کلمه جو
صفحه اصلی

مایل


مترادف مایل : خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ، خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه مند، مشتاق

متضاد مایل : مستقیم، نافر

برابر پارسی : گراینده، گرای

فارسی به انگلیسی

disposed, inclined, bent, oblique, willing, mile, anxious, like, ready, slant, [fig.] fond, desirous

inclined, oblique, [fig.] fond, desirous


anxious, disposed, like , mile, oblique, ready, slant, willing


فارسی به عربی

راغب , مائل , موافق , مولع

عربی به فارسی

مايل , مورب


مترادف و متضاد

disposed (صفت)
مستعد، متمایل، مایل

willing (صفت)
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب

longing (صفت)
مشتاق، مایل

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

solicitous (صفت)
مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل

wishing (صفت)
خواهان، طالب، خواستار، مایل، چیزی که ارزو میشود

desirous (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، مایل

inclined (صفت)
متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر

fond (صفت)
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته

hankering (صفت)
مایل، شوق وافر

bent (صفت)
خم، منحنی، خم شده، خمیده، مایل

oblique (صفت)
منحرف، مورب، غیر مستقیم، مایل، اریب، ضمنی، حاده یا منفرجه

wanting (صفت)
مایل، فاقد

craving (صفت)
مایل

sideling (صفت)
کج، مایل، از پهلو

sidling (صفت)
مایل، از پهلو

wishful (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل

yearning (صفت)
مایل

خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ≠ مستقیم


۱. خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ≠ مستقیم
۲. خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقهمند، مشتاق ≠ نافر


فرهنگ فارسی

میل کننده، گراینده بچیزی، برگردیده، خمیده
( اسم و صفت ) ۱- گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق : خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی . ( وحشی . چا. امیر کبیر ۲ ) ۲۶۹- خمیده برگردیده . ۳- نزدیک به متمایل به : کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود .
قلیج خان بیک از ایماق

( اسم و صفت ) ۱- گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق : خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی . ( وحشی . چا. امیر کبیر ۲ ) ۲۶۹- خمیده برگردیده . ۳- نزدیک به متمایل به : کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود .
مایل چفسان زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . مائل ] (ص . ) ۱ - کج ، خمیده . ۲ - آرزومند، مشتاق . ۳ - دارای شیب اندک .
[ انگ . ] (اِ. ) = میل : واحد اندازه گیری ط ول در کشورهای انگلیسی زبان .

(یِ) [ ع . مائل ] (ص .) 1 - کج ، خمیده . 2 - آرزومند، مشتاق . 3 - دارای شیب اندک .


[ انگ . ] (اِ.) = میل : واحد اندازه گیری ط ول در کشورهای انگلیسی زبان .


لغت نامه دهخدا

مایل. [ ی ِ ] ( ع ص ) مائل. برگردنده از راه. ( ناظم الاطباء ). ترک کننده و برگردنده ازراه. ( از اقرب الموارد ). خم شونده از راه. ( از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 14 ). و رجوع به میل شود. || جورکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به میل شود. || برگردنده و خمنده. ج ، مالة و مُیَّل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ورجوع به میل شود. || عدول کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خرامنده و تبخترکننده. ( ناظم الاطباء ). خرامان. چمان :
که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل.
سعدی ( دیوان چ مصفا ص 710 ).
و رجوع به مائلات شود. || راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. ( ناظم الاطباء ). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. ( از آنندراج ) :
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.
فردوسی.
مال چنه ست و زمانه دام جهان است
ای همه ساله به دام برچنه مایل.
ناصرخسرو.
به دستگیری افتادگان و محتاجان
چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل.
سعدی.
میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست
طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است.
کاتبی.
خری چند مایل به جلهای رنگین
ددی چند راغب به آفت رسانی.
وحشی ( دیوان چ نخعی ص 269 ).
- مایل بودن به رنگی ؛ به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نزدیک بودن به آن رنگ : پوست ساق او [ ماهی زهرج ] مایل به زردی و با اندک حدت. ( تحفه حکیم مؤمن ).
|| کج و خمیده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. ( ناظم الاطباء ).

مایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست :
نسیم صبح بر مجروح نیش است
حریر جامه بر بیمار بار است
گهر در چشم محنت دیده سنگ است
سمن در پای ره گم کرده خار است.
( از آتشکده آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21 ).

مایل . [ ی ِ ] (اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه ٔ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست :
نسیم صبح بر مجروح نیش است
حریر جامه بر بیمار بار است
گهر در چشم محنت دیده سنگ است
سمن در پای ره گم کرده خار است .

(از آتشکده ٔ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21).



مایل . [ ی ِ ] (ع ص ) مائل . برگردنده از راه . (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه . (از اقرب الموارد). خم شونده از راه . (از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود. || جورکننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود. || برگردنده و خمنده . ج ، مالة و مُیَّل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود. || عدول کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خرامنده و تبخترکننده . (ناظم الاطباء). خرامان . چمان :
که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 710).


و رجوع به مائلات شود. || راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است .

فردوسی .


مال چنه ست و زمانه دام جهان است
ای همه ساله به دام برچنه مایل .

ناصرخسرو.


به دستگیری افتادگان و محتاجان
چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل .

سعدی .


میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست
طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است .

کاتبی .


خری چند مایل به جلهای رنگین
ددی چند راغب به آفت رسانی .

وحشی (دیوان چ نخعی ص 269).


- مایل بودن به رنگی ؛ به آن رنگ زدن . سبز مایل به سیاهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ : پوست ساق او [ ماهی زهرج ] مایل به زردی و با اندک حدت . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
|| کج و خمیده . (ناظم الاطباء). || (اِ) نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء).

مائل. [ ءِ ] ( ع ص ) مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی ،یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج ، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). ج ، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود.

فرهنگ عمید

واحد اندازه گیری طول در کشورهای انگلیسی زبان برابر با ۱۶۰۹ متر.
* مایل دریایی: (ریاضی ) واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر.
۱. گراینده، میل کننده، خواهان.
۲. خمیده.
۳. [قدیمی] خرامان، خرامنده: که من به حُسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲: ۶۵۴ ).

واحد اندازه‌گیری طول در کشورهای انگلیسی‌زبان برابر با ۱۶۰۹ متر.
⟨ مایل دریایی: (ریاضی) واحد اندازه‌گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر.


۱. گراینده؛ میل‌کننده؛ خواهان.
۲. خمیده.
۳. [قدیمی] خرامان؛ خرامنده: ◻︎ که من به حُسن تو ماهی ندیده‌ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده‌ام مایل (سعدی۲: ۶۵۴).


دانشنامه عمومی

آرزو مند


مایل (به انگلیسی: mile) به اختصار mi واحد اندازه گیری فاصله و مایل بر ساعت واحد اندازه گیری سرعت است. این واحد بیشتر در آمریکا رایج است. البته در ایران و در میان فارسی زبانان نیز عبارت مایل یا همان «میل» بعنوان یکای فاصله رایج بوده است.تاریخ میل به دوران هخامنشیان بر می گردد. آنها در ان زمان در فاصله های معینی برج های اجری (میل:برج اجری) می ساختند تا از طریق آنها فواصل را تخمین بزنند.
۷۰۰۳۱۶۰۹۳۴۴۰۰۰۰۰۰۰۰♠۵۲۸۰ ft
۷۰۰۳۱۶۰۹۳۴۴۰۰۰۰۰۰۰۰♠۱۷۶۰ yd
مثلاً فردوسی در داستان «آمدن سام از گرگساران نزد رستم» می گوید:
خروشیدن تازی اسپان و پیل
همی رفت آواز تا چند «مایل»


دانشنامه آزاد فارسی

مایْل (mile)
واحد انگلیسی طول. یک مایل رسمی برابر ۱۷۶۰ یاردو۱.۶۰۹۳۴ کیلومتر؛ و یک مایل دریایی بین المللی برابر با ۲۰۲۶ یارد و ۱۸۵۲ متر است.

واژه نامه بختیاریکا

همایل؛ دو بِجَر

جدول کلمات

مشتاق

پیشنهاد کاربران

مایل ( Mile ) [اصطلاح دریانوردی] :واحد معمولی برای اندازه گیری فاصله . مایل دریایی برابر با 2/6080 فیت و مایل زمینی برابر با 5280 فیت میباشد . بعبارتی دیگر هر مایل دریایی 15/1 برابر مایل زمینی میباشد .
مایل با واژه ی میل همریشه می باشد.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " میل" می نویسد : ( ( میل با همین ریخت در فرانسوی و اسپانیایی به معنی هزار و با ریخت " مایْل " در انگلیسی کار برد دارد ، در پارسی سنجه ای است برای اندازه گیری مسافت ، برابر با یک سوم فرسنگ . این واژه از millia در لاتین ، به معنی هزار گام ، بر آمده است . ) )
( ( رده بر کشیده سپاهش دو میل ؛
به دست ِچپش ، هفتصد ژَنده پیل ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )

متوسط



کلمات دیگر: