پران
فارسی به انگلیسی
flying
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- هر چیز که می پرد پرنده . ۲- در حال پریدن .
لغت نامه دهخدا
پران . [ پ َ ] (نف ) پرنده . در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده :
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش .
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی .
پی پشه تا پرّ پرّان عقاب
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [ خدا ] نشمرد.
رها نیست از مرگ پرّان عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب .
دگر ره برانگیخت گلگون ز جای
شد آن باره زیرش چو پرّان همای .
نهان شدبگرد اندرون آفتاب
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب .
فرود آرد از ابر پرّان عقاب
نتابد بتندی برو آفتاب .
برینسان بیامد بنزدیک مرو
نپرّد بدانگونه پران تذرو.
برانگیخت آن بارکش را ز جای
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای .
زبازوش پیکان چو پرّان شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی .
کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم .
بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای .
رسن در گردن یوزان طمع کرد
طمع بسته ست پای باز پرّان .
و هندوان [ اسپ را ] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه ).
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش .
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب .
|| نامه ٔ پرّان (؟) :
از درِ سیّد [ پیغامبر ] سوی گبران رسید
نامه ٔ پرّان و بَریدِ روان .
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش .
فردوسی .
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی .
فردوسی .
پی پشه تا پرّ پرّان عقاب
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [ خدا ] نشمرد.
فردوسی .
رها نیست از مرگ پرّان عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب .
فردوسی .
دگر ره برانگیخت گلگون ز جای
شد آن باره زیرش چو پرّان همای .
فردوسی .
نهان شدبگرد اندرون آفتاب
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب .
فردوسی .
فرود آرد از ابر پرّان عقاب
نتابد بتندی برو آفتاب .
فردوسی .
برینسان بیامد بنزدیک مرو
نپرّد بدانگونه پران تذرو.
فردوسی .
برانگیخت آن بارکش را ز جای
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای .
فردوسی .
زبازوش پیکان چو پرّان شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی .
فردوسی .
کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم .
فردوسی .
بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای .
اسدی .
رسن در گردن یوزان طمع کرد
طمع بسته ست پای باز پرّان .
ناصرخسرو.
و هندوان [ اسپ را ] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه ).
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش .
سوزنی .
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب .
مولوی .
|| نامه ٔ پرّان (؟) :
از درِ سیّد [ پیغامبر ] سوی گبران رسید
نامه ٔ پرّان و بَریدِ روان .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347).
پران. [ پ َ ] ( نف ) پرنده. در حال پریدن ( طایر ). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پران. [ پ َرْ را ] ( نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده :
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش.
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [ خدا ] نشمرد.
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب.
شد آن باره زیرش چو پرّان همای.
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب.
نتابد بتندی برو آفتاب.
نپرّد بدانگونه پران تذرو.
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای.
همه در دل سنگ و سندان شدی.
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم.
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای.
طمع بسته ست پای باز پرّان.
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش.
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
از درِ سیّد [ پیغامبر ] سوی گبران رسید
نامه پرّان و بَریدِ روان.
پران. [ پ َرْ را ] ( نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده :
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
فردوسی.
پی پشه تا پرّ پرّان عقاب بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [ خدا ] نشمرد.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پرّان عقاب چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب.
فردوسی.
دگر ره برانگیخت گلگون ز جای شد آن باره زیرش چو پرّان همای.
فردوسی.
نهان شدبگرد اندرون آفتاب پر از خاک شد چشم پرّان عقاب.
فردوسی.
فرود آرد از ابر پرّان عقاب نتابد بتندی برو آفتاب.
فردوسی.
برینسان بیامد بنزدیک مرونپرّد بدانگونه پران تذرو.
فردوسی.
برانگیخت آن بارکش را ز جای تو گفتی شد آن اسب پرّان همای.
فردوسی.
زبازوش پیکان چو پرّان شدی همه در دل سنگ و سندان شدی.
فردوسی.
کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم.
فردوسی.
بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای نشیند بر آن شاخ کآیدش رای.
اسدی.
رسن در گردن یوزان طمع کردطمع بسته ست پای باز پرّان.
ناصرخسرو.
و هندوان [ اسپ را ] تخت پرّان خوانده اند. ( نوروزنامه ).پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش.
سوزنی.
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
مولوی.
|| نامه پرّان ( ؟ ) :از درِ سیّد [ پیغامبر ] سوی گبران رسید
نامه پرّان و بَریدِ روان.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 347 ).
فرهنگ عمید
۱. = پراندن
۲. پراننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سنگ پران، کبوترپران، مگس پران.
۱. پرنده، آنچه بپرد: رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی: ۸/۱۰۷ ).
۲. (قید ) در حال پریدن.
۲. پراننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سنگ پران، کبوترپران، مگس پران.
۱. پرنده، آنچه بپرد: رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی: ۸/۱۰۷ ).
۲. (قید ) در حال پریدن.
۱. = پراندن
۲. پراننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سنگپران، کبوترپران، مگسپران.
۱. پرنده؛ آنچه بپرد: ◻︎ رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی: ۸/۱۰۷).
۲. (قید) در حال پریدن.
دانشنامه عمومی
پران (بازیگر). پران کریشاند سیکند (۱۲ فوریه ۱۹۲۰ – ۱۲ ژوئیه ۲۰۱۳), که با نام پران شناخته می شد بازیگر هندی برنده چندین بار جایزه جوایز فیلم فیر بود وی بیشتر در نقش های منفی در بین سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ در بالیوود حضور داشت.در بین سال های ۱۹۴۰-۴۷ وی نقش های مثبت، در بین سال های ۱۹۴۲-۱۹۹۱ بیشتر نقش های منفی و بین ۱۹۴۸-۲۰۰۷ نیز نقش های متوسط را بازی می کرد. در مجموعه وی نزدیک به ۳۵۰ فیلم بازی کرد.
ملکه مارها ۲
دختری از ماه
عشق بی وفا
دوستانه
بانجاران
این زندگی است
ما بی نظیریم
جادوگر
طوفان
می خواره
بی خدا
کالیا
رأی دهنده
جهان گناه
افسانه عشق
دان
دشمن محبت
حفاظت
ایمان دار
جوا
بابی
مادهوماتی
آه
قانون کور
برهماچاری
جاگیر
جنگ
لیلا
کشوری که گنگ در آن جریان دارد
قرض
گورودو
بخشش
فریبکار
قاضی
زن متأهل
غیرت
شیر
استاد لاف زدن
از فیلم هایی که وی در آن نقش داشته است می توان به دختری از ماه اشاره کرد.
فهرست برخی از فیلم هایی که پران در آن ها به ایفای نقش پرداخته است:
ملکه مارها ۲
دختری از ماه
عشق بی وفا
دوستانه
بانجاران
این زندگی است
ما بی نظیریم
جادوگر
طوفان
می خواره
بی خدا
کالیا
رأی دهنده
جهان گناه
افسانه عشق
دان
دشمن محبت
حفاظت
ایمان دار
جوا
بابی
مادهوماتی
آه
قانون کور
برهماچاری
جاگیر
جنگ
لیلا
کشوری که گنگ در آن جریان دارد
قرض
گورودو
بخشش
فریبکار
قاضی
زن متأهل
غیرت
شیر
استاد لاف زدن
از فیلم هایی که وی در آن نقش داشته است می توان به دختری از ماه اشاره کرد.
فهرست برخی از فیلم هایی که پران در آن ها به ایفای نقش پرداخته است:
wiki: پران (بازیگر)
فرهنگستان زبان و ادب
[موسیقی] ← کمانه کشی پرّان
گویش مازنی
/peraan/ کشاله ی ران
کشاله ی ران
پیشنهاد کاربران
خیال انگیز
نرم و لطیف
پرواز کرد
کلمات دیگر: