کلمه جو
صفحه اصلی

مقدمه


مترادف مقدمه : آغاز، اول، ابتدا، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ، بدو، فاتحه، نخست، پیشانی، جبین، ناصیه، پیشرو لشکر، طلیعه، رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه، مدخل

متضاد مقدمه : موخره

برابر پارسی : پیشگفتار، پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباجه، دیباچه، سرآغاز

فارسی به انگلیسی

introduction, preface, preamble, preliminary step, premise, prelude, prologue, forerunner, foretaste, foreword, lead-in, prolegomena, premiss

introduction, preface, preamble, premiss


forerunner, foretaste, foreword, introduction, lead-in, preamble, preface, prelude, prolegomena, prologue


فارسی به عربی

حث , مقدمة

عربی به فارسی

جلو() , قدامي , پيش نما , نزديک نما (در برابر دور نما) , منظره جلو عکس , زمين جلو عمارت , مقدمه , ديباچه , معارفه , معرفي , معرفي رسمي , اشناسازي , معمول سازي , ابداع , احداث , سوراخ , شکاف , اغاز عمل , پيش در امد , افشا , کشف , مطرح کردن , باپيش در امداغاز کردن


مترادف و متضاد

آغاز، اول، ابتدا ≠ موخره


پیش‌گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه


induction (اسم)
قیاس، ایراد، استقراء، مقدمه، ذکر، استنتاج، القاء، قیاس کل از جزء، پیش سخن

preliminary (اسم)
مقدمات، مقدمه، امتحان مقدماتی

start (اسم)
اغاز، شروع، ابتدا، مقدمه، مبداء

incipience (اسم)
سر، مقدم، دیباچه، مقدمه، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، نادانئی

foretoken (اسم)
مقدمه، نشان پیش، اعلام قبلی

introduction (اسم)
ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی

exordium (اسم)
اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، سردفتر، اول هر چیزی

preface (اسم)
اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، پیش گفتار

proem (اسم)
شروع، سراغاز، مقدمه، رساله مقدماتی، مقدمه سخنرانی، دوره مقدمتی

catastasis (اسم)
دیباچه، مقدمه، حد اعلی و منتا درجه رل نمایش

preamble (اسم)
دیباچه، مقدمه، سراغاز مقدمه کتاب، مقدمه سند، توضیحات

prelude (اسم)
مقدمه، پیش در امد، قسمت مقدماتی

prologue (اسم)
سراغاز، مقدمه، پیش گفتار، پیش در امد

forepart (اسم)
جلو، قبل، مقدمه، قسمت جلو

front matter (اسم)
مقدمه، پیش گفتار

lead-up (اسم)
راهنما، مقدمه

protasis (اسم)
مقدمه، نخستین قسمت درام قدیم رومی

۱. آغاز، اول، ابتدا
۲. پیشگفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ≠ موخره
۳. بدو، فاتحه، نخست
۴. پیشانی، جبین، ناصیه
۵. پیشرو لشکر، طلیعه
۶. رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه
۷. مدخل


فرهنگ فارسی

اول چیزی، طلیعه، مطلبی که قبلا گفته شودبرای فهم مطالب دیگر، آنچه درابتدای کتاب نوشته می شود
در آغاز در مقدمه : [ نقابت را قوانین و آدابی است که در علم شریف انساب مقدمه عنوان میکنند . ] ( الماثر والاثار . ۱۱۶ )

فرهنگ معین

(مُ قَ دَّ مِ ) [ ع . مقدمة ] (اِ. ) ۱ - اول چیزی . ۲ - قسمت جلوی لشکر. ۳ - حادثه ، واقعه . ۴ - آغاز، شروع کار.

لغت نامه دهخدا

( مقدمة ) مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دِ م َ] ( ع اِ ) نوعی از شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دَ م َ ] ( ع اِ ) مقدمةالرحل ؛ پیش پالان اشتر. ( مهذب الاسماء ). چوب پیش پالان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مقدمة. [ م ُ ق َدْ دِ م َ ] ( ع اِ ) اول هر چیزی. || پیشانی. || موی پیشانی. || شتر که اول بار آورد و آبستن گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه شی بر آن متوقف باشد، خواه توقف عقلی باشد و خواه توقف عادی یا جعلی. ( از اقرب الموارد ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . آنچه مباحث بعدی بر آن متوقف باشد. مقدمه اعم از مبادی است. مبادی آن است که مسائل بلاواسطه بر آن متوقف باشد و مقدمه چیزی است که مسائل برآن متوقف باشد بواسطه یا بلاواسطه. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مقدمه شود. || مقدمة الکتاب ، اول کتاب. ( ناظم الاطباء ). فصلی که در آغاز کتاب آورده شود. ( از اقرب الموارد ) . آنچه در کتاب آورده شود پیش از شروع در مقصود به جهت ارتباط آن بامقصود. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مقدمه شود.
( مقدمةً ) مقدمةً. [ م ُ ق َدْ دِ م َ تَن ْ ] ( ع ق ) در مقدمه. بعنوان مقدمه. درآغاز : آدابی است که در علم شریف انساب ، مقدمةً عنوان می کنند. ( المآثر والاَّثار ص 116 ). و رجوع به مقدمه شود.
مقدمه. [ م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ).
- در مقدمه ؛ از پیش. پیشاپیش. جلوتر : و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63 ). در مقدمه حسن حاجی را که به اسم بازرگانی از قدیم باز به خدمت شاه جهانگشای پیوسته بود... به رسالت بفرستاد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 67 ).
- || سابق بر این. پیش از این : بدان که از این سخنها که در مقدمه گفتیم و بپرداختیم... بر موجب طاقت خویش خواستم که بتمامی داد سخن بدهم. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 111 ). نهر ابله و نهر معقل به بصره به هم رسیده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است. ( سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 133 ). تکش لشکر بغداد را منهزم کرده و وزیر را کشته چنانکه ذکر آن در مقدمه نوشته آمده است. ( جهانگشای جوینی دیباچه ص قید ). به کفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانکه در مقدمه مثبت است. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 62 ).

مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دَ م َ ] (ع اِ) مقدمةالرحل ؛ پیش پالان اشتر. (مهذب الاسماء). چوب پیش پالان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دِ م َ] (ع اِ) نوعی از شانه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقدمة. [ م ُ ق َدْ دِ م َ ] (ع اِ) اول هر چیزی . || پیشانی . || موی پیشانی . || شتر که اول بار آورد و آبستن گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنچه شی ٔ بر آن متوقف باشد، خواه توقف عقلی باشد و خواه توقف عادی یا جعلی . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) . آنچه مباحث بعدی بر آن متوقف باشد. مقدمه اعم از مبادی است . مبادی آن است که مسائل بلاواسطه بر آن متوقف باشد و مقدمه چیزی است که مسائل برآن متوقف باشد بواسطه یا بلاواسطه . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مقدمه شود. || مقدمة الکتاب ، اول کتاب . (ناظم الاطباء). فصلی که در آغاز کتاب آورده شود. (از اقرب الموارد) . آنچه در کتاب آورده شود پیش از شروع در مقصود به جهت ارتباط آن بامقصود. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مقدمه شود.


مقدمه . [ م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
- در مقدمه ؛ از پیش . پیشاپیش . جلوتر : و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63). در مقدمه حسن حاجی را که به اسم بازرگانی از قدیم باز به خدمت شاه جهانگشای پیوسته بود... به رسالت بفرستاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 67).
- || سابق بر این . پیش از این : بدان که از این سخنها که در مقدمه گفتیم و بپرداختیم ... بر موجب طاقت خویش خواستم که بتمامی داد سخن بدهم . (قابوسنامه چ نفیسی ص 111). نهر ابله و نهر معقل به بصره به هم رسیده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 133). تکش لشکر بغداد را منهزم کرده و وزیر را کشته چنانکه ذکر آن در مقدمه نوشته آمده است . (جهانگشای جوینی دیباچه ص قید). به کفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانکه در مقدمه مثبت است . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 62).
|| پیش رونده و آنچه پاره ٔ لشکر که پیش فرستند. (غیاث ). پیش آهنگ لشکر. آنچه از پیش رود از لشکر. طلیعه . طلایه . پیشقراول . هراول . گروهی از سپاه که پیشاپیش حرکت کنند. یکی از ارکان خمسه ٔ لشکر. مقدمةالجیش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب . (تاریخ بلعمی ). سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد، ایشان را بر مقدمه کرد. (تاریخ بلعمی ). شما بر مقدمه ٔ ما بروید تا بر اثر شما ساخته بیاییم و این کار را پیش گرفته آید بجدتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). من قصد خراسان دارم و کار می سازم چون حرکت خواهم کرد شما این جانبها محکم کنید و بر مقدمه ٔ من بروید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). مقدمه را با بیست هزار سواربر راه دنباوند به طبرستان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422).
مقدمه چو درآمدز لشکر نیسان
به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان .

مسعودسعد.


پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت . (چهارمقاله ص 26).و رجوع به مقدمة الجیش شود.
- مقدمه ٔ لشکر ؛ پیشقراول و یزک لشکر. (ناظم الاطباء) : و هارون بر مقدمه ٔ لشکر بنی اسرائیل بود و موسی بر ساقه بود. (تفسیر ابوالفتوح ). چون موسی و بنی اسرائیل به کنار دریا رسیدند مقدمه ٔ لشکر فرعون به ایشان رسیده بود. (تفسیر ابوالفتوح ). آلتونتاش حاجب را که والی هراة بود و ارسلان جاذب را که والی طوس بود به مقدمه ٔ لشکر روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323).
|| مطلبی که پیشتر گفته شود برای آسانی فهم مطالب دیگر. (غیاث ). هر مطلبی که از پیش گفته شود برای فهم مطالب دیگر. (ناظم الاطباء). پیش گفتار . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر آن غزل که ترا گویم ای غزال لطیف
بود مقدمه ٔ مدح سیدالرؤسا.

امیرمعزی .


زاغ گفت بر این مقدمه وقوف دارم . (کلیله و دمنه ). بحکم این مقدمه داعی مخلص گرد خدمتی و تحفه ای در دنیاعدیم المثل باشد گشتن اولیتر و به ادب نزدیکتر دید.(اسرارالتوحید چ صفا ص 11). || دیباچه . سرآغاز کتاب و رساله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . || چیزی است که چیز دیگری عقلاً یا عادتاً یا بحسب قرار داد و وضع و اعتبار متوقف بر آن باشد. امر موقوف بر امر دیگر باید عنوان هدف و غرض را به نحوی از انحاء دارا باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). آنچه متوقف است شی ٔ بر آن اعم از آنکه توقف عقلی باشد یا عادی یا جعلی . (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ) : و همچنانکه وجد مقدمه ٔ وجود است تواجد مقدمه ٔ وجد است .(مصباح الهدایه چ همایی ص 135). ارادت مقدمه ٔ همه کارها باشد و هرچه ارادت بنده بر آن مقدم نباشد نتواندکرد. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 308).
- مقدمه ٔ حرام ؛ (اصطلاح فقهی ) هر عملی که ارتکاب یک نهی قانونی ، مستلزم ارتکاب قبلی آن باشد مقدمه ٔ حرام نامیده می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مقدمه ٔ شرعی ؛ (اصطلاح فقهی ) امری که شارع اسلام آن را مقدمه ٔ انجام کار دیگری قرار داده باشد مانند استطاعت مالی که شرط وجوب حج کردن است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). در مقابل مقدمه ٔ عرفی و عقلی است . آنچه به هیچ یک از طرق نه عقل و نه عادت فعل بر او متوقف نباشد ولیکن شارع جعل کرده است که فعل موقوف بر آن باشد مانند طهارت برای نماز. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمه ٔ صحت ؛ مانند طهارت نسبت به صلوة که درست بودن ذوالمقدمه متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمه ٔ عادی ؛ (اصطلاح فقهی ) چیزی که عقلا و شرعاً مقدمه ٔ حصول امر دیگری نیست ولی عادتاً و معمولا مقدمه ٔ آن است مانند تحصیل علم که عادتاً مقدمه ٔ کسب احترام است و ای بسا عالم که بسبب نادانی مردم احترامی که فراخور او باشد نمی بیند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). در مقابل مقدمه ٔ شرعی و عقلی است . آنچه عادتاً فعل بر آن متوقف است مانند شستن جزئی از سر برای غسل تمام صورت که مقدمه و شرط عادی است . (از فرهنگ علوم نقلی دکترسجادی ).
- مقدمه ٔ عقلی ؛ (اصطلاح فقهی ) امری که عقلاً حصول آن مقدمه ٔ حصول امردیگری است چنانکه عقل مقدمه ٔ حصول عقد است تا عاقد عاقل نباشد نمی تواند عقدی را منعقدسازد. در مقابل مقدمه ٔ شرعی و مقدمه ٔ عادی بکار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). آنچه فعل بر آن متوقف است مانند ترک اضداد در فعل واجب و فعل ضد در حرام . (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمه ٔ مستحب ؛ اصولیان گویند شکی نیست که مقدمه ٔ مستحب مانند مقدمه ٔ واجب ، مستحب است لکن مقدمه ٔ حرام و مکروه حرام و مکروه نمی باشد زیرا با وجود حصول مقدمه امکان ترک حرام و مکروه هست بنابراین دخلی در حصول ذی المقدمه ندارند برخلاف مقدمه ٔ مستحب . (از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ). و رجوع به ترکیب مقدمه ٔ واجب شود.
- مقدمه ٔ واجب ؛ (اصطلاح فقه و اصول ) هر عمل که انجام دادن آن ، مقدمه ٔ انجام دادن یک تکلیف قانونی . (بصورت امرقانونی ) باشد، آن مقدمه را مقدمه ٔ واجب نامند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی شود.
|| (اصطلاح منطق ) قضیه ای که جزء قیاس قرار داده شود. (ازتعریفات جرجانی ). قضیه ای که در صنعت قیاس بکار برند. تثنیه ، مقدمتین . ج ، مقدمات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قضیه ای است که جزء قیاس و یا حجت قرار داده شود که آن را مقدم و تالی و صغری و کبری نامند (در قیاس اقترانی حملی ، صغری و کبری ؛ و در شرطی یا استثنائی ، مقدم وتالی ). (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مقدمه ٔ اولی (اول ) ؛ نخستین مقدمه ٔ قیاس . هر قیاسی از دو قضیه ترکیب می شود. قضیه ٔ اول را مقدمه ٔ اولی یا صغری و قضیه ٔ دوم را مقدمه ٔ ثانی یا کبری نامند. و رجوع به فرهنگ علوم عقلی و اساس الاقتباس ص 187 به بعد و نیز رجوع به صغری و اصغر و کبری شود.
- مقدمه ٔ ثانی . رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقدمه ٔ دلیل ؛ آنچه صحت دلیل برآن متوقف باشد. (ازتعریفات جرجانی ). امری است که صحت دلیل متوقف بر آن باشد اعم از آنکه جزوی از دلیل باشد مانند صغری و کبری و یا نباشد مانند شرایط ادله . (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مقدمه ٔ علم ؛ آن است که دانستن ذوالمقدمات متوقف بر آن باشد. (فرهنگ علوم نقلی ). عبارت از امر یا اموری است که شروع در مسائل هر علمی متوقف بر آنهاست اعم از آنکه نفس شروع متوقف بر آنها باشد مانند تصور به وجه آن علم و تصدیق به فایده ٔ آن و یا شروع بر وجه بغیره مانند معرفت به رسم آن و فوائد تفصیلی که مترتب به آن است و غیره از رؤس ثمانیه . (فرهنگ علوم عقلی ).
- مقدمه ٔ غریبه ؛ آنچه در قیاس ذکر نشود نه بالفعل ونه بالقوه . (ازتعریفات جرجانی ).
- مقدمه ٔ کبری ؛ مقدمه و قضیه ٔ دوم از قیاس اقترانی است مثلاً در قیاس «عالم متغیر است ، هر متغیری حادث است » جمله ٔ «هر متغیری حادث است » کبرای قیاس است . (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). و رجوع به کبری شود.
- مقدمه ٔ کهین ؛ صغری . (دانشنامه ٔعلایی ص 30). رجوع به صغری شود.
- مقدمه ٔ مهین ؛ کبری . (دانشنامه علایی ص 30). رجوع به کبری شود.

فرهنگ عمید

۱. اول چیزی، طلیعه.
۲. مطلبی که پیش از مطلب اصلی گفته شود برای فهم مطالب دیگر.
۳. آنچه در ابتدای کتاب نوشته می شود.

دانشنامه عمومی

مقدمه، پیش گفتار یا پیش درآمد آغاز هر کاری یا چیزی را گویند برای نمونه بخش پیش رو در یک لشکر، یا بخش آغازین یک کتاب. برپایهٔ فرهنگ دهخدا و عمید واژهٔ پیش گفتار، هم معنی مقدمه می باشد.
دیباچه
پی گفتار
پیش گفتار
مؤخره

مقدمه (ابهام زدایی). مقدمه اغلب به بخش آغازین یک کتاب اطلاق می شود و می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:
پیش درامد در موسیقی
دیباچه
پیش گفتار
مقدمه ابن خلدون
مقدمه (فیلم)

دانشنامه آزاد فارسی

مقدمه (موسیقی)(introduction)
(یا: پیش درآمد، درآمد) در موسیقی، قسمتی که پیش از قسمت اصلی اثر می آید. بسیاری از سمفونی های قرن ۱۸ یک مقدمۀ آهسته دارند (ازجمله آثار هایدن، موتسارت، و بتهوون)، و این مورد گاهی به کوآرتت ها و آثار مخصوص ساز کلاویه دار نیز انتقال می یافت، مانند سونات پاتِتیک(۱۷۹۹) اثر بتهوون. مقدمه ممکن است از نظر موتیف یا تِم با بقیۀ اثر ارتباط داشته باشد، مانند همان سونات پاتِتیک، یا بیشتر حالت مستقل داشته باشد، مانند پیش درآمد و آلِّگرو(۱۹۰۵) اثر ادوارد اِلگاربرای سازهای زهی.

فرهنگ فارسی ساره

پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباچه، سرآغاز


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از ملازمه شرعی میان مقدمه و ذی المقدمه بحث می شود.
مراد از این اصطلاح، بحث از حکم مقدمه در مسئله ثبوت ملازمه شرعی بین حکم شرعی ذی المقدمه و حکم مقدمه آن است؛ به بیان دیگر، آیا مقدمه همان حکمی را دارد که غایت و ذی المقدمه دارد یا خیر.هر چند عقل بدون شک ، به ملازمه میان ذی المقدمه و مقدمه اش حکم می کند، مانند حکم عقل به ملازمه میان رفتن روی بام و نصب نردبان، اما بحث در ملازمه شرعی، میان حکم شرعی ذی المقدمه و مقدمه آن است؛ برای مثال، آیا حکم وجوب شرعی نماز ، به وضو ، که مقدمه شرعی آن است، سرایت می کند یا خیر؟ در این مسئله میان اصولی ها اختلاف است.
دیدگاه اصولیون
در کتاب های اصولی قدما، از این بحث، با عنوان « مقدمه واجب » و در میان متاخران، با عنوان «ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه» گفتگو می شود، هر چند اختصاص به مقدمه واجب ندارد، بلکه در مقدمه حرام ، مستحب و مکروه نیز مطرح است.
نکته
در این که این بحث، از مباحث الفاظ است یا از مباحث عقلی، و نیز از مسایل اصولی است یا فقهی، اختلاف است.
عناوین مرتبط
...

واژه نامه بختیاریکا

سر بُنتلاق؛ بُنتلاق؛ سر تال

جدول کلمات

مدخل

پیشنهاد کاربران

introduction

متاسفانه فارسی زبانان مقدمه و پیشگفتار را یکی می دانند، در حالیکه این دو لفظ معانی متفاوتی دارند:
پیشگفتار توضیحی است مختصر در باره ی کتاب که صرفا نویسنده دست به نگارش آن می نهد.
درحالیکه مقدمه طرح اولیه ی کتاب را خلاصه وار بیان می کند و هدف از نگارش کتاب و یا رساله را به مخاطبان گوشزد می نماید، نه اینکه شیوه ی نگارش کتاب را مطرح کند. مقدمه اغلب از جانب انتشارات و یا شخصی صاحب نظر تحریر می شود. البته هر از گاهی نویسنده خود دست به مقدمه می زند و در آن در باب اهداف و نحوه ی جمع بندی فصول می پردازد.
در پیشگفتار است که مولف از دست اندرکاران و انتشارات تشکر و قدر دانی می کند.

آغاز، اول، ابتدا، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه، بدو، فاتحه، نخست، پیشانی، جبین، ناصیه، پیشرو لشکر، طلیعه، رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه، مدخل

بدو


کلمات دیگر: