کلمه جو
صفحه اصلی

کیس

فارسی به انگلیسی

shrink, strain, shrunk, uneven, bag, buckle, bulge, pucker, sag, wrinkle

shrink, strain


shrunk, uneven


bag, buckle, bulge, pucker, sag, wrinkle, bag


عربی به فارسی

کيسه , کيسه کوچک , کيف پول , چنته , درجيب گذاردن , بلعيدن , گوني , جوال , پيراهن گشاد و کوتاه , شراب سفيد پر الکل وتلخ , يغما , غارتگري , بيغما بردن , اخراج کردن يا شدن , درکيسه ريختن


فرهنگ فارسی

چروک، چین وشکن، چین وچروک وناهمواری درفرش وجامه وپارچه، کیسه، توبره، فطن، زیرک
( اسم ) ۱ - کیس. سیم و زر . ۲ - کیسه ( مطلقا ) . ۳ - بچه دان اتون . یا کیس فدا ( فدی ) . آنست که شخص بوقت هزیمت کیسه های زر را انداخته بگریزد تا دشمن مهاجم بزر مشغول شود و او را تعقیب نکند ( غیاث ) : چون طلب شه ره گریزش بربست نایژه بگشاد حوض رنگ رزان را . گنج روان را که مهر خازن او داشت پرد. او ساخت رستگاری جان را . سینه برش را که کوه موکب او بود کیس فدا کرد وسود یافت زیان را . ( ابوالفرج ۴ . در متن چاپی : کیش فدا ) توضیح مرحوم بهار معتقد بود که کیس فدا مصحف کبش فدا است ولی قراین ( از جمله ابیات فوق ) میرساند که کیس فدا هم بجای خود صحیح است .
زیرکی خلاف حمق . زیرکی و فطانت ضد حماقت . عقل و ظرافت و فطنت و نیک تانی کردن در کارها و در حدیث است (( هذا من کیس ابی هریره ) ) یعنی این امر از فقه و فطنت ابو هریره است نه از روایت او ٠ یا خرد ٠ یا طب یا جماعت ٠

شیارهایی با انحنای ملایم و معمولاً چندشاخه غالباً در سطح فوقانی یا تحتانی قطعۀ ریختگی که به سبب انبساط سیلیس و طبله کردن ماسه و شکستگی آن ایجاد می‌شود


فرهنگ معین

(کَ یُِ ) [ ع . ] (ص . ) زیرک ، خردمند، هوشیار.
(اِ. ) (عا. )چین خوردگی لباس یا پارچه .
(کِ یْ ) [ انگ . ] (ص . ) ۱ - وضعیت ، سرگذشت و حالت ، مورد، نمونه . ۲ - جعبه - ای که اجزای اصلی سخت افزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود، محفظه ، کازه . (فره ).

(کَ یُِ) [ ع . ] (ص .) زیرک ، خردمند، هوشیار.


(اِ.) (عا.)چین خوردگی لباس یا پارچه .


(کِ یْ) [ انگ . ] (ص .) 1 - وضعیت ، سرگذشت و حالت ، مورد، نمونه . 2 - جعبه - ای که اجزای اصلی سخت افزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود، محفظه ، کازه . (فره ).


لغت نامه دهخدا

کیس. ( اِ ) چین و شکنج را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). چین و تاه و شکنج. ( ناظم الاطباء ). چین. شکنج. چروک ( پوست و پارچه و غیره ). ( فرهنگ فارسی معین ). نورد. چین. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیس افتادن در جامه ؛ چین و چروک پیدا کردن. رجوع به ترکیب های بعد شود.
- کیس برداشتن ؛ چین پیدا کردن. چین و چروک شدن. رجوع به کیس خوردن و کیس شدن شود.
- کیس خوردگی ؛ حالت و چگونگی کیس خورده. چین و چروک یافته.
- کیس خوردن ( درتداول عامه ) ؛ چین خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ). چین و چروک شدن.
- کیس خورده ؛ چین و چروک شده. چین خورده. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کیس شدن ؛ کیس خوردن. چین و چروک شدن. تاه و شکنج برداشتن جامه و فرش و جز آنها. و رجوع به ترکیب های قبل شود.

کیس. ( ع اِ ) کیسه سیم و زر، لأنه یجمعها. ج ، اکیاس ، کیَسة. ( منتهی الارب ). کیسه سیم و زرو توبره و خریطه. ( آنندراج ). به عربی توبره و خریطه را خوانند. ( برهان ). کیسه ای که در آن درم و دینار ریزند. ( ناظم الاطباء ). آنچه در آن درهم و دینار و مروارید و یاقوت ریزند. ( از اقرب الموارد ) :
گر به من قیمت آن کارد فرستد شاید
سیم چندانی یابد که نگنجد در کیس.
سوزنی.
مسئله کیس ار بپرسد کس تو را
گو نگنجد گنج حق در کیسها.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 199 ).
نبرده فضله معنی ز کیس و کاسه کس
که بار منت خود به که بار منت خلق.
نظام قاری ( دیوان ص 118 ).
- کیس الراعی ؛ کیسه چوپان. چنته چوپان.کیسه کشیش. چمبرک. چمبر. ( فرهنگ فارسی معین : کیسه ). رجوع به کیسه کشیش ذیل ترکیب های کیسه شود.
|| کیسه. ( دهار ). کیسه ( مطلقاً ). ( فرهنگ فارسی معین ).
- کیس فدا ( فدی ) ؛ آن است که مخالف ، به وقت هزیمت ، کیسه های زر انداخته بگریزد تا به زر مشغول شده تعاقب او نکنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون طلب شه ، ره گریزش بربست
نایژه بگشاد حوض رنگ رزان را
گنج روان را که مُهرخازن او داشت
پرده او ساخت رستگاری جان را
سینه برش را که کوه موکب او بود
کیس فدا کرد وسود یافت زیان را.
ابوالفرج رونی ( از فرهنگ فارسی معین ).
و رجوع به «کیش فدا» شود.
|| آتون که بچه دان باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پرده ای که بچه را در زهدان احاطه دارد. ( ناظم الاطباء ). بچه دان. اتون. ( فرهنگ فارسی معین ). مشیمه. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مشیمه به جهت تشبیه آن به کیس که در آن نفقه نگاه دارند. ( ازاقرب الموارد ). و رجوع به «کیسه حول جنین » ذیل ترکیب های کیسه شود. || پوست خایه. ( ناظم الاطباء ). || مجرای تنگی است که از فراهم آمدن اطراف صفاق پیدا آید و چون به زیر آید کیسه بیضتین شود. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیس . (اِ) چین و شکنج را گویند. (برهان ) (آنندراج ). چین و تاه و شکنج . (ناظم الاطباء). چین . شکنج . چروک (پوست و پارچه و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ). نورد. چین . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیس افتادن در جامه ؛ چین و چروک پیدا کردن . رجوع به ترکیب های بعد شود.
- کیس برداشتن ؛ چین پیدا کردن . چین و چروک شدن . رجوع به کیس خوردن و کیس شدن شود.
- کیس خوردگی ؛ حالت و چگونگی کیس خورده . چین و چروک یافته .
- کیس خوردن (درتداول عامه ) ؛ چین خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). چین و چروک شدن .
- کیس خورده ؛ چین و چروک شده . چین خورده . رجوع به ترکیب قبل شود.
- کیس شدن ؛ کیس خوردن . چین و چروک شدن . تاه و شکنج برداشتن جامه و فرش و جز آنها. و رجوع به ترکیب های قبل شود.


کیس . (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان کوه ، سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135).


کیس . (ع اِ) کیسه ٔ سیم و زر، لأنه یجمعها. ج ، اکیاس ، کیَسة. (منتهی الارب ). کیسه ٔ سیم و زرو توبره و خریطه . (آنندراج ). به عربی توبره و خریطه را خوانند. (برهان ). کیسه ای که در آن درم و دینار ریزند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن درهم و دینار و مروارید و یاقوت ریزند. (از اقرب الموارد) :
گر به من قیمت آن کارد فرستد شاید
سیم چندانی یابد که نگنجد در کیس .

سوزنی .


مسئله ٔ کیس ار بپرسد کس تو را
گو نگنجد گنج حق در کیسها.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 199).


نبرده فضله ٔ معنی ز کیس و کاسه ٔ کس
که بار منت خود به که بار منت خلق .

نظام قاری (دیوان ص 118).


- کیس الراعی ؛ کیسه ٔ چوپان . چنته ٔ چوپان .کیسه ٔ کشیش . چمبرک . چمبر. (فرهنگ فارسی معین : کیسه ). رجوع به کیسه ٔ کشیش ذیل ترکیب های کیسه شود.
|| کیسه . (دهار). کیسه (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین ).
- کیس فدا (فدی ) ؛ آن است که مخالف ، به وقت هزیمت ، کیسه های زر انداخته بگریزد تا به زر مشغول شده تعاقب او نکنند. (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) :
چون طلب شه ، ره گریزش بربست
نایژه بگشاد حوض رنگ رزان را
گنج روان را که مُهرخازن او داشت
پرده ٔ او ساخت رستگاری جان را
سینه برش را که کوه موکب او بود
کیس فدا کرد وسود یافت زیان را.

ابوالفرج رونی (از فرهنگ فارسی معین ).


و رجوع به «کیش فدا» شود.
|| آتون که بچه دان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرده ای که بچه را در زهدان احاطه دارد. (ناظم الاطباء). بچه دان . اتون . (فرهنگ فارسی معین ). مشیمه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مشیمه به جهت تشبیه آن به کیس که در آن نفقه نگاه دارند. (ازاقرب الموارد). و رجوع به «کیسه ٔ حول جنین » ذیل ترکیب های کیسه شود. || پوست خایه . (ناظم الاطباء). || مجرای تنگی است که از فراهم آمدن اطراف صفاق پیدا آید و چون به زیر آید کیسه ٔ بیضتین شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیس . [ ک َ ] (ع اِمص ، اِ) زیرکی . خلاف حمق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). زیرکی و فطانت . ضد حماقت . (ناظم الاطباء). عقل و ظرافت و فطنت و نیک تأنی کردن در کارها، و در حدیث است : «هذا من کیس ابی هریرة»؛یعنی این امر از فقه و فطنت ابوهریره است نه از روایت او. (از اقرب الموارد). || خِرَد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پختگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جوانمردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || جماعت . (اقرب الموارد). || جود، و گویند: فی قومه کیس علی الطعام . (از اقرب الموارد).


کیس . [ ک َ ] (ع مص ) زیرک شدن ، کیاسة مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیرک و فطن گردیدن . (ناظم الاطباء): کاس الغلام یکیس کیسا و کیاسة؛ یعنی زیرک و ظریف و باوقار گردید. (از اقرب الموارد). || به زیرکی غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چیره شدن در کیاست ، و فی الحدیث : انما کستک لاخذجملک ؛ ای غلبتک بالکیاسة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیره شدن در کیاست . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ضد احمق گردیدن ، و کَیِّس نعت است از آن . (از اقرب الموارد). || گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جماع کردن و گاییدن ، به خصوص جماع با بردباری و ملایمت و احتیاط و بدون تحریک قوا و ملامست . (ناظم الاطباء). و اذا قدمت فالکیس ، و الکیس امر بالجماع فجعل طلب الولد عقلاً او نهی عن المبادرة الیه باستعمال العقل فی استبرائها لئلایحمله الشبق علی غشیانها حائضاً. (منتهی الارب ). || (ص ) مخفف کَیِّس . زیرک و بافطانت . ج ، اکیاس . (ناظم الاطباء).


کیس . [ ک َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن ابی کیس . محدث است . (منتهی الارب ).


کیس . [ ک َی ْ ی ِ ] (ع ص ) زیرک . (دهار). زیرک و ظریف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیرک و ظریف و باکیاست . ج ، کَیْسی ̍ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیرک و دانا. (غیاث ). زیرک . باهوش . ج ، اکیاس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در صنعت اصحاب ضیعت ماهر و در مباشرت اشغال دهقانی کیس و قادر. (سندبادنامه ص 154).


فرهنگ عمید

چروک و چین‌وشکن فرش، جامه، پارچه، و مانندِ آن.


کیسه؛ توبره.


زیرک.


چروک و چین وشکن فرش، جامه، پارچه، و مانندِ آن.
کیسه، توبره.
زیرک.

دانشنامه عمومی

کیس می تواند به موارد زیر اشاره کند:
کیس یا جعبه رایانه
کیس (گروه موسیقی)، نام یک گروه هارد راک و هوی متال آمریکایی
کیس (دهانه ال کیو۱۹) دهانه ای در ماه
کیس (دهانه ال کیو ۲۱) دهانه ای در ماه
کیس (بابل کنار)، روستایی از توابع بخش بابل کنار شهرستان بابل
کیس (بندپی غربی)، روستایی از توابع بخش بندپی غربی شهرستان بابل

فرهنگستان زبان و ادب

{buckle} [خوردگی، مهندسی مواد و متالورژی] شیارهایی با انحنای ملایم و معمولاً چندشاخه غالباً در سطح فوقانی یا تحتانی قطعۀ ریختگی که به سبب انبساط سیلیس و طبله کردن ماسه و شکستگی آن ایجاد می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۶(بار)

گویش مازنی

۱کنج گوشه ۲نوعی ماهی ۳زمین کم عرض و طویل


نام آبادیی از دهستان سجارود واقع در شهرستان بابل


۱چین و چروک پارچه ۲گوشه ی تنگ


چروک دار،دارای چین


/kis/ کنج گوشه - نوعی ماهی ۳زمین کم عرض و طویل & نام آبادیی از دهستان سجارود واقع در شهرستان بابل & چین و چروک پارچه - گوشه ی تنگ & چروک دار، دارای چین

پیشنهاد کاربران

زیرک وباهوش بودن در سیاست

کیس به معنای گاز گرفتن است

سلام
کیس داخل فرهنگ لغت ما کیدرمایی ها ( کیدرمایی = کسانی که فیلم و سریال کره ای نگاه میکنند ) یعنی بوسه

کیس ( از اجزاء رایانه ) . محفظه، کازه. این واژه که مترادف واژهٌ انگلیسی Case است، در اصل منشعب از واژهٌ لاتین Capsa میباشد.

کیس. محفظه، کازه. این واژه که مترادف واژهٌ انگلیسی Case است، در اصل منشعب از واژهٌ لاتین Capsa میباشد.

کیس در زبان عربی به معنی زیرک و باهوش و مودب و خردمند معرفی شده است

کازه

کَیِّس با یایی مشدّ در لغت به معنای بسیار زیرک و خردمند است


کلمات دیگر: