سنگریزه. [ س َ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ. ( ناظم الاطباء ). حَصی ̍. ( منتهی الارب ). حصباة، حصاة. ( دهار ). کَنکَث. ( دهار ). حصباء. ( نصاب الصبیان ) ( منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت. ( تاریخ بیهقی ).
جانست نه سنگریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه بنشین.
نظامی.
چرا در سنگریزه کان کنم کان
چه بی روغن چراغی جان کنم جان.
نظامی.
کردم ز سنگریزه ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم بصبحگاه.
خاقانی.
سنگریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندرمشت در.
مولوی.
|| نوعی از آش. ( ناظم الاطباء ) :
دادیم صلای سنگریزه
بشنو تو نوای سنگریزه.
بسحاق اطعمه.
|| الماس ریزه هایی که جواهری برای فروش دوره میگرداند. ( ناظم الاطباء ).