانی همچون جان آبراهام، بیپاشا باسو، آرشاد وارسی، شرناز پاتل، بومان ایرانی، دالیپ تاهیل، راجندرانات زوتشی، سنا خان ایفای نقش کرده اند.
۲۳ نوامبر ۲۰۰۷ (۲۰۰۷-11-۲۳)

گل (فیلم). گل (فیلم) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی رجب محمدین ساختهٔ سال ۱۳۶۷ است.

گل (مراغه). گل یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سراجوی شمالی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع شده است.

گل (نقده). گل (نقده)، روستایی از توابع بخش محمدیار شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی زمین های اطراف روستا از حاصلخیزی زیادی برخوردارند و شغلاکثر مردم روستا کشاورزی ودامداری است.از افتخارات این روستا وجود تحصیل کرده های زیاد آن می باشد.
این روستا در دهستان المهدی (نقده) قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۲۷ نفر (۱۴۶خانوار) بوده است.زبان مردم گل کردی سورانی و مذهب آنها سنی شافعی است.

گل (ورزش). گُل (به انگلیسی: Goal) اشاره به یک روش امتیازدهی دارد که در بسیاری از ورزشها مورد استفاده قرار میگیرد. واژه گُل همچنین میتواند به ساختارِ فیزیکیِ واقع در محل بازی که امتیازدهی در آن صورت میگیرد اطلاق شود.در برخی از ورزشها هر گل ارزش یکسانی دارد و تنها معیار برای سیستم امتیازدهی به حساب می آید بنابراین امتیاز نهاییِ هر تیم بستگی به تعداد گلهای دارد که در طول بازی بدست می آورد.اما در برخی دیگر از ورزشها تنها شمارش تعداد گلها یگانه معیار برای امتیازدهی به حساب نمی آید بلکه بسته به شرایط، هر گل میتواند ارزش امتیازگیری متفاوتی را داشته باشد.
ویکی پدیای انگلیسی

دانشنامه آزاد فارسی

گل (flower)
واحد تولیدمثلی گیاه نهاندانه یا گیاه گل دار. معمولاً از چهار حلقه برگ های تغییرشکل یافته تشکیل می شود: کاسبرگ، گلبرگ ، پرچم، و برچه. این اجزا روی محوری مرکزی (نهنج) قرار می گیرند. تنوع بسیار در اندازه، رنگ، تعداد، و آرایش این اجزا با روش گرده افشانی ارتباط نزدیک دارد. گل های سازش یافته برای گرده افشانی با باد معمولاً دارای گلبر گ ها و کاسبرگ های تحلیل رفته یا فاقد این اجزایند و کلاله های پرمانندی دارند که به منظور به دام انداختن گرده های منتقل شده با باد به سمت بیرون گل آویزان شده اند. به عکس، گلبرگ های گل هایی که با حشرات گرده افشانی می شوند، معمولاً بسیار مشخص و رنگین اند.
ساختار. کاسبرگ ها و گلبرگ ها به ترتیب کاسۀ گل و جام گل، و این دو با یکدیگر گلپوش را تشکیل می دهند که وظیفۀ آن حفاظت از اجزای گل و جلب موجودات گرده افشان است. پرچم در میان گلبرگ ها قرار دارد. هر پرچم پایه ای آویخته دارد که در انتها دارای میلههای حاوی دانۀ گرده است. به مجموعۀ پرچم های گل نافه گل (اندام نر) می گویند. حلقۀ درونی گل شامل برچه هاست که هریک متشکل از یک تخمدان حاوی تخمک و یک کلاله در انتهای پایه ای نازک (خامه) است. به مجموعۀ برچه ها مادگی (اندام ماده) می گویند.
انواع گل. گل ها از نظر اندازه بسیار متنوع اند. ممکن است مانند عدسک آبی آن قدر کوچک باشند که با چشم غیر مسلح به سختی دیده شوند یا مانند گل های غول پیکر رافلزیای مالزیایی آن قدر بزرگ باشند که قطر تنه آن ها به یک متر برسد. گل ممکن است روی گل آذین به صورت منفرد یا مجتمع قرار داشته باشد. به پایۀ گل آذین پایک، و به پایۀ گل منفرد دُمگل می گویند. گلی که هر دوی اندام های تولیدمثلی نر و ماده را داشته باشد نر ـ ماده (هرمافرودیت) است. اگر اندام های نر و ماده روی یک گیاه، اما به صورت مجزا قرار داشته باشند، آن گیاه را یک پایه می نامند و اگر اندام های نر روی یک گیاه و اندام ماده روی گیاه (پایۀ) دیگر قرار داشته باشند، آن گیاه دو پایه نامیده می شود.

گل (صنایع دستی). نگارۀ گُل در متن فرش و در دیگر هنرهای سنتی بسیار به کار می رود. نمایش گل و نقش های گوناگون آن در زندگی ایرانیان به ویژه در قالی های ایرانی فراوان است. معروف ترین گل در طراحی نقشۀ فرش، گل شاه عباسی است. طراحی گل های شاه عباسی را هنرمندان دوران صفویه رواج دادند و آن ها را به صورت تک گل یا با تزییناتی در درون، زیر، و سر گل، و در دو سو نشان می دادند. به این ترتیب، نگاره دارای گل های چهارپر، هشت پر، چند گل بر یک بوته، تک گل، یا گل های پیوسته به اسلیمی و ختایی است.

گل (مردم شناسی). گُل (مردم شناسی)(Gaul)
اقوام سلتی زبان ساکن در فرانسه و بلژیک، در دورۀ امپراتوری روم. محل سکونت آنان نیز به همین نام بود. برخی از گل ها در حدود ۴۰۰پ م به ایتالیا هجوم بردند، شهر رُم را در ۳۸۷پ م اشغال کردند و در نواحی بین کوه های آلپ و آپنن ساکن شدند. این منطقه، که به گُلِ سیزالپین شهرت یافت، در حدود ۲۲۵پ م به تسخیر روم درآمد. رومی ها در حدود ۱۲۰پ م نواحی جنوبی گُل، از سلسله کوه های آلپ تا درۀ رون را نیز تسخیر کردند و این منطقه را گالیای ناربوننسیس نامیدند. منطقۀ باقی مانده، از اقیانوس اطلس تا راین، را یولیوس سِزار در جنگ های گالیایی (۵۸ تا ۵۱پ م) فتح کرد و تحت سلطه درآورد. این منطقه بعداً در امپراتوری روم به سه استان تقسیم شد که عبارت بودند از آکویتانیا در غرب، بلژیکا در شمال، و لوگدوننسیس در مرکز و شمال غربی، امروزه فرانسه.

فرهنگستان زبان و ادب

{goal} [ورزش] امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد

نقل قول ها

گل
• «آن کس که میل به مال اندوزی دارد، باید از زنبور عسل سرمشق گیرد. او بدون اینکه گل را پرپر کند به جمع آوری عسل می پردازد. تو نیز ثروت خویش را بدون نابودی منبع آن، کسب کن! آنگاه اندوخته تو بیش از پیش افزایش خواهد یافت.» -> گوتاما بودا
• «آن که همیشه شاگرد می ماند آموزگار خود را پاداشی به سزا نمی دهد. چرا تاج گل های مرا از سر نیفکندید؟» -> فریدریش نیچه
• «اسلحه را با بوسه و گلوله را با گل نمیتوان نابود کرد.» -> ایزابل آلنده
• «انسان که از زن زاییده می شود، قلیل الایام و پر از زحمات است. مثل گل می روید و بریده می شود، و مثل سایه می گریزد و نمی ماند.» -> انجیل عهد عتیق، کتاب ایوب - ۱۴، ۱-۲-۳
• «به زنان خود به احترام بنگرید، آن ها گل های آسمانی را در بستر زمین می کارند و جامهٔ دلپذیر و زیبای عشق را می آرایند و در پردهٔ عفاف، احساسات لطیف را می پرورانند.» -> فریدریش شیلر
• «جز با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای!» -> شازده کوچولو
• «...در آغاز دلدادگی بوسه چه طبیعی زاده می شود! چه فراوان یکی پس از دیگری می جوشد! و چه دشوار است شمارش بوسه های ساعتی و گل های کشتزاری در اردیبهشت.» -> در جستجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست
• «زنبور هرچقدر باشد، گل از آن بیشتر است؛ دل های ماتم زده هراندازه باشند، قلب های شاد زیادترند.» -> ویلیام شکسپیر
• «شاید بی پایه نباشد اگر بگوییم که وضع خاص طبیعی شهر نیشابور، خیام را در ادراک معنایی که در سبزه و گل میدیده، یاری کرده است» -> محمد اسلامی ندوشن
• «دستانم بوی گل میداد، به جرم چیدن گل به کویر تبعیدم کردند ، ویک نفر نگفت : شاید گلی کاشته باشد.» سینا به منش - مجموعه شعر " آهوی ناتمام " -> ]
• «شما می توانید گل ها را قطع کنید اما از آمدن بهار نمی توانید جلوگیری کنید.» -> ملالی جویا
• «شیراز شهر بزرگ فارس، شهری است باشکوه و باعظمت که والیان، آنجا منزل می کنند و آن را وسعتی است تا آنجا که در این شهر خانه ای نیست مگر آنکه صاحب خانه را بوستانی است دارای همه میوه ها و گل ها و سبزی ها و هرچه در بوستان ها می باشد.» -> کتاب البلدان
• «عده ای دایم غرغر می کنند که گل سرخ خار دارد، من شکر می کنم که خارها گل دارند» -> آلفونس کار
• «عشق، به زیبایی سرخ گل های وحشی است؛ دوستی، مانند تیغ برگ های راج است و در برابر شکوه شکوفه های گل سرخ ناچیز. اما کدامین پایدارتر است؟» -> امیلی برونتی
• «گل را میتوان زیر پا لِه کرد، ولی بوی عطر آن در فضا را نمی توان کشت.» -> ولتر
• «گل ها، تبسم زمین هستند.» -> رالف والدو امرسن
• «گل های بهاری، رؤیای زمستان است.» -> جبران خلیل جبران
• «موسیقی، سرزمینی است که روح من در آن حرکت می کند، در آنجا همه چیز گل های زیبا می دهد و هیچ علف هرزه ای در آن نمی روید، اما کمتر هستند اشخاصی که بفهمند در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است.» -> لودویگ وان بتهوون
• «بعضی آدم ها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال می کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می گیرد.» -> سووشون
• «تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردمان هنرمند و حساس، گل های زیبای آن می باشند.» -> گوستاو لوبن
• «با یک گل بهار نمی شود.»• «چوب معلم گله، هر کی نخوره خله.»• «حقیقت و گل سرخ هردو خار دارند.» -> ضرب المثل اسپانیایی
• «در زمستان یک جل بهتر از یک دسته گل.»• «دسته گل به آب دادن.»• «رگبار آوریل، باعث فراوانی گل در ماه مه است» -> ضرب المثل انگلیسی
• «گل بود به سبزه نیز آراسته شد.»• «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل می کند.» -> ضرب المثل ترکی
• «هر گلی زدی سر خودت زدی.»• «هیچ گلستانی تمام انواع گل ها را ندارد» -> ضرب المثل انگلیسی
• «آتش چو به شعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر» -> امیرخسرو دهلوی
• «آفریننده خزان و بهار// نوش با نیش ساخت گل با خار» -> مکتبی شیرازی
• «از خون جوانان وطن لاله دمیده// از ماتم سرو قدشان سرو خمیده// در سایه گل، بلبل از این غصه خزیده// گل نیز چو من در غمشان جامه دریده» -> عارف قزوینی
• «ابر شو تا که چو باران ریزی// بر گل و خس همه یکسان ریزی» -> عبدالرحمن جامی
• «باد سحری گذر به کویت دارد// زان بوی بنفشه راز مویت دارد// در پیرهن غنچه نمی گنجد گل// از شادی آن که رنگ رویت دارد» -> رودکی
• «بدو گفت گوینده کای شهریار// به پالیز گل نیست بی رنج خار» -> فردوسی
• «بی خار گل نباشد و بی نیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان این چنین فتاد» -> حافظ
• «جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست// گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم اند» -> سعدی
• «جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد// بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد» -> ناشناس
• «چنان چون بگویند اندر مثل ها// که پهلوی هر گل نهادست خاری» -> فرخی سیستانی
• «چو غنچه خون جگر می خور از درون لیکن// به چشم خلق چو گل، تازه روی و خندان باش» -> ادیب پیشاوری
• «حاسدم برمن همی پیشی کند این زو خطاست// بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین» -> منوچهری دامغانی
• «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟» -> حافظ
• «خار و گل در همند و ظلمت و نور// عسل و شهد و نشتر و زنبور» -> سعدی
• «خاک شیراز همیشه گل خوش بوی دهد// لاجرم بلبل خوشگوی دگربار آمد» -> سعدی
• «خیز خواجو که گل از غنچه برون می آید// بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی» -> خواجوی کرمانی
• «در خواب بدم، مرا خردمندی گفت// کزخواب کسی را گل شادی نشکفت// کاری چه کنی که با اجل باشد جفت// می خور که به زیر خاک می باید خفت» -> خیام
• «در سرزمین شعر و گل و بلبل// موهبتست زیستن، آن هم// وقتی که واقعیت موجودبودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود» -> فروغ فرخزاد
• «در وفا چون گل و گه وعده// همه را صدزبانی سوسن» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «دریغ از اصفهان و از صفای او// که بوی مشک میدهد هوای او// هواش غم زداید از دل حزین// خوشا خوشا هوای غم زدای او// ز کعبه فرهی بود حجاز را// عراق راست فره از فضای او// ز مردمان شهرهای روم و چین// به اند مردمان روستای او// گل و گیای خلد را بود بَدل// به ماه فرودین گل و گیای او// به گاه گشت گل بتان سروقد// چمان چمان به زیر سروهای او» -> سروش اصفهانی
• «زتند باد حوادث نمی توان دیدن// در این چمن که گلی بوده است یا سمنی// از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت// عجب که برگ گلی ماند و رنگ نسترنی» -> حافظ
• «عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است// قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است» -> صائب تبریزی
• «علم اگر خواهی با مردم عالم بنشین// گِل چو گل گردد خوشبو، چو به گل شد همبر» -> ایرج میرزا
• «گل ز کجی، خار در آغوش یافت// نی شکر از راستی آن نوش یافت» -> نظامی
• «گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت// اگر به چشمه خورشید سر زند خودروست» -> ناشناس
• «گنج بی رنج ندیده است کسی// گل بی خار نچیده است کسی»• «گنج بی مار و گل بی خار نیست// شادی بی غم در این بازار نیست» -> مولوی
• «گوش تواند که همه عمر وی// نشنود آواز دف و چنگ و نی// دیده شکیبد زتماشای باغ// بی گل و نسرین به سر آرد دماغ// ور نبود بالش آکنده پر// خواب توان کرد خزَف زیر سر// ور نبود دلبر هم خوابه پیش// دست توان کرد در آغوش خویش// این شکم بی هنر پیچ پیچ// صبر ندارد که بسازد به هیچ» -> سعدی
• «گویند مرا چو زاد مادر// پستان به دهان گرفتن آموخت// شب ها بر گاهواره من// بیدار نشست و خفتن آموخت// لبخند نهاد بر لب من// بر غنچه گل شکفتن آموخت» -> ایرج میرزا
• «لیک از یک نفر چه کار آید// از یکی گل کجا بهار آید»• «من نمی دانم که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست// گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟// چشم ها را باید شست// جور دیگر باید دید» -> سهراب سپهری
• «وصالی بی فراقی قسم کس نیست// که گل بی خار و شکر بی مگس نیست» -> عطار نیشابوری
• «وفاداری مدار از بلبلان چشم// که هردم بر گلی دیگر سرایند» -> سعدی
• «هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است// گل بی خار جهان، مردم صاحب هنرند» -> سعدی
• «هرگلی، علت و عیبی دارد// گل بی علت و بی عیب خداست» -> پروین اعتصامی
• «هر بامداد که باغبان گل سوی برزن آورد// شیراز را دوباره به یاد من آورد» -> لطفعلی صورتگر
• «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد» -> عارف قزوینی
• «یک دسته گل دماغ پرور// از خرمن صد گیاه بهتر» -> نظامی
• «یکی گل در این نغزگلزار نیست// که چیننده را زآن دوصد خار نیست» -> ادیب پیشاوری

گویش اصفهانی

تکیه ای: gol
طاری: gol
طامه ای: gol
طرقی: gol
کشه ای: gol
نطنزی: gol


تکیه ای: gel
طاری: gel
طامه ای: gel
طرقی: gel
کشه ای: gel
نطنزی: gel


گویش مازنی

/gal/ موش درشت اندام - بار دفعه & آب بند & گل

۱موش درشت اندام ۲بار دفعه


آب بند


گل


واژه نامه بختیاریکا

( گُل ) ( واحد ) ؛ کنایه از مکان بسیار کم. مثلاً یَه گل جا یعنی در یک جای معین و خیلی محقر؛ در جای محدود و مشخص؛ واحد سطح
( گَل ) از نشانه های جمع
( گَل ) آویزان
( گَل ) جفت
( گِل ) زمین
( گَل ) سر؛ روی
( گَل ) وَندِن وا گل
( گِل ) هره
( گِل ) هَرِه

جدول کلمات

لاد

پیشنهاد کاربران

گَل با فتحه «گ» در زبان مازنی به موش گفته می شود.

Bloom

در زبان لری بختیاری به معنی

خاک. زمین.

تونه گلمالی کرد::خانه را با گل
تعمیر کرد
Gel. gelmali

flower

در زبان لری بختیاری به معنی
آویزان. همراه
شولادر گل مه::شلوار به میخ آویزان است
گل گرهد با همو کر لیشه::
با همان پسر بده همراه شد
gal

در زبان لری بختیاری به معنی
بالا. شاخه

gal

بنس گل دار::آویزان کن به شاخه درخت


گل هیرو::گل خورشید در مناطق سکونت ایل لر بختیاری



گسترش برنامه ها ولغت نامه

در گویش بختیاری یکی دیگر از معانی گل، بهترین نیز میباشد، مانند، کنایه از گل غذا راخوردن، گل چای را خوردن، یعنی هم بهترین غذا را خوردن وهم اول دم شده چای راخوردن

میشه FIOWER این برای گل است
یا
میشهBIOOSAM این برای شکوفه است

لطفا لایک کنید ممنون میشم با تشکر لایک یادتون نره دوست عزیز😇

گل :با فتحه [گ] و کسر [ل] در زبان بهابادی وقتی در حالت مضاعف قرار گیرد و ۱ - مضاعف الیه اسم باشد به اطراف و دور چیزی گفته می شود مانند گل دست ( gale dast ) ، گل پا ، گل گردن ( حلقه ی گل را انداخت گل گردنش ) و گل شاخه ی درخت ، در اصل از مصدر گلیدن۲_ مضاعف الیه ضمیر شخصی پیوسته باشد همراه با افعال ۱ - خوردن و زدن معنی [به] می دهد مانند تیر خوردگلش ( به او ، بهش ) ٢ - شدن و بودن معنی [داخل] می دهد مانند توی آجیل فندق هم گلش بود.

( اِ ) خاک مخلوط شده با آب که در بنایی کاربرد دارد. این کلمه بیشتر با شُل آمده و بصورت اسم مرکب گل و شُل کاربرد پیدا می کند.

معنی به کردی
گول

گل به گوهر خریدن: کنایه از معامله ی سفیهانه، مبادله ی چیز گرانقیمت با کالای بی ارج
( ( مال دادی به باد چون تو همی
گل به گوهر خری و خر به خیار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷۵. )

گل gal: [اصطلاح صنایع دستی]ساق جوراب

از ریشه گولمک در ترکی گرفته شده یعنی خندیدن، در ترکی به گل سرخ گولg�l گفته میشه چون شبیه لب و خندیدن هست به بقیه گلها چیچک میگن

گِل: در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است . و هزوارش آن TYNA بوده است .
( ( هرانچ از گل آمد چو بشناختند
سبک ، خشت را ، کالبد ساختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 267. )


به معنای آبی است که با خاک مخلوط شده.
و اگر 《 ِ 》نداشت به معنای گیاهی زیباست.

سرگذشت واژه ی گل
گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.
اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.
در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری ) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.
واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.
بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.
به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و� وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.
واژه ی� " وَرد " ( به معنای امروزی گل ) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.
واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و� vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.
واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.
واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval� و سپس vol و vel درآمده است.
در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.
بابا طاهر� این واژه را به معنی گل به کار برده است:
مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری
پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری
یعنی:
مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری
پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری
در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق ) آمده است:
شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست
کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست
در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب� آمده است
در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu در می آید، مانند vištāsp که guštāsp ( گشتاسپ ) یا vehrk که gurg ( گرگ ) شده است.
بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul ( گل ) در آمد.
صورت اوستایی vardda� از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.
و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی نیست و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.
سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت Rosa و Rose ( به معنی گل سرخ ) در آمد.
" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاهزاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ ( که تحول آن در بالا نشان داده شد ) و گون gune که همان گونه است و نام این شاهزاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایشنامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.
بدین ترتیب� واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.

گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود. در زبان ترکی گل به عنوان فعل امر آمدن استفاده میشود. یعنی "بیا".

۱ - کاسه از مجموع برگ های سبز برگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و
غنچه را می پوشاند


گل به معنای زیبایی

لغت نامه دهخدا
گل. [ گ ُ ] ( اِ ) در اوراق مانوی ( به پارتی ) ور ( گل سرخ ) ، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد
در اوستا " وردا" در پهلوی "ورتا" چگونه یکهو در پهلوی گول شده اگر این واژه vol بوده و بعدا گل شده چرا در پهلوی gool بوده!

حالا اصلا اینها به کنار جالب اینجاست در لغتنامه ها هم نوشته به معنی گل سرخ، اگر این واژه از " وردا" تبدیل شده پس - - >"وردا" یعنی گل سرخ!
خب به بقیه ی گل ها در فارسی چه میگفتند؟
از هر زاویه ای تضاد میبارد.

گول با تلفظ [گ] در ترکی به معنی خنده است از مصدر گولمک یعنی خندیدن، این اسم را به گل سرخ داده اند چون چهره اش همانند لب خندان است. و به بقیه گل ها در ترکی "چیچک" گفته میشود.


انگلیسی" flower"
فرانسوی"fleur"

با سپاس از محمد دانیال

�i�ek یعنی گل . غنچه زیبا از بوته گیاهان
زده می شود و در فصل بهار هم درختان برای میوه کردن گل می دهند
اما بعضی وقت ها کلمهg�lهم به گوش می خرد که این هم به معنای گل هست یا در بعضی جاها به معنای گل سرخ آمده است🌺🌻🌼🌷🌹🌸

واژه ی "گل" درگلبانگ به چه ماناک ( معنی ) است ؟

واژه ی #گل از ترکی توسط عده ای که دشمن زبان ترکی هستند. ❌

همانطور که میدانید این کلمه را هم از ترکی دزدیده اند و به پهلوی و امثال آن ها ربط میدهند اما اگر ریشه ی فعل و مشتقات آن را بخواهیم دست و پا خواهند زد.
وجود کلمات در منبعی مدرک استناد کلمه به آن زبان و بومی بودن آن کلمه در آن زبان نیست باید ریشه مشتقات و میزان رواج آن و در آخر هم برای تاکید فقط صرفا برای تاکید منابع را نگاه میکنیم که احتمالات را صد درصد کنیم. ❇️
اما دوستان فقط منبع ذکر میکنند و وای به حال ما اگر آن کلمه در پهلوی دخیل باشد بدون چون و چرا آن را پهلوی ذکر میکنند.
مشکل ما در این است که آن ها زود تر از ما شروع کردند تا کلمه ها را ثبت کنند که صد البته کلمات بسیاری را دزدیده اند و ترکی آنقدر قدرت دارد که ما نیازی به دزدی نداریم. ❇️

واژه ی گل✅
این کلمه از فعل g�lmək به معنی خندیدن است
که دقیقا با باز کردن دهان گل و غنچه در یک جهت است
دقیقا ریتم ترکی این کلمه کاملا مشهود است. ⭕️
یک اسم و یک فعل و مشتقات گل : G�l - K�l
خاکستر و گل
خنده : G�l�ş
گلفروش : G�l��
خنده رو : G�ləc
جک : G�lg�
شخص زیبا و دوست داشتنی : G�lmən
اخمو - جدی : G�lməz
مثل گل : G�lsan
( واژه ی سان هم ترکی است از فعل سانماق که شکل سابق آن ساقینماق بوده )
متبسم : g�l�msər
مضحک : g�l�nc
واژه ی k�l به معنی خاکستر هم باز هم اسم فعل g�lmək هست
که عموما و کلا میتوانیم آن دو را به باز شدن و دیده شدن درون آن ربط دهیم
یاندی کولو چیخدی
همان ذات درونی♻️


و حتی واژه ی گلوله با گل هم بی ربط نیست و این کلمه را هم به سود سانسکریت دزدیده اند و مستقیما این کلمه را به توپ ربط میدهند بدون ریشه یابی نوشته اند گلا به معنی توپ در سانسکریت است چه ساختاری چه قاعده ای?‼️
گولله به ذات و باطن در تفنگ متصل است که وقتی شلیک میشود داخل آن بیرون میریزد همانند گل و غنچه و دقیقا به صورت گلوله وارد سانسکریت شده⭕️
واقعا خنده دار نیست این همه ترک در جهان یهویی یادشان رفته که در ترکی خنده چه بوده و رفتند از سانسکریت یاد گرفتند ❗️
این کلمه در آن طرف دنیا هم توسط ترکان G�lmək گفته میشود. ♻️

At : اسب - اسم
Atmaq : انداختن
Ata : پدر
Yar : یار
Yarmaq : زخمی کردن
Yarın : فردا
Yay : تابستان
Yay : کمان
Yaymaq : مالیدن
Yaya : پیاده
Ox : تیر
Oxumaq : خواندن

کلمات بسیار زیاد است و مشتقات هم بسیار زیاد
اما مقصود بنده از گفتن این کلمات بخاطر نداشتن حالت مشتق و فعل اصلی در فارسی و پهلوی همانند ترکی است.
لطفا زبان التصاقی را با زبان های بی قاعده مقایسه نکنید.

سلام به دوستان و عرض خسته نباشید به جناب ع
خسته نباشی چون از کلمات و مشتقاتی که خود جنابعالی در بالا ذکر کرده ای و با پوزش از خوانندگان، میشه بلانسبت اینجور نتیجه گرفت که اسب، پدر ترکا بوده که اونا را پس انداخته!!! ( At - Ata - Atmaq ) که البته منظور من و شما هرگز مسخره کردن کسی نیست، فقط از همان روش نتیجه گیری شما، منم نتیجه اینچنینی گرفتم که نشان دهنده اشتباه بودن این روش نتیجه گیریست.
عزیز، اگر در زبان پهلوی وُل به گُل تبدیل شده، این چه ربطی به ترکی داره؟ درثانی همانندی واژگانی میان همه زبانها وجود دارد، اگر بخش نخست واژه خندیدن در ترکی، یعنی گولمک با واژه گل در پارسی شباهت دارد دلیل نمی شود پارسی زبانان گل را از ترکی گرفته باشند یا ترک زبانان برای اصطلاح خندیدن از گل پارسی و شکفتن آن کمک گرفته باشند.
واژه گل در همه زبانهای ایرانی از پارسی و لری و کردی گرفته تا گیلکی و مازنی و پشتو و . . . به همین شکل گل یا گول وجود دارد و خنده دار است فکر کنیم گویشوران این زبانها چشم به راه ترکها مانده اند تا گل را از آنها یاد بگیرند و اگر می بینیم این واژه در ترکی آذری نیز وجود دارد دلیلی ندارد جز اینکه این واژه ایرانی هم یکی از همان هزاران واژه هاییست که از زبان کهن آذری در آذربایجان ( یکی از زبانهای ایرانی ) ، فراموش نشده و به زبان کنونی مردم این دیار منتقل شده است.
// با عرض پوزش و عذرخواهی، امیدوارم جمله ای که در ابتدای مطلب وجود داشت باعث سوء تفاهم و ناراحتی کسی نشده باشد//

گُل در پهلوی ساسانی با دو ریخت vart و gul بکار میرفته.
گِل در پهلوی ساسانی با ریخت gil بکار میرفته.
پیرس: فرهنگ واژگان فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی ص ۴۳۳ و ۴۳۴

گُل:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گل " می نویسد : ( ( گل با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است. ریختی کهن تر از آن ورته warta می بایست می بوده است که از آن، وَرْد به یادگار مانده است که در زبان تازی نیز کاربرد یافته است: در زبان های ایرانی، و به گ / ر به ل / ت به د
دیگر می شود:همخوان های پایانی نیز مانند "د " در دیگر گونی واژه و رسیدن آن به ریخت فرجامین، سترده می آیند. می انگارم که گل در سرنوشت و سرگذشت زبانشناختی خویش با دل یکسان است. ) )
( ( گل بهره ی من به جز خار نیست
بدین، با جهاندار پیکار نیست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص۳۹۸ . )

گل یک واژه ی فارسی است. و در فارسی اوستایی و پهلوی هم آمده است.
واقعا مضحک و خنده دار است که این واژه را به زبان ترکی میزنند.

ترکی گل ( گول ) میشود=چیچک
ترکی گولمک ( خندیدن ) میشود=قیرجانماخ یا هیریلداماخ.
همچنین واژه ی گل در فارسی هم استفاده ی زیادی دارد. مانند=گل وگیاه - خوشگل ( خوشگُل ) بوده - گلرو ( زیبا ) و. .

گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود.
خود واژه ی گل هم از گیاه می آید.
این واژه به هیچ وجه ترکی نیست

گل یک واژه ی فارسی است.
و در فارسی اوستایی و پهلوی هم آمده است.
واقعا مضحک و خنده دار است که این واژه را به زبان ترکی میزنند.

ترکی گل ( گول ) میشود=چیچک
ترکی گولمک ( خندیدن ) میشود=قیرجانماخ یا هیریلداماخ.
همچنین واژه ی گل در فارسی و زبان های آریای ( کوردی، لری و بلوچی و مازنی ) استفاده ی زیادی داردمانند=گل و گیاه - خوشگل ( خوشگُل ) بوده - گلرو ( زیبا ) و. .
همانطور که میبینید گل ، گشاد و باز است پس👇
گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود.
در فارسی بیشتر چیز هایی که با طبیعت در ارتباط هستند از یک ریشه هستند=گل، گیاه، برگ وگلشن و. . . . . .

اگر با زبان ترکی آشنایی داشته باشید، می فهمید که هرچه گفتن و دارن میگن چرت و پرت است، وبه جایی بند نیست ، وبیشترش را از خودشان در آوردن ( جناب ع ) .
این واژه به هیچ وجه ترکی نیست.

گل ( gol ) :در زبان مغولی به معنی رودخانه است

ویم

گل از ریشه ak که امروزه به ach ( آچ ) و ay ( آی ) تغییر کرده و امروزه به معنی جدا شدن ( شکل امروزی aymak : جدا شدن و ayırmak : جدا کردن ) و بازکردن و شکفتن ( achmak ) از هم تفکیک شده است .

از شکل قدیمی ak با معنی باز شدن ، شکفتن و. . . مشتق akul با حذف a ، به شکل kul به دست آمده که در شکل نرم آن به شکل kul با " او نرم" به معنی شکفتگی ، باز شدگی می باشد و به طور خاص به " بخش گل گیاه " گفته می شود .

شکل قدیمی kul ( با تلفظ نرم ) به شکل gul ( با تلفظ نرم ) به کار می رود که به شکل " گُل" از دوره پهلوی وارد فارسی شده است و قبل از دوره پهلوی چنین کلمه ای در فارسی وجود نداشته ولی آن را به ریشه لاتین " ورت" ( vert ) نسبت می دهند.

همچنین واژه گل با واژه چیچک ( گل ) از یک ریشه می باشد و چیچک از شکل ach و از فعل achmak به معنی شکفتن مشتق شده است.
از این فعل مشتق " آچئچاک" به معنی شکفتگی کوچک به دست می آید که با حذف " آ " و در شکل نرم کلمه به شکل چیچَک تلفظ می شود و آن نیز به طور خاص به معنی گل به کار می رود.

یعنی نحوه شکل گیری گل و چیچک در زبان ترکی به این شکل می باشد


کلمات دیگر: