کلمه جو
صفحه اصلی

کامو

فرهنگ فارسی

آلبر کامو نویسنده فرانسوی (و. ۱۹۱۳- ف. ۱۹۶٠ م . ) وی از مادری اسپانیایی و پدری فرانسوی در کلبه دهقانی در مندر الجزایر متولد گردید پدرش کشاورزی تهی دست بود . وی پس از مرگ پدر در رشته های مختلف بکار و تحصیل ولی پس از چندی بر اثر مبتلا شدن به بیماری سل ناگزیر از ادامه تحصیل در دوره عالی رشته فلسفه باز ماند و چندی در سیرک کار کرد و پس از آن به تشکیل گروهی سیار برای نمایش در شهرهای مختلف پرداخت . در سال ۱۹۳۷ م . بروزنامه نگاری در روزنامه ها و مجلات درجه دوم پاریس اشتغال ورزید . در این ایام اولین اثر خود را بنام جشنها منتشر نمود . کامو بسال ۱۹۴۷ اولین موفقیت خود را که زاده فلسفه و اندیشه خاص خود وی بود کمی بعد از انتشار کتاب طاعون بدست آورد و در سال ۱۹۵۷ م . جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد . وی در سال ۱۹۶٠ در یک سانحه اتومبیل کشته شد . آثار مشهور او عبارتند از : نمایشنامه کالیگولا افسانه سیزیف بیگانه نامه هایی بدوست آلمانی .
دهی است از دهستان جوشقان شهر میمه

لغت نامه دهخدا

کامو. (اِ) نوعی کرک است که در ترکی کامی گویند. (شعوری ج 2 ص 256) :
درخور ریش سفیدست چو شیخان کامو
وان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 12).


یکی دو اند بکامو که زود بشتابی
چه گر بشانه کنی مو چه گر کلت بر سر.

نظام قاری (دیوان البسه ص 18).


پیش بعضی خارپشت و قاقم است
درنظر یکسان و کامو و بره .

نظام قاری (دیوان البسه ص 25).


بکامو یقه ٔ قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان .

نظام قاری (دیوان البسه ص 120).


|| قسم مخصوصی از چرم . (ناظم الاطباء).

کامو. (اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمه ٔشهرستان کاشان . واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 رشته قنات با مزارع و در بهار از رودخانه کپرکن مشروب میشود. محصول آن عبارت است از: غلات ، لبنیات ، میوه جات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و عده ای نیز به کارگری به طهران میروند. از صنایع دستی زنان چادرشب و کرباس بافی است . یک دبستان و شش باب دکان و یک راه فرعی به مسیمه دارد. چندین مزرعه جزو این آبادی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


کامو. ( اِ ) نوعی کرک است که در ترکی کامی گویند. ( شعوری ج 2 ص 256 ) :
درخور ریش سفیدست چو شیخان کامو
وان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 12 ).
یکی دو اند بکامو که زود بشتابی
چه گر بشانه کنی مو چه گر کلت بر سر.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 18 ).
پیش بعضی خارپشت و قاقم است
درنظر یکسان و کامو و بره.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 25 ).
بکامو یقه قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 120 ).
|| قسم مخصوصی از چرم. ( ناظم الاطباء ).

کامو. ( اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمه ٔشهرستان کاشان. واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 رشته قنات با مزارع و در بهار از رودخانه کپرکن مشروب میشود. محصول آن عبارت است از: غلات ، لبنیات ، میوه جات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و عده ای نیز به کارگری به طهران میروند. از صنایع دستی زنان چادرشب و کرباس بافی است. یک دبستان و شش باب دکان و یک راه فرعی به مسیمه دارد. چندین مزرعه جزو این آبادی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: