کلمه جو
صفحه اصلی

جبری


مترادف جبری : اجباری، قسری، قهری

متضاد جبری : اختیاری

برابر پارسی : بایسته

فارسی به انگلیسی

algebraic, forced, compulsory, fatalist

fatalist


forced, algebraic


algebraic


فارسی به عربی

جبری

مترادف و متضاد

predestinarian (اسم)
جبری، معتقد به تقدیر

predestinarian (صفت)
جبری

algebraic (صفت)
جبری

اجباری، قسری، قهری ≠ اختیاری


فرهنگ فارسی

ضروری غیر اختیاری

مربوط به جبر


لغت نامه دهخدا

جبری. [ ج َ ری ی ] ( ص نسبی ) مقابل قَدَری. خلاف قَدَری. قسری. ضروری. غیراختیاری. غیرارادی. || کسی که پیرو عقیده جبر باشد. پیروان مذهب جبر. آنکه به جبر مذهبی معتقد باشد :
گفت : مؤمن بشنو ای جبری خطاب
آن خود گفتی نک آوردم جواب.
مولوی.
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
بر چنین جبری تو برچسبیده ای.
مولوی.
هین بخواب رب بما اغویتنی
تا نگردی جبری و کژ کم تنی.
مولوی.
موحد جبری قول و قدری فعل باشد.
جلالی عزیزی.
رجوع به جبر شود.

فرهنگ عمید

۱. اجباری.
۲. مربوط به علم جبر: معادلات جبری.
۳. [مقابلِ قَدَری] (فلسفه ) [قدیمی] کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد: سُنّی از تسبیح جبری بی خبر / جبری از تسبیح سُنّی بی اثر (مولوی: ۳۹۲ ).

دانشنامه عمومی

جبری (وابسته به جبر) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
جبرگرایی
معادله جبری
هندسه جبری
ساختار جبری
رویه جبری
چندگونای جبری
عدد جبری
توپولوژی جبری

فرهنگستان زبان و ادب

{algebric} [ریاضی] مربوط به جبر

پیشنهاد کاربران

در ریاضی نام برده میشود
😐


کلمات دیگر: