کلمه جو
صفحه اصلی

دوز

فارسی به انگلیسی

dose, sew, [game with marbles and rectangles drawn on paper or on theground], draft

[game with marbles and rectangles drawn on paper or on theground]


dose, draft


فرهنگ فارسی

( اسم ) در ترکیب بمعنی دوزنده آید : پاره دوز لباس دوز لحاف دوز .
فضل. لک لک .

فرهنگ معین

و کلک (زُ کَ لَ) (اِمر.) (عا.) حیله ، توطئه .


(ری . اِفا. ) ۱ - در ترکیب به معنی «دوزنده » می آید: ۲ - (عا. ) کلک ، حقه بازی ، ~ُ کلک حقه بازی و تقلب .
و کلک (زُ کَ لَ ) (اِمر. ) (عا. ) حیله ، توطئه .

(ری . اِفا.) 1 - در ترکیب به معنی «دوزنده » می آید: 2 - (عا.) کلک ، حقه بازی ؛ ~ُ کلک حقه بازی و تقلب .


لغت نامه دهخدا

دوز. (اِ) فضله ٔ لک لک . (ناظم الاطباء). دوزه . پیخال کلنک . (آنندراج ). || بن لاک . (لغت فرس اسدی ).


دوز. (اِ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. (یادداشت مؤلف ). قرق . سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.
- دوزبازی ؛ بازی سدرو قرق کردن .


دوز. (ماده ٔ مضارع دوختن ) این کلمه ماده ٔ مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ٔ ماضی (دوخت و دوز) حاصل مصدر یا اسم مرکب حاصل شود و در ترکیب با اسم ، صفت فاعلی مرکب از آن بدست می آید، مانند: کفشدوز، و گاه نیز صفت مفعولی ، چون میخ دوز. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || (نف ) دوزنده و بخیه کننده است و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود. مانند: کفش دوز و زردوز و جز آن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اینک برخی ترکیبات فاعلی آن : ارسی دوز، به دوز، بخیه دوز، پاپوش دوز، پوستین دوز، پالان دوز، پاره دوز، پالتودوز، پرده دوز، پاپوش دوز، پیراهن دوز، پینه دوز، پوتین دوز، ترکش دوز، توشک دوز، تودوز، ته دوز، جامه دوز، جگردوز، جوال دوز، چادردوز، چکمه دوز، خامه دوز، خان دوز، خوش دوز، دستی دوز، دل دوز، رودوز، روان دوز، روبنددوز، زین دوز، زردوز، سلدوز، سرمه دوز، شلواردوز، صاغری دوز، عرق چین دوز، عبادوز،قبادوز، قلاب دوز، قندره دوز، کپه دوز، کت دوز، کفش دوز، کلاه دوز، کانوادوز، کفن دوز، گل دوز، لباس دوز، لحاف دوز،لخت دوز، مزدی دوز، مرواریددوز، ملیله دوز، مویینه دوز،موزه دوز، نعلین دوز، نیم چکمه دوز، وصله دوز، یراق دوز وغیره . (یادداشت مؤلف ). و گاهی معنی مفعولی دهد: میخ دوز، نیزه دوز؛ یعنی دوخته شده با میخ یا نیزه . (یادداشت مؤلف ). || گاهی درتداول صیغه ٔ امر آن با امر بریدن ، ترکیبی به صورت «ببربدوز» می سازد. که اسم مرکبی است به معنی خیاط. (از یادداشت مؤلف ).


دوز. ( ماده مضارع دوختن ) این کلمه ماده مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ماضی ( دوخت و دوز ) حاصل مصدر یا اسم مرکب حاصل شود و در ترکیب با اسم ، صفت فاعلی مرکب از آن بدست می آید، مانند: کفشدوز، و گاه نیز صفت مفعولی ، چون میخ دوز. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || ( نف ) دوزنده و بخیه کننده است و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود. مانند: کفش دوز و زردوز و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). اینک برخی ترکیبات فاعلی آن : ارسی دوز، به دوز، بخیه دوز، پاپوش دوز، پوستین دوز، پالان دوز، پاره دوز، پالتودوز، پرده دوز، پاپوش دوز، پیراهن دوز، پینه دوز، پوتین دوز، ترکش دوز، توشک دوز، تودوز، ته دوز، جامه دوز، جگردوز، جوال دوز، چادردوز، چکمه دوز، خامه دوز، خان دوز، خوش دوز، دستی دوز، دل دوز، رودوز، روان دوز، روبنددوز، زین دوز، زردوز، سلدوز، سرمه دوز، شلواردوز، صاغری دوز، عرق چین دوز، عبادوز،قبادوز، قلاب دوز، قندره دوز، کپه دوز، کت دوز، کفش دوز، کلاه دوز، کانوادوز، کفن دوز، گل دوز، لباس دوز، لحاف دوز،لخت دوز، مزدی دوز، مرواریددوز، ملیله دوز، مویینه دوز،موزه دوز، نعلین دوز، نیم چکمه دوز، وصله دوز، یراق دوز وغیره. ( یادداشت مؤلف ). و گاهی معنی مفعولی دهد: میخ دوز، نیزه دوز؛ یعنی دوخته شده با میخ یا نیزه. ( یادداشت مؤلف ). || گاهی درتداول صیغه امر آن با امر بریدن ، ترکیبی به صورت «ببربدوز» می سازد. که اسم مرکبی است به معنی خیاط. ( از یادداشت مؤلف ).

دوز. ( اِ ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. ( یادداشت مؤلف ). قرق. سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. ( منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.
- دوزبازی ؛ بازی سدرو قرق کردن.

دوز. ( اِ ) فضله لک لک. ( ناظم الاطباء ). دوزه. پیخال کلنک. ( آنندراج ). || بن لاک. ( لغت فرس اسدی ).

فرهنگ عمید

نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند.
* دوزوکلک: [عامیانه، مجاز] خدعه و نیرنگ.
۱. = دوختن١
۲. دوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز.

۱. = دوختن١
۲. دوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پالان‌دوز، پوستین‌دوز، پینه‌دوز، کفش‌دوز، لحاف‌دوز.


نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می‌کند.
⟨ دوزوکلک: [عامیانه، مجاز] خدعه و نیرنگ.


دانشنامه عمومی

دُوز یعنی دردسر ، گرفتاری ، درگیری


(پهلوی؛ دارو) چنده.


دوز ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دوز یا دُز (به انگلیسی: Dose) کمیت اندازه گیری در زمینه های تغذیه، پزشکی و سم شناسی

واژه نامه بختیاریکا

شکاف

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
دزد
Doz

دوز ( Duz ) : در زبان ترکی به معنی نمک
دوز ( D�z ) : در زبان ترکی به معنی درست، راست
دوز ( D�z ) :در زبان ترکی فعل امر دوزمک به معنی بچین
دوز ( D�z ) : در زبان ترکی فعل امر دوزمک به معنی صبر کن - تحمل کن

دوز:دز:مقدار مصرفی
برابر پارسی :چنده و دادینه، رزاندازه

دوز ( d�z ) : از مصدر دوزمه‏ک ( =چیدن، آراستن ) ؛ دوز بازی = نوعی بازی به صورت چیدن مهره ها
دوز و کلک
در ترکی استانبولی ( دُوزن باز ) بمعنی اهل کلک میباشد

قابل توجه آقای آریا بهداروند
توی زبان لری بختیاری دُز یعنی دزد
که بر اثر گفتن زیاد حرف "د" آخرش پاک شده و الان میگن دُز
توی لری بختیاری دوز همان دوز

دوز::در زبان لری بختیاری چند معنی دیگر نیز دارد

دوز::شکاف . سوراخ
دوز کوه::شکاف کوه

دوز::دوخت

دوز::بازی محلی لری

دوز: ( dose ) ) [امراض نباتی]۱ ) میزان آفت کش درواحد سطح حجم یا وزن

فعل امر دوم شخص مفرد به معنی "بدوز"


کلمات دیگر: