مترادف گیسو : جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو
گیسو
مترادف گیسو : جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو
فارسی به انگلیسی
(woman's) hair, ringlet, tress
hair
فارسی به عربی
شعر
فرهنگ اسم ها
اسم: گیسو (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: gisu) (فارسی: گيسو) (انگلیسی: gisu)
معنی: گیس، موی بلند سر، نام صورت فلکی در آسمان نیم کره ی شمالی، ( در نجوم ) ( = شَِعر بِرنیکه ) صورت فلکی در آسمان نیمکره ی شمالی میان صورتهای عوّا، جاثی و حیّه، ( در عرفان ) طریق طلب را به عالم هویت گویند و حبل المتین [ریسمان محکم یا شریعت اسلام] عبارت از آن است، ( در نجوم ) سه ستاره در خارج صورت فلکی اسد و همینطور ستاره ی دنباله دار
معنی: گیس، موی بلند سر، نام صورت فلکی در آسمان نیم کره ی شمالی، ( در نجوم ) ( = شَِعر بِرنیکه ) صورت فلکی در آسمان نیمکره ی شمالی میان صورتهای عوّا، جاثی و حیّه، ( در عرفان ) طریق طلب را به عالم هویت گویند و حبل المتین [ریسمان محکم یا شریعت اسلام] عبارت از آن است، ( در نجوم ) سه ستاره در خارج صورت فلکی اسد و همینطور ستاره ی دنباله دار
(تلفظ: gisu) موی بلند سر ؛ (در نجوم) سه ستاره در خارج صورت فلکی اسد و همینطور ستارهی دنباله دار ؛ (در عرفان) طریق طلب را به عالم هویت گویند و حبل المتین [ریسمان محکم یا شریعت اسلام] عبارت از آن است.
مترادف و متضاد
مو، گیسو، موی سر، زلف
گیسو، گیس پشت سر
گیسو
جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع : گیسوان گیسوها : شیادی گیسوان بافت بصورت علویان ... ۲- موی بلند سر زنان ( اختصاصا ) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب . ( شا. لغ. ) ۳- طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین ( لغ.: گیسوی ) یا گیسوان . ۱- جمع گیسو . ۲ - یا گیسوان دیده . مژگان چشم . یا گیسوی چنگ . تارهای چنگ : گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند ( حافظ .۱۳۷ ) یا گیسوی شمع . شعل. شمع . یا گیسوی کفش . آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین . ۱- گیسوی سیاه مشکی . ۲- گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود .
صورت فلکی کمنوری در آسمان شمالی (northern sky) و نزدیک بهصورت بارز و بزرگ دب اکبر که پرنورترین ستارۀ آن از قدر 4 است
فرهنگ معین
(اِ. ) زلف ، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد. ج . گیسوان .
لغت نامه دهخدا
گیسو. ( اِ )گیس. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ). صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است. و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است. ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود. و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد. اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی :
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون.
همی در ببارید گفتی ز لب.
ز تخت بزرگیش در خون کشید.
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان.
همچو گیسوی زنگیان به نشان.
هر چند بلندتربود گیسو.
گر به چشم تو همی تافته مار آید.
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.
دانند که نز جنس همایست غلیواج.
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش.
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
ج ، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جَیسُوان. معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. ( منتهی الارب ).
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون.
رودکی.
به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب.
فردوسی.
ز پرده به گیسوش بیرون کشیدز تخت بزرگیش در خون کشید.
فردوسی.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان.
فرخی.
تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان به نشان.
عنصری.
کابروی و مژه عزیزتر باشندهر چند بلندتربود گیسو.
ناصرخسرو.
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست گر به چشم تو همی تافته مار آید.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.
سوزنی.
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بیننددانند که نز جنس همایست غلیواج.
سوزنی.
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش.
خاقانی.
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
خاقانی.
حصار قلعه یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
سعدی.
شیادی گیسوان بافت که من علویم. سعدی ( گلستان ).ج ، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جَیسُوان. معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. ( منتهی الارب ).
گیسو. (اِ)گیس . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است . و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است . ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود. و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد. اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی :
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون .
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب .
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان .
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان .
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو.
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید.
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج .
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج .
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش .
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
حصار قلعه ٔ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
شیادی گیسوان بافت که من علویم . سعدی (گلستان ).
ج ، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جَیسُوان . معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. (منتهی الارب ).
- صاحب گیسوی ؛ دارای گیسو بودن .
- || کنایه از علوی بودن :
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی .
- گیسوان ؛ در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ٔ ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جمله ٔ آن را گیسو خوانند، گفته شود. سه ستاره ٔ گیسو (ضفیره ) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند. (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه ) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده ، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید. (التفهیم بیرونی ص 115). ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن . (التفهیم بیرونی ص 165).
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون .
رودکی .
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب .
فردوسی .
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.
فردوسی .
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان .
فرخی .
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان .
عنصری .
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو.
ناصرخسرو.
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج .
سوزنی .
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج .
سوزنی .
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش .
خاقانی .
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
خاقانی .
حصار قلعه ٔ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
سعدی .
شیادی گیسوان بافت که من علویم . سعدی (گلستان ).
ج ، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جَیسُوان . معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. (منتهی الارب ).
- صاحب گیسوی ؛ دارای گیسو بودن .
- || کنایه از علوی بودن :
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی .
سوزنی .
- گیسوان ؛ در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ٔ ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جمله ٔ آن را گیسو خوانند، گفته شود. سه ستاره ٔ گیسو (ضفیره ) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند. (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه ) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده ، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید. (التفهیم بیرونی ص 115). ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن . (التفهیم بیرونی ص 165).
فرهنگ عمید
= گیس
گیس#NAME?
دانشنامه عمومی
گیسو (صورت فلکی). مختصات: ۱۲h ۴۵m ۳۶s٬ +۲۱° ۴۹′ ۴۸″
مسیه ۸۵
مسیه ۶۴
مسیه ۵۳
مسیه ۹۱
مسیه ۸۸
مسیه ۹۹
مسیه ۹۸
مسیه ۱۰۰
صورت فلکی گیسو معادل لاتین:(Com) و مساحت: ۳۸۶ درجه مربع است.
تعداد ستاره های اصلی:۱۲.
تعداد ستاره هایی که می دانیم سیاره دارند:۱۰.
مسیه ۸۵
مسیه ۶۴
مسیه ۵۳
مسیه ۹۱
مسیه ۸۸
مسیه ۹۹
مسیه ۹۸
مسیه ۱۰۰
صورت فلکی گیسو معادل لاتین:(Com) و مساحت: ۳۸۶ درجه مربع است.
تعداد ستاره های اصلی:۱۲.
تعداد ستاره هایی که می دانیم سیاره دارند:۱۰.
wiki: گیسو (صورت فلکی)
دانشنامه آزاد فارسی
گیسو (اخترشناسی)(Coma Berenices)
در اخترشناسی به دو معنا به کار می رود: ۱. ابرِ کدری از گاز و غبار که هستۀ دنباله دار را احاطه می کند. ۲. صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان، و نشان دهندۀ موهای برنیس، ملکۀ سلوکی. این صورت فلکی در قرن ۳پ م برای تسکین اندوه ملکه برنیس به این نام خوانده شد. برنیس موهایش را قبلاً نذر آفرودیت، ایزدبانوی یونانی عشق و زیبایی کرده بود، اما بعداً این موها از معبد ربوده شدند. بسیاری از ستاره های درخشان این صورت فلکی به خوشۀ باز گسترده ای تعلق دارند، اما اصطلاح «خوشۀ گیسو» معمولاً به تجمع کهکشانهایی اطلاق می شود که در این بخش از آسمان فراوان اند.
در اخترشناسی به دو معنا به کار می رود: ۱. ابرِ کدری از گاز و غبار که هستۀ دنباله دار را احاطه می کند. ۲. صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان، و نشان دهندۀ موهای برنیس، ملکۀ سلوکی. این صورت فلکی در قرن ۳پ م برای تسکین اندوه ملکه برنیس به این نام خوانده شد. برنیس موهایش را قبلاً نذر آفرودیت، ایزدبانوی یونانی عشق و زیبایی کرده بود، اما بعداً این موها از معبد ربوده شدند. بسیاری از ستاره های درخشان این صورت فلکی به خوشۀ باز گسترده ای تعلق دارند، اما اصطلاح «خوشۀ گیسو» معمولاً به تجمع کهکشانهایی اطلاق می شود که در این بخش از آسمان فراوان اند.
wikijoo: گیسو
فرهنگستان زبان و ادب
{Coma Berenices, Com, Berenice's Hair} [نجوم] صورت فلکی کم نوری در آسمان شمالی (northern sky ) و نزدیک به صورت بارز و بزرگ دب اکبر که پرنورترین ستارۀ آن از قدر 4 است
گویش اصفهانی
تکیه ای: gis
طاری: gis
طامه ای: gis
طرقی: gis
کشه ای: gis
نطنزی: gis
واژه نامه بختیاریکا
ترنه
جدول کلمات
موی بلند
پیشنهاد کاربران
موی سر
زلف
موی بلند سر
زلف بلند بانوان، سه ستاره ی دنباله دار صور فلکی که نام کوچک ترین آنها گیسو است
استعاره از موی یار دلربا
به معنای زلف بلند یار
این واژه از کهن به جا مانده و در اوستایی آن را به صورت گئسو ( ئ =ع ) بیان میکردند.
منبع
خودآموز اوستایی
Www. avesta. org
منبع
خودآموز اوستایی
Www. avesta. org
موی بلند سر خوشکل عاشق مبارزه
گیسو از فعل ترکی geymek به معنی پوشیدن به دست می آید که از آن مشتق geysi یا geys� به دست می آید و به معنی پوشش ، لباس ، تن پوش می باشد که در ارتباط با مو و سر و آرایش موی سر، به مدل های مو مختلفی که از بستن مو های بلند ( که می تواند موی طبیعی فرد یا نوعی موی مصنوعی باشد ) به دست می آید و به شکل یک پوشش بر روی سر دیده می شود اطلاق می گردد که به صورت "گیسو"وارد فارسی شده است. البته در قدیم چون مدل های بستن موی محدود و ساده ای وجود داشته ( مدل بستن بلند این حالت ها به کلمه "گیسو" نسبت داده شده است و به آن ها گیسو گفته شده است و حتی با تعمیم معنای به جای" مدل موی بلند بسته شده" به "موی بلند" گفته شده است
همانند کلمه" وایتکس" که در اصل نام یک برند است که ماده سفید کننده تولید می کند و کلمه در اصل از دو بخش white ex تشکیل شده که ex در واقع مخفف extra به معنی مضاعف و white به معنی سفید می باشد ولی زمانی که ماده سفید کننده وایتکس به بازار آمد چون در ابتدا معادلی برای آن نبود این کلمه به معنی "سفید کننده" مورد استفاده قرار گرفت و مثلا می گفتیم " با وایتکس بشور "و این طور شد که "وایتکس " که در اصل به معنی "دو چندان سفید "بود معنی" ماده سفید کننده، ماده ضد عفونی کننده، ماده شوینده " را به خود گرفت ولی بعدها با معادل سازی واژه "سفید کننده ، شوینده، ضدعفونی کننده" به جای آن و امثال آن مورد استفاده قرار گرفت
واژه"گیسو" نیز فرآیند مشابهی را طی کرده ولی برای آن معادلی ایجاد نشده است
همانند کلمه" وایتکس" که در اصل نام یک برند است که ماده سفید کننده تولید می کند و کلمه در اصل از دو بخش white ex تشکیل شده که ex در واقع مخفف extra به معنی مضاعف و white به معنی سفید می باشد ولی زمانی که ماده سفید کننده وایتکس به بازار آمد چون در ابتدا معادلی برای آن نبود این کلمه به معنی "سفید کننده" مورد استفاده قرار گرفت و مثلا می گفتیم " با وایتکس بشور "و این طور شد که "وایتکس " که در اصل به معنی "دو چندان سفید "بود معنی" ماده سفید کننده، ماده ضد عفونی کننده، ماده شوینده " را به خود گرفت ولی بعدها با معادل سازی واژه "سفید کننده ، شوینده، ضدعفونی کننده" به جای آن و امثال آن مورد استفاده قرار گرفت
واژه"گیسو" نیز فرآیند مشابهی را طی کرده ولی برای آن معادلی ایجاد نشده است
گَئِسو ( ga eso ) در زبان اوستایی گیسو و موی سر
سه ستاره دنباله دار در صورت فلکی های کهکشان وجود داردکه کوچک ترین آن گیسو است♡
کلمات دیگر: