کلمه جو
صفحه اصلی

طبل حلبی

دانشنامه عمومی

طَبلِ حَلَبی (به آلمانی: Die Blechtrommel) رمانی است به قلم گونتر گراس که سال ۱۹۵۹ میلادی منتشر شد. این رمان در کنار دو رمان دیگر با نام های موش و گربه و سال های سگی سه گانه ای را تشکیل می دهند.

دانشنامه آزاد فارسی

طَبلِ حَلَبی (Die Blechtrommel)
رمانی معروف از گونتر گراس، منتشر شده به آلمانی، در ۱۹۵۹. طبل حلبی نخستین بخش و رمان های موش و گربه (۱۹۶۱) و سال های سگی (۱۹۶۳) دو بخشِ دیگر «سه گانۀ دانتسیگِ» گراس را تشکیل می دهند. قهرمان طبل حلبی، اسکار ماتسرات، کوتوله ای است روشن بین که با پایین انداختن خود از نردبان، آگاهانه رشد خود را در ۳سالگی متوقف کرده است، اما این پایان ماجرا نیست. اگرچه اسکار معلول جسمی است، ویژگی ای وهم انگیز دارد و آن پختگی فکری از مرحلۀ جنینی است. کسی که تیره روزی هایش برآمده از بدگمانی های هستی شناختی اوست و فقط با طبل زدن های کودکانه ای که در آن استاد است، با دیگران و جهان ارتباط برقرار می کند و وجود خود را این گونه، و در پایان با نوشتن، به اثبات می رساند. گراس با دو شیوۀ روایت که مدام با یکدیگر تلاقی می کنند و سرآخر یکی می شوند، داستان زندگی اسکار را بازمی گوید. زمان حکایت که طی آن اسکار با مرور آلبوم خاطراتش زندگی خود را از بدو تولد تا بستری شدن در آسایشگاهی روانی، که اکنون در آن اقامت دارد، به تصویر می کشد؛ و زمان نوشتن هم شرح حوادث روزمرۀ آسایشگاه است به صورت یادداشت های روزانه در آستانۀ ۳۰سالگی اسکار. گراس در این رمان که به سرعت او را به شهرتی جهانی رساند، ۳۰ سال تاریخ آلمان را بر طبل حافظه توصیف کرده است. درآمیختن همۀ مراتب زبان از سبکِ کتاب مقدس گرفته تا گویش های زرگری، و مرتبط کردن تصاویر سرشار از قدرت درامی و نمادین، از ویژگی های مهم این رمان است. شلوندورف در ۱۹۷۹ به اقتباس از طبل حلبی فیلم ساخته است.

نقل قول ها

طَبلِ حَلَبی (به آلمانی: Die Blechtrommel) رمانی است به قلم گونتر گراس نویسنده برجستهٔ آلمانی که نوبل ادبی ۱۹۹۹ را از آن خود کرد. وی کار نگارش این اثر را در سال ۱۹۵۶، سال هایی که اوج گرایش او به فعالیت های سیاسی ضد توتالیتاریسم بود، آغاز کرد و در سال ۱۹۵۹ آن را به چاپ رساند. طبل حلبی، نمونهٔ برجسته رئالیسم جادوئی در اروپا بشمار می آید. اثریست فلج کننده که خواننده را در چنگال خود می گیرد، و آن گاه با سر در گنداب زندگی دهشتزا رهایش می کند. شخصیت اصلی این رمان پسری است که تصمیم می گیرد از سن سه سالگی بزرگ تر نشود؛ بنابراین در همان قد و قواره کودکی باقی می ماند. اما از نظر فکری رشد می کند. افراد دور و بر این پسر او را کودک می انگارند. در حالی که او همه چیز را می بیند و درک می کند و هر جا که بتواند از توانایی های خاص خودش برای تفریح یا تغییر شرایط استفاده می کند.
• «در این دنیا چه چیز، کدام رمان است که حماسه ای به وسعت یک آلبوم عکس بسراید؟ امیدوارم که خدای بزرگ این آماتور خستگی ناپذیری که روزهای یکشنبه از ما عکس برمی دارد و با آن زاویه ای که از تارک آسمانش برای این کار انتخاب می کند و قد بالایی برای ما نمی گذارد و همین عکس هایی را هم که دیگر به آدمیزاد نمی ماند لابد با نوری نه چندان مناسب چاپ می کند و در آلبوم خود می چسباند، باری امیدوارم که خدا مرا هدایت کند.»• «هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کرد.»• «غمی که غم باشد اصلاً موضوع نمی خواهد و همان بی علتی می شود گفت مضحکش، نشان از عمق بسیارش دارد.»• «فقط تنبلان اصیل می توانند اختراعاتی کنند که نتیجه آن صرفه جویی در کار باشد.»• «وای که طبیعت به چه فکرها می افتد.»• «ما باید نمایش بدهیم و بازی کنیم. اگر نکنیم دیگران ما را بازی می هند و این دیگران سیلی زدن را به نوازش کردن ترجیح می دهند.»• «همین روزها سر و کله شان پیدا می شود. میدان های جشن و شادی را می گیرند. دسته های مشعل بدست راه می اندازند. جایگاه و تریبون راه می اندازند و خلق را پای آن جمع می کنند و عربده می کشند. از من به شما نصیحت دوست جوان. مواظب تریبون باشید و آنچه را از آنجا روی می دهد از نظر دو ندارید. سعی کنید همیشه پشت تریبون بنشینید و هیچوقت جزو پای تریبون ایستادن ها نباشید.»• «هیچوقت جایگاهی را از پشت تماشا کرده اید؟ می خواهم پیشنهاد کنم از این به بعد قبل از آنکه مردم جلو یک تریبون بایستند منظره پشت جایگاهی را که تریبون در آنست نشانشان بدهند. هرکس یکبار جایگاهی را از عقب، اما با دقت تماشا کرده باشد، از همان نگاه اثر می پذیرد و خودبخود در مقابل هر جادو جنبلی که به هر صورت از تریبون صورت می پذیرد مصونیت پیدا می کند. عین همین حرف را می شود دربارهٔ پشت میز محراب کلیسا زد.»• «در این دنیا چیزهایی هست که هرچقدر هم که مقدس باشد، انسان حق ندارد به آن ها نپردازد.»• «مادر جانم آسان فراموش می کرد، با آنکه حافظه خوبی داشت.»• «مستراح تنها جایی بود که آدم میتواست آزاداندیش باشد و آزاد بماند.»• «زود باوران به بابانوئل اعتقاد داشتند، اما در حقیقت بابانوئل مأمور گاز از آب درآمد.»• «به قدری یکدیگر را دوست داشتند که یکدیگر را تربچه نقلی می نامیدند و تربچهٔ نقلی را دوست داشتند و یکدیگر را گاز می زدند.»• «به پشت سپر بی خبری پناه می جوییم و باید دانست که این بهانهٔ بی خبری آن روزها مُد شده بود و حتی امروز کلاه قشنگیست که با بسیاری از کله ها جور است و روهای بسیاری را سفید می کند.»• «جوانانی که بیرون آسایشگاه به سر می‎ برند آدم های جالبی هستند. نمی دانم چرا از رفتار طبیعی بیزارند.»• «من خودآموز بودم و اگر نظری دارم با کوشش خود به آن رسیده ام.»• «خدایان خود را سانسور می کردند.»• «زمان و خود ما، غیر از همین آثارمان نیستیم.»• «آدم باید فاصله خود را با پریزادها حفظ کند. زیرا خطر آن هست که آدم به بوسه پریزادها عادت کند.»• گراس، گونتر. . ترجمهٔ سروش حبیبی. چاپ اول، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰. -> طبل حلبی


کلمات دیگر: