کلمه جو
صفحه اصلی

ناکامی


مترادف ناکامی : حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس

متضاد ناکامی : کامیابی

فارسی به انگلیسی

deprivation, discomfiture, failure, disappointment, miscarriage, reverse, shipwreck, bomb, frustration

disappointment, failure


deprivation, discomfiture, failure, frustration, miscarriage, reverse, shipwreck


فارسی به عربی

فشل تام ، إحباطٌ ، إخفاقٌ

مترادف و متضاد

حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس ≠ کامیابی


fiasco (اسم)
شکست مفتضحانه، ناکامی، بطری شراب

فرهنگ فارسی

۱ - عدم موفقیت نومیدی یاس حرمان : ای درد توام درمان در بستر ناکامی وی یاد توام مونس درگوشه تنهایی . ( حافظ .۲ ) ۳۵۲ - ناکامیابی سختی تنگی :[ وجزاین ناکامیهادیده آیدتاحکم حق عزوعلاچیست . ] ۳ - ضرورت .۴ - عنف جبر.یابه ناکامی . ۱ - ضروره لزوما.۲ - عنفاجبرا. همی بینم که روز وشب همی گردی بناکامی به پیش حادثات من چوگویی ازپی چوگان . ( ناصرخسرو )

فرهنگ معین

(حامص . ) ناامیدی ، محرومی .

لغت نامه دهخدا

ناکامی. ( حامص مرکب ) ناامیدی. محرومی. ( از ناظم الاطباء ). نومیدی. ( آنندراج ). یأس. ناامیدواری. مأیوسی. ناکام بودن : و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی. ( تاریخ بیهقی ص 254 ).
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک.
انوری.
به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید.
نظامی.
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد.
سیف الدین باخرزی.
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی.
خواجه آقائی همدانی.
جذبه عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود.
دهقان اصفهانی.
- به ناکامی مردن ؛ در ناامیدی مردن. به آرزو نارسیده مردن :
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده.
نظامی.
تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند.
سعدی.
مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی.
امیرخسرو.
|| نامرادی. ( آنندراج ). ناکامیابی. ناکامرانی. سختی.تنگی. تلخی. دشواری : پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثه بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم. ( تاریخ بیهقی ص 605 ). و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست. ( تاریخ بیهقی ص 600 ). و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 94 ).
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی.
ناصرخسرو.
همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم.
سوزنی.
یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد. ( جهانگشای جوینی ).
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم.
خاقانی.
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را.
سعدی.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهائی.
حافظ.
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام.
وحشی.
هوس چون راه ناکامی نپوید

ناکامی . (حامص مرکب ) ناامیدی . محرومی . (از ناظم الاطباء). نومیدی . (آنندراج ). یأس . ناامیدواری . مأیوسی . ناکام بودن : و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی . (تاریخ بیهقی ص 254).
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک .

انوری .


به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید.

نظامی .


ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد.

سیف الدین باخرزی .


بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی .

خواجه آقائی همدانی .


جذبه ٔ عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود.

دهقان اصفهانی .


- به ناکامی مردن ؛ در ناامیدی مردن . به آرزو نارسیده مردن :
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده .

نظامی .


تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند.

سعدی .


مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی .

امیرخسرو.


|| نامرادی . (آنندراج ). ناکامیابی . ناکامرانی . سختی .تنگی . تلخی . دشواری : پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثه ٔ بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم . (تاریخ بیهقی ص 605). و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست . (تاریخ بیهقی ص 600). و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 94).
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی .

ناصرخسرو.


همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم .

سوزنی .


یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد. (جهانگشای جوینی ).
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم .

خاقانی .


کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را.

سعدی .


ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه ٔ تنهائی .

حافظ.


خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام .

وحشی .


هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید.

وصال .


ز اوج کامگاری اوفتادن
به ناکامی و خواری دل نهادن .

وصال .


نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من .

وصال .


|| ضرورت . (دهار).
- به ناکامی ؛ ضرورةً. عنفاً. جبراً.قهراً. بخلاف میل :
همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی
به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

ناامیدی، نومیدی، محرومی.

دانشنامه عمومی

ناکامی یا سرخوردگی به حالت روحی ای گفته می شود که هرگاه راه دست یابی به یک هدف خواستنی بسته شود یا دست یابی به آن به تاخیرافتد، روی می دهد. هر فرد در طول زندگی خود، با موانعی روبرو می شود که باعث می شود به اهداف خود نرسد. به همین دلیل ممکن است ناکامی به او دست بدهد.
روان شناسی سوم متوسطه رشته ادبیات و علوم انسانی. شرکت چاپ و نشر کتاب های درسی ایران. ۱۳۹۱. صص. ۱۲۶. شابک ۹۶۴-۰۵-۰۹۳۹-۶.

نقل قول ها

ناکامی(همچنین:شکست، واماندگی) حالت یا شرایطی است که به هدفِ خواسته شده نرسد و ممکن است به عنوان ضدِّ موفقیت دانسته شود.
• «بخشی از خشونت ناشی از ناکامی بابت نداشتن در برابر داشته های دیگران است. جامعه ای که رو به آینده چشم انداز روشنی به ویژه برای نسل جوان نداشته باشد، پر از ناکامی است و ناکامی یعنی تهدید، ترس و ناامنی.» -> شیوا دولت آبادی

پیشنهاد کاربران

نا کامی حالت روانی خاص که همراه با عدم موفقیت در رسیدن به هدف است


کلمات دیگر: